مواد لازم برای 40 عدد شیرینی | |
آرد |
2 فنجان |
نمک |
نصف ق چ |
کره هم دما با اتاق |
200 گرم |
شکر |
120 گرم |
تخم مرغ بزرگ |
1 عدد |
عصاره وانیل |
1 ق چ |
طرز تهیه :
کره و نمک را با هم مخلوط نموده . پودر شکر را اضافه کرده هم بزنید سپس تخم مرغ و وانیل را اضافه کرده هم بزنید یکدست شود .
آرد را در دو مرحله اضافه کرده هم بزنید تا خمیر سکدست شود و سپس خمیر را به قیف با ماسوره ستاره ای منتقل کرده و روی سینی ای که با کاغذ روغنی پوشانده اید به به شکل گل و با فاصله از خمیر بزنید و 15 دقیقه در فریزر بگذارید سرد شوند و سپس به مدت 15 – 17 دقیقه در فری که از قبل با دمای 160 درجه سانتیگراد گرم شده بگذارید بپزند و طلایی شوند سپس روی توری سیمی منتقل کنید تا به کاملا سرد شده به دمای اتاق برسند .
مواد لازم | |
خامه قنادی |
نصف فنجان |
کره |
2 ق غ |
شکلات رنده شده |
180 گرم |
نمک |
یک هشتم ق چ |
خامه را در مایکروفر به مدت 45 – 60 ثانیه گرم کنید یا روی حرارت متوسط بگذارید از داغ شده از اطراف شروع به ریز جوش زدن کند .
در کاسه ای دیگر کره ، شکلات و نمک را مخلوط کرده خامه را رویشان بریزید و 5 دقیقه صبر کنید شکلات نرم شود سپس هم بزنید تا گاناش یکدست شود و کناری بگذارید تا گاناش غلیظ شده و بتوانید با قیف روی شیرینی ها بزنید و هر دو شیرینی را به هم بچسبانید .
چیزی به غروب آفتاب نمونده بود و نمازمون داشت قضا می شد .
یکی ازبچه ها خیلی تند هردوتا نماز رو خواند ،
بهش گفتم : هردو تاش رو خوندی ؟!
گفت: آره دیگه ،
همش رو حفظ هستم فقط قنوت رو از رو خواندم !
شعری از رویاپوراحمدگربندی - این اشعار صرفا جهت مطالعه است
کپی برداری پیگرد قانونی دارد
********************************************************
از سفر کردۀ ما باز برید باز خبر
باز بجویید که چه آمد بسرش باز خبر
آن سفر کرده که چشمها بدرقۀ
اوست ، باز برید باز خبر
همره کاروان زمان
مرا باز برید به بیشۀ نور
در فراسوی تنگ زمان
خبر از آتش و خون ، فریاد و عصیان بود
باد می ماند بر دروازۀ شهر نور
شهر من ، شهر نبود آتش بود
کوچه هایم دریا ، خانه هایم در مِه گم
باغها یم نیزار
با من آواز دهید
نخلها بی سر ، می مانند
کوهها بی یاور شَبگرد کوهساران می ماند
دیگر آوای صدایش را هر شب
دیگر از زمزمه های شبهایش
در نخلستانها ، کوهها ، دشتها
نمی آید باز
بامن از مرد بگو
که دیار خفتۀ من با آن بیگا ْنهِ ست
با من از یار سفر کرده باز بگو
با من از سجادۀ نور
با من از پاکی و صفا ، باز بگو
رفته رفته ، گل یخ می روید بر کوهسارها
رفته رفته ،گل نسیان می روید بَر دشتها
با من از مرد بگو
که به یک هل منْ
از آسمان بی فروغ شهر
پَر کشید
همه جا کبر و غرور ، فریاد و عصیان است
پُر فروغ چشمهایش را
جامه های خاکیش را
از یاد رفته
همه را سودای زر اندوزی در سَر
به زبان ، خاکسار دشت شقایقهایند !
