غفور :
یکی ازاسمای حسنای الهی است . خداوند غفور است .یعنی زشتی ها رامی پوشاند
و گناهان را می آمرزد . اگر کسی مرتکب گناهی می شود و آن را افشا نکند خداوند
آن را می پوشاند و افشایش نمی کند .
هروقت شخص گناهکار به او رجوع می کند ، آن ها را می بخشد و از خطایش در
می گذرد .
خواص :
1-امام رضا ( ع) می فرماید : جهت پنهان ماندن از خطر و پنهان داشتن امور کلی
" 1209 " بار برسنگ سیاهی خوانده و آن را در چاه اندازد . ( 1 )
2- هر کس آن ذکر را بیشتر بگوید وسواس از او زایل می شود .
3- چون بخواهی که امری مخفی بماند و بروز نکند سه روز و هر روز " 70 " بر
دانه ی ریگ خوانده شود و به چاه اندازد .
4- هرکس به اسم " الغفور " مداومت نماید فورا اندوه او به شادی مبدل گردد .
5- یکی از بزرگان گفته که جهت تب و درد سر و همه ی بیماری ها که از علاج
آن ها عاجز باشند بر سه تکه کاغذ " الغفور " را بنویسند و بر هر پاره ی کاغذ
نیز سه بار " یا غفور " بخواند و آن کاغذ را بخورد از آن مرض نجات یابد و
مرضش به صحت و سلامتی مبدل می شود و اگرشخص دلتنگی یا غمزده ای
این عمل را انجام بدهد فرح و شادی بیابد .
6- اگر کسی مرتکب معصیتی شده اما پشیمان است و نمی خواهد که در دنیا
و آخرت رسوا شود ، ظهر جمعه ، " 1286 " مرتبه ذکر " الغفور " را بخواند .
7- به جهت رفع وسواس شیطانی حتی در عبادات ، هر روز بعد از نماز صبح
" 100 " بار ذکر " الغفور " خوانده شود .
1- بحرالغرائب ص 79
به نام نامی هادی که هادی دلهاست
یگانه فاتح دلها امام بی همتاست
امام مهر، امام وفا، امام عشق
امام رأفت و رحمت امام خوبیهاست
هدایتش همه جا را به زیر سایه بَرَد
امامتش متعالی، زِعامتش یکتاست
معلّم همه ی انبیاست آقایم
که میوه ی دل و دلدار سیّد بَطحاست
علیّ چارم ما، مرتضای دوّم اوست
دهم امام تشیّع حقیقت عظماست
فرشتگان مقرّب مقیم حجره ی او
قسم به روح مقدّس سلاله ی زهراست
نواده ی حسن مجتباست این آقا
سلیل آل نبی، نور چشم آل عباست
خورشید پر تلألو هفت آسمان شدی
ذی الحجه شهیر زمین و زمان شدی
با اهدنالصراط تو شد راه ، مستقیم
وقتی که حمد خواندی و تفسیر آن شدی
تکثیر گشته آیه ی ایاک نعبدوا
از آن زمان که هادی اهل جهان شدی
ابن الجواد ! تا که گدایت شدیم ما
مثل پدر کریم شدی ، مهربان شدی
تا سفره های دست کریم تو پهن شد
ما میهمان شدیم ، تو هم میزبان شدی
امروز بر دریچه قلبم نزول کن
لطفی کن و مرا به غلامی قبول کن
هر وقت شیعه سائل و محتاج می شود
دریای لطف و جود تو مواج می شود
دل را به دست غیر تو هرگز نمی دهم
از این قضیه عشق تو انتاج می شود
پرهای جبرئیل نگاهم در آتش است
وقتی که خاک پای تو معراج می شود
در امتحان رشته عشق و ولای تو
هر کس که زیر ده شده اخراج می شود
تو پادشاه کشور دینی بدون شک
گاها عمامه بر سر تو تاج می شود
امروز بر دریچه قلبم نزول کن
لطفی کن و مرا به غلامی قبول کن
**امروز آمدیم که عیدی به ما دهید
یک گوشه ، یک کنار به ما نیز جا دهید
چشمان ما به دست شما خیره گشته اند
تا که مجوز سفر سامرا دهید
از این چل و دو سال فقط لحظه ای بس است
تا با اشاره ای دل ما را جلا دهید
از التماس پر شده دستان خالیم
وقتش شده که تکه نان بر گدا دهید
