رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد!
اشتباه میکنند بعضیها
که اشتباه نمیکنند!
باید راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دریا میرسند
بعضی هم به دریا نمیرسند.
رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد!
"سیدعلی صالحی"
بزم ما را باز آمد عالم آرایی دگر
کز قدومش بزم ما گردیده سینایی دیگر
قرنها بگذشته از موسی و شرح رود نیل
آمده اینک به فتح نیل موسایی دگر
صادق آل نبی را داده حی بی نیاز
از برای تشنگان علم دریایی دگر
گرچه زهرا به عالم نیست همتایی ولی
شد حمیده با چنین فرزند زهرایی دگر
ای صبا برکو به زهرا دیده روشن چون خدا
داده بر فرزند تو شمس دل آرایی دگر
مژده اى دل که به ماتاج سرى داد خدا
شب ما سوته دلان را سحرى داد خدا
سجده شکر به جا آر که از رحمت خویش
تیر جانسوز دعا را اثرى داد خدا
شجرطیبه ى گلشن طاها را باز
هم ثمر داده و هم برگ و برى داد خدا
تا که اسلام قوى گردد و الحاد ضعیف
صدف بحر ولا را گهرى داد خدا
اى صبا فاطمه را مژده بده کز ره لطف
صادق آل نبى را پسرى داد خدا
ملک از کنگره ى عرش برین مژده دهد
که به ما ناجى نیک و سیرى داد خدا
بهر آزادى ابناء بشر باردگر
به بشر رهبر فریادگرى داد خدا
تا کندزیرو زبر کاخ ستم را اى دل
مژده ى آیت فتح و ظفرى داد خدا
تا به پرواز در آید به جهان طایر فکر
امشب از شوق و شعف بال و پرى داد خدا
شادمانم من ژولیده که از رحمت خود
به من بى هنر امشب هنرى داد خدا
بهار گمشده
با چتر آبی ات به خیابان که آمدی
حتماً بگو به ابر، به باران که آمدی
نم نم بیا به سمت قراری که در من است
از امتداد خیس درختان که آمدی
امروز روز خوب من و روز خوب توست
با خنده روئیت بنمایان که آمدی
فواره های یخ زده یک باره وا شدند
تا خورد بر مشام زمستان که آمدی
شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو
مانند ماه تا لب ایوان که آمدی
زیبایی رها شده در شعرهای من!
شعرم رسیده بود به پایان که آمدی
پیش از شما خلاصه بگویم ادامه ام
نه احتمال داشت نه امکان که آمدی
گنجشک ها ورود تو را جار می زنند
آه ای بهار گمشده... ای آن که آمدی
بدون تو
این لحظهها قیامت عظمای چیستند؟
چون آیههای واقعه هستند و نیستند
این لحظهها که بیتو سراسیمه میدوند
ای کاش این دقایق آخر بایستند
یا لااقل برای کسی بازگو کنند
چشمان بیقرارِ که را میگریستند
این چرخ چرخهای مداوم برای کیست؟
تبدار میوزند، مگر شعله زیستند؟
تبدار میوزند، سرآسیمه میدوند
در جستوجوی روشن چشمان کیستند؟
یک روز سرد: جمعة ی دیگر بدون تو
ای کاش این دقایق بیتو بایستند
گوشهـا بـاز کـه امروز هزاران خبر است
صـف ببندیـد کـه هنگـام نماز روح است
همگـی عیـد بگیریـد کـه عید آمده است
ایـن همـان عیـد خدای احد دادگر است
سـورۀ مائده خوانیـد کـه صـد مائـده نور
هـر طـرف مـینگرم قافلـه در قافلـه دل
این همان عید غدیر است که در خم غدیر
خطبۀ ختم رسل حکم خدا مدح علی است
ایهـا النـاس هـر آنکـس کـه منـم مولایش
این علی بعـد نبـی رهبر و مـولای شماست
این علـی وجـه خـدا چشـم خدا گوش خدا
من همـان شهــر علومــم همه باشید گواه
این امـام است امـام است امـام اسـت امـام
چشم، بینور علی تا صف محشر کـور است
شرر نار همان بغض علی بـغض علـی است
بــه تمـام بشـر اعـلام کنــد ختـم رسل
خصـم او را پسـر مـادر خـود باید خواند
بینمــازی اسـت اگـر بیعلی آرید نماز
مهر پروندۀ اعمـال شما مهـر علـی است
گر دو صد کـوه طلا در ره معبـود دهید
هر که شد خصم علی خصم نبی خصم خداست
دشمن آل محمّـد چـو بــه محشـر آید
به سر دوش رسول و به کف پای علی
بـیولایش نفسـی گـر بزنــد جبـراییل
جنـت از مهـر محبّـان علـی شاخـۀ گـل
بــی تولّای علــی نیـست رسـالت کامـل
نخلهــا جملــه گواهـند خــدا مـیداند
سجده بیمهر علی سجده به بت باشد و بس
جنّت و کوی علی هست چو یک قطعه زمین
صورت حق و علی صورت غیب است و شهود
«میثم»این فخر تو را بس که از این مزرع عمر
استاد سازگار
مرا غدیر نه برکه، که بیکران دریاست
علی نه فاتح خیبر،که فاتح دلهاست
مرا غدیر نه برکه، که خم جوشان است
علی نه ساقی کوثر،که کوثر عظماست
مرا غدیر نه یک برگ سرد تاریخ است