گل خورشید ، فقط در چشمهای تو جان می گیرد
گل امید ، فقط در راه تو پا می گیرد
آسمان دل من بارانی است
طوفانی باید
تا بَر سجادۀ نور
از شهری خاموش
به باغ شقایقها
پروازی دوباره باید کردد
به گزارش جام جم آنلاین به نقل از باشگاه خبرنگاران، همه ما روزانه با افراد زیادی در تعامل و ارتباط هستیم. با توجه به اینکه انسان موجودی اجتماعی محسوب میشود بنابراین بسیاری از ما تمایل داریم که بدانیم دیگران چه تصوری نسبت به ما دارند. برای یافتن پاسخ این پرسش استفاده از آزمونهای روانشناسی کمک کننده است. در این مطلب ما به شرح و تفسیر آزمون شخصیت دکتر فیل میپردازیم.
اخلاق اجتماعی، صیانت از عرض خود و دیگران
انسان موجودی اجتماعی است و همواره نیازمند تعامل با دیگران است؛ زیرا انسان به تنهایی نمیتواند نیازهای عاطفی و مادی و غیرمادی خود را برطرف کند؛ از همین رو هر انسانی در گام نخست نیازمند جفت و زوجی است که میتواند در این ساختار به بسیاری از نیازهای طبیعی پاسخی مناسب دهد. خانواده کوچکترین و اصلی ترین واحد اجتماعی است که در میان انسانها شکل میگیرد. بنابراین، مهمترین و ابتداییترین تعاملی که هر فرد انسانی با دیگری دارد در این ساختار تعریف میشود. بر همین اساس، اخلاق خانوادگی نیز بخش اصلی اخلاق اجتماعی را تشکیل میدهد.
انسان در تعاملات اجتماعی باید دو دسته از اصول اخلاقی و قانونی را مراعات کند تا تعاملات در بهترین حالت صورت گیرد. قانون که بر اساس اصول عدالت سامان یافته، اجازه نمیدهد تا کسی از حدود خود گذشته و متعرض حقوق دیگران شود؛ اما اخلاق نه تنها به این محدوده خلاصه نمیشود، بلکه زمینه را برای احسان و اکرام نسبت به دیگران فراهم میکند. اگر قانون و عدالت، اصل را بر مقابله به مثل میگذارد، اما اخلاق افزون بر این اصل، بستری را فراهم میآورد که شخص از حق خویش بگذرد و در مقام احسان، عفو و گذشت از خطا و خلاف دیگری داشته باشد و در مقام اکرام، حتی از حق خویش بگذرد و ایثارگری کند.اگر قانون مبتنی بر عدالت همان اسکلت فلزی و سنگ و آجر سازه اجتماع است، اخلاق در قالب مکارم اخلاقی، همان ملات است که این سنگ و آجر و فلز را به هم پیوند میزند و بر زیبایی سازه اجتماع میافزاید. از نظر قرآن و آموزههای وحیانی اسلام، مکارم اخلاقی ملات اجتماع را میسازد و پیوندی میان افراد انسانی ایجاد میکند که دارای متمایزات بسیاری هستند.
شکی نیست که هر انسانی به سه چیز مهم در زندگی هزینه بسیار میپردازد که شامل:
1. حفظ و صیانت از جان و بقای خود و دیگران؛
2. حفظ و صیانت از مال خود و دیگران؛
3. حفظ و صیانت از عرض و آبروی خود و دیگران است.
امام حسن مجتبی(ع) احمق و بیخرد را کسی میداند که نمیداند با مال و عرض خویش چگونه برخوردی داشته باشد و آن را چگونه استفاده کند. ایشان میفرماید: السَّفیهُ، اَلأَحمقُ فی مالِهِ اَلمُتهاوَنُ فیعِرضِه؛ آدم سفیه و بیخِرد کسی است که در مصرف اموالش ابلهانه عمل میکند و نسبت به آبروی خود لاأبالی و سهلانگار است.(بحار، ج ۷۸، ص ۱۱۵)
صیانت از عرض و آبرو، از شخصیت انسانی
به هر حال، با توجه به اینکه مسخره و هجو کردن مؤمن، موجب هتک آبروى وى میشود، حرام و گناه دانسته شده و از آن نهی شده است.(حجرات، آیه 11) البته اگرچه در آیه پیشین از آبروریزى سخنى به میان نیامده است، ولی باید گفت نهى از تمسخر در این آیه احتمال دارد به سبب این باشد که مسخره کردن، مایه وهن و شکستن اعتبار افراد مىشود؛ از این رو حرام دانسته شده است.