گفتند که بلا سبب قرب می شود
بی زحمت ای طبیب به ما هم بلا دهید
امروز بر دریچه قلبم نزول کن
لطفی کن و مرا به غلامی قبول کن
هر که در عشق نمیرد به بقایی نرسد
مرد باقی نشود تا به فنایی نرسد
تو به خود رفتی، از آن کار به جایی نرسید
هر که از خود نرود هیچ به جایی نرسد
در ره او نبود سنگ و اگر باشد نیز
جز گهر از سر هر سنگ به پایی نرسد
عاشق از دلبر بیلطف نیابد کامی
بلبل از گلشن بی گل به نوایی نرسد
سعی کردی و جزا جستی و گفتی هرگز
بی عمل مرد به مزدی و جزایی نرسد
سعی بی عشق تو را فایده ندهد که کسی
به مقامات عنایت به عنایی نرسد
هر که را هست مقام از حرم عشق برون
گر چه در کعبه نشیند به صفایی نرسد
تندرستی که ندانست نجات اندر عشق
اینت بیمار که هرگز به شفایی نرسد
دلبرا چند خوهم دولت وصلت به دعا
خود مرا دست طلب جز به دعایی نرسد
خوان نهادهست و گشاده در و بی خون جگر
لقمهای از تو توانگر به گدایی نرسد
ابر بارنده و تشنه نشود زو سیراب
شاه بخشنده و مسکین به عطایی نرسد
سیف فرغانی دردی ز تو دارد در دل
میپسندی که بمیرد به دوایی نرسد؟!
سیف فرغانی
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری میکنم
صبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری میکنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری میکنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه، تا سراغِ همسایه ...
صبوری میکنم تا مَدار، مُدارا، مرگ ...
تا مرگ، خسته از دقالبابِ نوبتم
آهسته زیر لب ... چیزی، حرفی، سخنی بگوید
مثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!
...
تا تو دوباره بازآیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد!
"سیدعلی صالحی"
آن قدر در می زنم تا در به رویم باز کنی
رخصت دیدار رویت را به من اعطا کنی
بیش از این ما را گرفتار غم هجران مکن
ای لقا الله من رخسار خود پنهان مکن .... در تحیر مانده ام
باید کجا جوییم تو را
چون نسیم کوی خود ما
راتو سرگردان مکن
آن قدر درمی زنم ...
تا در برویم واکنی
رخصت دیدار رویت را به من اعطا کنی
مرغ عشقم بسته در دامم
هوایی نیستم
در قفس افتاده و فکر
رهایی نیستم
ای بهشت آرزو ، گرخوار
ناچیزم ولی
دل به عشقت داده ام
فکر جدایی نیستم
گل با صفاست اما بی تو صفا ندارد
گر بر رخت نخندد در باغ جا ندارد
پیش تو ماه و باید رخ بر زمین بساید
بی پرده گر بر آید شرم وحیا ندارد
ای وصل تو شکیبم، ای چشم تو طبیبم
باز آ که درد هجران بی تو دوا ندارد
فریاد بی صدایم در سینه حبس گشته
از بس که ناله کردم آهم صدا ندارد
گفتم که در کنارت، جان را کنم نثارت
تیغ از تو گردن از من، چون و چرا ندارد
هرکس تو را ندارد جز بی کسی چه دارد
جز بی کسی چه دارد هرکس تو را ندارد
از میان اشک ها خندیده می آید کسی
خواب بیداری ما را دیده می آید کسی
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوی بیشه خشکیده می آید کسی
مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پیچیده می آید کسی
کهکشانی از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچیده می آید کسی
خواب دیدم , خواب دیده در خیالی دیده اند
از شب ما روز را پرسیده می آید کسی