علی نه شافع محشر، که محشر کبراست
مرا غدیر حریم وصال محبوب است
علی نه همسر زهرا که کیمیای ولاست
مرا غدیر بود پایگاه دانش و دین
علی نه کاتب قرآن که آیت عظماست
مرا غدیر نه یک واژه در دل تاریخ
که جان پناه همه رهروان راه خداست
مرا غدیر نه یک روز اختلاف افکن
که همچو چشمه ی مبعث زلال وحدت زاست
مرا غدیر ندای بلند آزادی است
علی نه حامی بوذر که روح صدق و صفاست
مرا علی نبود خلقتی خدا گونه
چو غالیان نسرایم که مالک دو سراست
اگر نه عالم و عادل مرا نمی شاید
ستایمش که علی عالی و علی اعلاست
بخوان ز سوره انعام علت درجات
علی ز علم و عمل بر جهانیان مولاست
مگوکه مولد او کعبه شد که می گویم
به هر مکان که علی هست کعبه خود آنجاست
هر آن که دم زند از عشق آن ولی والا
علی صفت اگرش نیست، کار غرق خطاست
بخوان تو نامه مولا به مالک اشتر
که طرز فکر علی از خطوط آن پیداست
ببین که در دل آن رادمرد بی همتا
به یاد قسط و عدالت چه محشری بر پاست
بکوش رنگ علی گیری و صفات علی
هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست
به سالروز امامت به جشن عید غدیر
که اشک شوق به چشمان عاشقان پیداست
گل (امید) به لب ها نشاندم و گفتم
خوشا دلی که در آن مُهر مهر میر ولاست
خواهم از طوفان غم ، چون ابر در هامون بگریم
دیده را دریا کنم ، درسوگ یاران خون بگریم
ازغم مرگ عزیزان جوی ها بندم به دامن
بهر آن دریا دلان ، صد دجله وجیحون بگریم
درعزای عاشقان ِ کوی لیلای ِ حقیقت
سر نهم اندربیابان ، زار چون مجنون بگریم
با دلی سوزان و با اشکی دمادم شمع آسا
در غم پروانگان با آه آتش گون بگریم
با دو چشم خونفشان در مرگ جانسوز رجایی
روز وشب درکنج حسرت با دلی محزون بگریم
یاد ِ روی ِ باهنر ، درخاطرم چون نقش بندد
برجفای نقش بند گنبد گردون بگریم
بهر هفتاد و دو تن بسیار کردم گریه اما
در عزای این دو تن ، شاید کز آن افزون بگریم
بنگرم چون ماجرای قتل این مردان حق را
برشقاوت ها و پـَستیهای خصم دون بگریم
نی غلط گفتم نشاید بر شهیدان مویه کردن
برکسی کو شـَد به بزم قرب واصل ، چون بگریم
شور بختی بین که ما از کاروان ماندیم برجا
( جذبه ) می شاید که براین بخت نامیمون بگریم
محمود شاهرخی
میان راه فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود
من راه خانهام را گم کردهام ریرا
میان راه فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود
که راه را بیدلیلِ راه جسته بودیم
بیراه و بیشمال
بیراه و بیجنوب
بیراه و بیرویا.
من راه خانهام را گم کردهام
اسامی آسان کسانم را
نامم را، دریا و رنگ روسری تو را، ریرا!
دیگر چیزی به ذهنم نمیرسد
حتی همان چند چراغ دور
که در خواب مسافرانْ مرده بودند!
...
من راهِ خانهام را گم کردهام ری را،
شما، بانو که آشنای همهی آوازهای روزگار منید
آیا آرزوهای مرا در خواب نیلبکی شکسته ندیدید؟
میگویند در کوی شما
هر کودکی که در آن دمیده، از سنگ، ناله و
از ستاره، هقهقِ گریه شنیده است.
چه حوصلهئی ریرا!
بگو رهایم کنند،
بگو راه خانهام را به یاد خواهم آورد
میخواهم به جایی دور خیره شوم
میخواهم سیگاری بگیرانم
میخواهم یکلحظه به این لحظه بیندیشم ...!
- آیا میان آن همه اتفاق
من از سرِ اتفاق زندهام هنوز!
"سیدعلی صالحی"
هر که در عشق نمیرد به بقایی نرسد
مرد باقی نشود تا به فنایی نرسد
تو به خود رفتی، از آن کار به جایی نرسید
هر که از خود نرود هیچ به جایی نرسد
در ره او نبود سنگ و اگر باشد نیز
جز گهر از سر هر سنگ به پایی نرسد
عاشق از دلبر بیلطف نیابد کامی
بلبل از گلشن بی گل به نوایی نرسد
سعی کردی و جزا جستی و گفتی هرگز
بی عمل مرد به مزدی و جزایی نرسد
سعی بی عشق تو را فایده ندهد که کسی
به مقامات عنایت به عنایی نرسد
هر که را هست مقام از حرم عشق برون
گر چه در کعبه نشیند به صفایی نرسد
تندرستی که ندانست نجات اندر عشق
اینت بیمار که هرگز به شفایی نرسد
دلبرا چند خوهم دولت وصلت به دعا
خود مرا دست طلب جز به دعایی نرسد
خوان نهادهست و گشاده در و بی خون جگر
لقمهای از تو توانگر به گدایی نرسد
ابر بارنده و تشنه نشود زو سیراب
شاه بخشنده و مسکین به عطایی نرسد
سیف فرغانی دردی ز تو دارد در دل
میپسندی که بمیرد به دوایی نرسد؟!
سیف فرغانی