عوامل اصلی آبرومندی
گاه اشخاص گرفتار امور موهوم هستند و گمان میکنند عوامل آبرومندی مثلا پول و ثروت و فرزند و مانند آن است؛ در حالی که اینها عامل آبرومندی نیست تا نداشتن آن به معنای بیآبروی باشد. به عنوان نمونه خداوند در آیات 15 و 16 سوره فجر بیان میکند که ثروت و فقر به معنای اکرام و اهانت نیست. از همین رو دیدگاه کافران را نقد میکند که مردمان فقیر را خوار و اشرار میدانستند و حاضر به ایمانآوری نبودند.(ص، آیه 62)
از نظر قرآن مهمترین عوامل آبرومندى حقیقی انسان عبارتند از:
عوامل و موجبات هتک عرض دیگران
از نظر قرآن کارهایی موجب میشود که هتک حرمت شود و آبروی کسی ریخته شود؛ از این رو این کارها حرام دانسته شده است. از جمله این کارها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
2. افشای عیوب اهل ایمان: فاش کردن عیوب مؤمنان، از عوامل هتک آبرو است(نساء، آیه 148)؛ زیرا مقصود از «الجهر بالسّوء من القول» در آیه افشاى بدى شخص است. پس ممنوع بودن آن جز در مورد ظالم مىتواند به این دلیل باشد که افشاى بدى افراد، سبب هتک آبروى آنان مىشود. (مجمعالبیان، ذیل آیه) امام صادق(ع) نیز میفرماید: عَوَرةُ المُؤمِنِ عَلَی المُؤمِنِ حرامٌ؛ فاش کردن عیوب و رازهای یک مؤمن، بر دیگر مؤمنان حرام است. (اصول کافی، ج ۴، ص ۶۳) پیامبر گرامی اسلام(ص) میفرماید: مَن مَشی فی عَیبِ اَخیهِ و کَشْفِ عَورَتِهِ کانَت اوّلُ خُطوَةٍ خَطاها وَضَعَها فیجَهَنّم! وَ کَشَف اللهُ عَوَرَتَهُ عُلی رُؤوسِ الخَلائِقِ؛ هر کس برای عیبجویی و فاش کردن اسرار برادر دینیاش قدم بردارد اولین قدم او ورود به جهنم خواهد بود! و خداوند اسرار و عیوب او را نزد همة خلایق فاش و علنی خواهد کرد. (لئالیالاخبار، ج ۵، ص ۲۴۱) همچنین امام جعفرصادق(ع) میفرماید: مَن کَشَفَ حِجابَ غَیرِه إِنکَشَفَت عَوراتُ نَفِسهِ؛ کسی که نسبت به مردم پردهدری کند پردة آبروی خودش دریده میشود. (کشفالغُمّة، ج ۲، ص ۳۲۹) پس باید توجه داشت که شخص افشاگر در دنیا بدون مجازات نخواهد ماند.
لزوم افشا و مجازات ظالمین حکومتی
هنگامی که علی(ع) از خیانت «ابن هرمه» (مأمور بازار اهواز) اطلاع پیدا کرد، به رفاعه (حاکم اهواز) نوشت: وقتی که نامهام به دستت رسید، فوراً «ابن هرمه» را از مسئولیت بازار عزل کن به خاطر حقوق مردم، او را زندانی کن و همه را از این کار با خبر نما تا اگر شکایتی دارند بگویند. این حکم را به همه کارمندان زیردستت، گزارش کن تا نظر مرا بدانند. در این کار نسبت به «ابن هرمه» نباید غفلت و کوتاهی شود والا نزد خدا هلاک خواهی شد و من هم به بدترین وجه تو را از کار برکنار میکنم. (دعائم الاسلام، قاضی نعمان، ص 532)
3. مسخره کردن: چنانکه گفته شد، مسخره کردن مؤمن، موجب هتک آبروى وى میشود. لذا از این رفتار نهی شده است.(حجرات، آیه 11) امام جعفرصادق(ع) میفرماید: هرکس داستانی نقل کند و قصدش ظاهر ساختن بدیها و ریختن آبروی مؤمنی باشد و بخواهد او را از چشم مردم بیندازد، خداوند متعال ولایت خود را از او برمیدارد و ولایت شیطان را جایگزین آن میکند.(ثواب و عقابالاعمال، ص ۵۴۷)
9. قذف: قذف به معنای بهتان زدن به دیگران و نسبت دادن زنا و زنازادگی به افراد است که در قرآن از آن به شدت نهی شده است؛ زیرا قذف موجب آبروریزى زنان پاکدامن میشود و شخصیت آنان را لکهدار میکند.(نور، آیات 4 و 5) البته قذف از جمله گناهانی است که شخص قاذف در همین دنیا باید به کیفر برسد و مجازات شرعی و حدود آن باید در باره وی به اجرا در آید. اینکه در قرآن دستور حدّ براى تهمتزننده به زن پاکدامن داده شده، بیان این معنا است که با قذف آبروی اشخاص ریخته میشود و شخص قاذف باید نسبت به این بیآبرویی پاسخگو باشد و مجازات شود. خداوند همچنین در آیاتی دیگر از قرآن مجازات برخی از هتک حرمتها و آبروریزی را مجازاتهای دنیوی و اخروی و همچنین لعن الهی دانسته است.(نور، آیات 19و 23؛ همزه، آیات 1 و 4)
راههای صیانت از آبروی خود و دیگران
باید توجه داشت که آبروی ریخته شده غیرقابل جمع است و کسی که آبرویش بریزد دیگر نمیتواند به حالت اول وشخصیت نخستین خویش بازگردد. امام صادق(ع) میفرماید: اذا رَقَّ العِرضُ اُستُصعِبَ جَمْعُه؛ وقتی آبرو ریخت و بیارزش شد، دیگر جمعآوری و جبران آن دشوار خواهد بود! (اعلامالدین، ص ۳۰۳)
در آموزههای وحیانی اسلام راههایی برای حفظ آبروی خود و دیگران بیان شده که در اینجا به برخی از آنها اشاره میشود:
10. حلالیتطلبی: امام صادق(ع) میفرماید: مَن کانَت لِأَخیهِ عندَهُ مَظلَمةٌ فی عِرضٍ او مالٍ فَلیُحلِّلْها مِنه مِن قبلِ أَن یأتِیَ یَومٌ لَیْسَ هناکَ دینارٌ و لا دِرهَمٌ!؛ هر کس به گردن او مظلمه و حقی از حیثیت یا مال برادر دینی خود دارد از او حلالیّت بطلبد، پیش از آنکه روزی فرا رسد که دیگر نه درهمی (برای جبران آن) وجود دارد و نه دینار!(لئالیالأخبار، ج ۵، ص ۲۳۳- بحار، ج ۷۵، ص ۲۴۳)
آثار حفظ آبروی خود و دیگران
اگر کسی از عرض و آبروی خود یا دیگران دفاع کرده و صیانت نماید، خداوند برای چنین شخصی پاداشهای بزرگی را فراهم آورده است.
در اینجا به برخی از آثار و برکات حفظ و صیانت از آبروی خود و دیگران اشاره میشود:
6. پوشش عیوب: صیانت از آبروی دیگران موجب میشود تا خداوند نسبت به او
ستار باشد و عیوب او را در دنیا و آخرت بپوشاند. پیامبر گرامی اسلام(ص) میفرماید:
مَن سَتَرَ علی اَخیهِ سَتَرَهُ اللهُ فیالدُنیا و الآخره؛ کسی که عیبپوش برادر
دینی خود باشد خداوند حیثیت و آبروی او را در دنیا و آخرت محفوظ خواهد داشت.
(شهابالأخبار، ص ۱۹۵)
اعاده آبرو
۲۰ دقیقه
کیک مرمرین از مجموعه دستورغذایی های مارتا استوارت است که سایت آشپزی دستور پخت آن را برای شما آماده کرده است
وقتی شکلات و وانیل با هم در طبخ کیکی به کار بروند، نتیجه اش کیکی با جذابیتی دوبرابر است. دادن جلوه ی مرمرین به کیک بسیار آسان است. تنها لازم است که به وسیله چاقو کیک را با حرکات چرخشی هم بزنیم.
نکاتی در رابطه با تهیه ی این کیک:
۱- این دستور به کره اضافی برای چرب کردن قالب نیاز دارید.
۲- این دستور، به تخم مرغ در دمای اتاق نیاز دارد.
۳- در این دستور، از آبدوغ استفاده می شود. آبدوغ (buttermilk)، دوغ پس از گرفتن کره ، مایعی است که پس از گرفتن کره از خامه باقی می ماند. می توانید به جای آن از ترکیب یک سوم شیر و دو
سوم ماست استفاده کنید.
منبع :
شیرینی خشک با روکش گاناش برای ۱۸ عدد شیرینی
منبع :
به گزارش جامجمآنلاین، قرارمان با پدر و مادر شهید حمیدرضا اسدللهی سر مزار اوست؛ جایی که وعدهگاه این خانواده شدهاست از اولین روزهای زمستان سال 94. از روزی که پسر دوم خانه موقع نماز ظهر،درست همان لحظهای که مشغول راز و نیاز با خدا بود، شربت شهادت نوشید. ما همینجا سر مزار حمیدرضا ، با شعبانعلی اسداللهی و منیرهالسادات مصطفایی، پدر و مادر این شهید مدافع حرم به گفتوگو مینشینیم. پدر ومادری که دلشان تنگ پسرشان است ، در طول مصاحبه بارها و بارها اشک به چشمشان مینشیند با اینحال افتخارشان عاقبت بخیری فرزندشان است؛ عاقبتی که مایه سربلندی خانواده است.
پسرم عاقبت بخیر شد
« من هنوز هم چهار تا بچه دارم..سه تا پسر ، یک دختر». این را منیرهالسادات مصطفایی میگوید؛همین اول گفت وگو. همین اول که گلهای میخک را یکی یکی دور سنگ مزار سفیدرنگ حمیدرضا میچیند.همین جاست که سرش را بالا میگیرد و میگوید: «حمیدرضا پسر دومم است. از خوش اخلاقی اش هرچه بگویم کم گفتهام...مرتب دست من را میبوسید ، دست پدرش را میبوسید. اگر یک موقعی پدرش از او گلایه میکرد ، محال بود که جواب تندی بدهد ، همیشه با تواضع با ما برخورد می کرد.»
بعد با دست راستش روی حروف اسم پسرش روی سنگ مزار دست میکشد و میگوید:« یک ویژگی دیگر حمیدرضا نماز سروقتش بود... نماز اول وقت. هرکجا بود هرکاری می کرد، نماز اول وقت را فراموش نمیکرد...»
این را که میگوید انگار یاد خاطرهای افتاده باشد چند لحظه ساکت میشود و بعد دوباره ادامه میدهد: «حتی وقتی به شهادت رسید هم در عملیاتی که حضورداشت، برای نمازرفته بود... سر نماز بود که ترکش خورد...»
میپرسم هیچوقت فکرش را میکردید که شهید بشود؟
میگوید:« فکرش را نمیکردم شهید بشود، اما مرتب میگفت مادر دعا کن من سرباز امام زمان(عج) بشوم. حتی یادم است یک سال قبل از شهادتش ، یکی از دوستان نزدیکش به اسم هادی ذوالفقاری به شهادت رسید. از آن به بعد مرتب به من میگفت: مادر دعا کن من عاقبت بخیر بشوم. میگفتم چرا نشوی؟! حتما عاقبت به خیرمیشوی حمید آقا . میگفت: مادر دعا کن شهید بشوم و عاقبت بخیر بشوم.»
عاشق شهادت بود
حالا 520 روز از عاقبت بخیری حمیدرضا اسدللهی میگذرد و منیرهالسادات مصطفایی در تمام این روزها بارها و بارها خاطرات بودن حمیدرضا را در ذهنش دوره کرده است:« یادم است یک بار یک بنر بزرگ از همان دوستش که شهید شده بود در محلهمان دیدم . غروب همان روز تا حمیدرضا را دیدم گفتم حمیدآقا من وقتی بنر دوستت را در محله دیدم پاهایم سست شد ، جان راه رفتن نداشتم؛ خدا به خانوادهاش صبر بدهد...گفت مادر اگر من شهید بشوم میخواهی چکار کنی ؟ اگر بنر من را ببینی چکار میکنی؟»
میپرسم: اصلا از سوریه رفتنش خبر داشتید؟
می گوید: «حمیدرضا جزو نیروهای جهادی بود و ماموریت زیاد میرفت، لبنان ، عراق ، پاکستان و ... اما اینبار یک روز قبل از اینکه بخواهد اعزام شود، آمد و گفت مادر میخواهم بروم سوریه از حریم انقلاب اسلامیمان و از حرم حضرت زینب(س) دفاع کنم. گفت فرماندهمان گفته باید از پدرومادر رضایت بگیری. من اول گله کردم که حمیدرضا تو دوتا بچه کوچک داری ، چطوری دلت می آید اینها را بگذاری بروی؟ گفت وظیفه من است که از اسلام دفاع کنم . من هم چون میدانستم تصمیماش را گرفته مخالفت نکردم. گفتم من از حضرت زینب(س) خجالت میکشم جلوی تورا بگیرم.»
من اینجا در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) ، روبهروی مادری نشستهام که با همه دلنگرانیها یک کاسه آب پشت سر پسرش ریخته ، او را از زیر قرآن رد کرده و ته دلش آرزو کرده که پسرش صحیح و سالم برود و بگردد. مادری که میگوید:« ولی خانم خبرنگار، پسرم از بس مشتاق بود از بس عاشق شهادت بود ، عاشق اینکه سرباز امام زمان(عج) بشود ، حتی ماندش در حلب یک ماه هم طول نکشید و روز بیست و چهارم اعزامش در یک عملیات شهید شد. »
لحظه شهادت پسر را مادر ندیده است؛ روایتش را اما بارها و بارها شنیده و در ذهنش تصویر این لحظه را لابد بارها و بارها مرور کرده که میگوید:«حمیدرضا چون به زبان عربی تسلط زیادی داشت آنجا جزو نیروهایی بود که برای شناسایی منقطه میرفتند. انگار آن روز هم برای شناسایی رفتهبود که موقع نماز ، وقتی مشغول خواندن نماز بود یک ترکش به شاهرگش اصابت میکند. دوستانش میگفتند همانجا زیر لب چندمرتبه الله اکبر و یا حسین(ع) و یازهرا(س) زمزمه کرده بود و به آرزویش رسیده بود...به من گفتند که پیکر حمیدرضا چهار روز روی زمین ماندهبود، آخر هم دوستانش طناب به پایش بسته بودند و سینه خیز 500 متر او را به عقب کشیده بودند تا دست داعشیها نیفتد»
روزهای سخت دلواپسی و بیخبری
حرفهای منیرهالسادات مصطفایی به اینجا که میرسد اشک مینشیند توی چشمهایش. بغض راه گلویش را میبندد و آهسته میگوید: «ما اول خبر شهادت را در اینترنت دیدیم... بعد تکذیب شد، بعد دوباره گفتند زخمیشده ..باز تکذیب شد..بعد شنیدیم اسیر شده که بازهم تکذیب شد... آن چهار روز تا شنیدن خبر قطعی شهادتش به ما به اندازه چندین سال گذشت... من الان حال مادرانی را که فرزندشان جاویدالاثر شده درک میکنم...خدا به آنها چه صبری داده است.»
چهار روز ، از یک شنبه تا 5 شنبه، برای این زن یعنی دلواپسی ؛ یعنی نگرانی، یعنی دلشوره مداوم... روزهایی که پیکر پسرش در میدان رزم زیر باران گلوله و آتش روی زمین مانده بود:« من خیلی به حمیدرضا وابسته بودم ...خیلی زیاد...فکر می کردم اگر یک روزی خبر شهادتش را بشنوم، اگر یک روزی پیکرش را ببنیم، حتما میمیرم. اما روزی که صورتش را در معراج شهدا دیدم . خدا صبری به من داد که خودم هم باورم نمیشد...به چهره نورانی حمیدرضا نگاه میکردم به اینکه سه روز در منطقه عملیاتی ماندهبود اما انگار نه انگار...کاملا نورانی بود و میدرخشید...»
این عشق با هیچپولی معامله نمیشود
او چهره نورانی حمیدرضا را داخل تابوت دیده؛چهره عزیزش را... روی چشمهایش دست کشیده...روی صورتش ...روی لبهایی که همیشه دستهای مادر را مهربانانه می بوسیدند؛ هنوزهم که هنوز است یادآوری این لحظه دلش را آتش میزند، هنوز هم که هنوزاست وقتی چشمش به محمد و احمد فرزندان او میافتد بغض سریع میآیدوراه گلویش را میبندد:« با همه این ها متاسفانه ما حرفهای زیادی بعد ازشهادت حمیدرضا شنیدیم. همسرم میگوید گوشات به این حرفها نباشد... مثلا به گوشمان میرسد که به خانواده این شهدای مدافع حرم، ماهی 40 میلیون تومان میدهند! درحالیکه اصلا حقیقت ندارد. من به اینها میگویم که شما حاضرید برای چند میلیون تومان حتی یک انگشت فرزندتان زخمی شود؟ که حالا ما جان فرزندمان را در ازای پول داده باشیم؟! میگویم ما بعدا فهمیدیم که پسر من وقتی میخواست به سوریه اعزام شود رفته بود 2 میلیون تومان پول قرض کرده بود و برای مردم سوریه دارو خریده و با خودش برده بود. واقعا یعنی او برای پول رفته بود سوریه؟! پسر من عاشق بچه هایش بود ،عاشق همسرش بود ، عاشق خانوادهاش بود اما به خاطر اهل بیت از همه اینها گذاشت... یعنی در مرتبه بالاتری عاشق اهل بیت بود و این عشق با هیچ پولی معامله نمیشود.»
منیرهالسادات مصطفایی حالا دوباره سر مزار پسرش نشستهاست، روبهروی تصویر او؛ روی چهره خندان پسرش دست میکشد و میگوید: « پسر بزرگش خیلی بهانه بابا را میگیرد. شبها همیشه خواب پدرش را میبیند و بعد بیدار میشود گریه میکند ... الان در خانه ما مدتهاست کسی کلمه بابا را به زبان نیاورده به پسر کوچکم گفتهایم مبادا به پدرت، بابا بگویی و این بچه هم دلش بابا بخواهد ... پسر کوچکش هم که آن موقع دوماهه بود، الان نزدیک دوسالش است با اینکه بابایش را به یاد ندارد اما یکبار از من آب خواست، من لیوان را پر کردم و دادم دستش . همه آب را یک نفس سر کشید، بعد دوباره آب خواست. دوباره لیوان را پرکردم . دیدم این آب را برد جلوی عکس پدرش گرفت؛یعنی که پدر من آب میخواهد... این بچهای است که پدرش را یادش نمیآید اما حتی او هم میداند پدرش تشنه از این دنیا رفتهاست...»
برای عاقبت بخیری پسرم دعا کردم
دنباله حرفهای مادر حمیدرضا را حالا پدرش بهدست میگیرد؛ شعبانعلی اسداللهی که میگوید:« با توجه به روحیاتی که من از حمیدرضا سراغ داشتم، همیشه منتظر یک اتفاقی درآینده این پسر بودم، اما نمی دانستم چه اتفاقی...»
حالا این اتفاق خاص 29 آذرماه 94 در زندگی حمیدرضا افتادهاست؛ اتفاقی که عنوان شهید برایش به ارمغان آورده، اتفاقی که برای پدر خانواده یادآور روزهایی است که حمیدرضا برای پرکشیدن همه چیز را آماده میکرد. شعبانعلی اسداللهی در ادامه میگوید:« من چندین سال است که توفیق دارم خدمه حج باشم. سال 94 هم به همین ترتیب بود، یادم است این امکان فراهم شد که حمیدرضا هم خدمه حج بشود،اما قبول نکرد وگفت بابا من کارهای نیمه تمامی دارم که باید به آنها برسم. بعد چون چندسالی بود که در بحث تدارکات اربعین برای بچههای دانشجو ونیروهای جهادی فعال بود، انصراف داد ونیامد. اما روز عرفه با من تماس گرفت و گفت: من کربلا هستم، شما از عرفات من را دعا کنید ، من هم از کربلا شما را دعا میکنم.یادم است که در طواف آخر حج تمتع ، درطواف هفتم که میگویند طواف دعاست،گفتم خدایا خودت این بچه را در دنیاوآخرت عزتمند و عاقبت بخیر بگردان... »
حالا رد اشک روی صورت شعبانعلی اسداللهی است، سکوت میکند چند لحظه و بعد ادامه میدهد :« حمیدرضا درماموریت های جهادی زیادی درخارج از کشور شرکت میکرد، اما اواخرسال93 یک بار عکس را در تلگرام در کنار حرم حضرت رقیه(س) دیدم،بعد که برگشت ایران گفتم بابا سوریه رفته بودی؟ گفت چه اشکالی دارد،آنجا هم به نیروهای جهادی نیاز دارند. بعد گفت بابا بحث ما بحث مرزهای جغرافیایی نیست. بحث ما بحث اسلام است. شما از من راضی نباشید اگر من یک قدم از مرزهای اسلام فراتر بگذارم...من همیشه درچهارچوب این مرزحرکت میکنم.»
حمیدرضا برای دفاع از مرزهای اسلام رفت
مرزهای اسلام؛ این حرف برای این پدر و پسر از همان موقع شد حجت و دلیل. دلیل همه کارها،همه آمدنها و رفتنها:« حمیدرضا همینطوری از من رضایت گرفت برای اینکه درجهاد حق در سوریه شرکت کند. گفت اینجا هم مرز اسلام است ،مرزی که باید از آن دفاع کنیم.»
دفاعی که حالا حمیدرضا در راهش از جان گذشتهاست. پدر اما هنوز این رفتن را باورندارد :« وقتی پیکر حمیدرضا بعدازشهادتش به ایران برگشت به ما اطلاع دادند که به معراج شهدا برویم. من چون برادرم هم شهید شده و سالها مفقودالاثر بود تا اینکه بالاخره رجعت کرد، بارهاو بارها معراج شهدا رفته بودم.اما آن روز حال غریبی داشتم. یکی ازدوستان هم زنگ زد و گفت بچه های حمیدرضا را بخودتان نبرید بگذارید همان چهره قبلیاش در یاد بچه ها بماند. من آنها را بیرون محوطه نگهداشتم و خودم رفتم داخل معراج. اما در تابوت که باز شد دیدم چهره پسرم می درخشد...راحت خوابیدهبود، آرامِآرام. من چون به پسر بزرگ حمیدرضا قول داده بودم که بابایش حتما برمیگردد سریع رفتم بچه را بغل کردم و با خودم آوردم داخل. فقط گفتم: ببین بابا حمید خوابیده قول بده بیدارش نکنی... صدایش نزنی ...بگذار همینطور آرام بخوابد.. این بچه وقتی به پدرش رسید گفت : بابا، اسرائیلی ها را کشتی؟! بعد صورتش را نوازش کرد و بوسید...»
دیداری که آرامبخش روح مان شد
بعد ازشهادت حمیدرضا ، یک دیدار غیرمنتظره آرامش خاطر را به این خانواده بازگردانده است؛ دیداری که میزبانی اش به عهده مقام معظم رهبری بوده است. شعبانعلی اسداللهی درباره این خاطره میگوید: « ایام فاطمیه بود، به پیشنهاد یکی از دوستان رفتیم بیت. من و پسر بزرگ حمیدرضا رفتم قسمت مردانه. اتفاقا آن شب منبر آقای پناهیان در وصف شهید حمیدرضا اسداللهی بود. آخرهای جلسه بود که دیدم یکی ازمحافظین جلو آمد و گفت با من بیایید. من چون بچه توی بلغم خوابیده بود گفتم: بچه خوابیده است. گفت اشکالی ندارد ... از جا که بلند شدم گفت شما امشب شام را با حضرت آقا میخورید. من خیلی خوشخال شدم. رفتیم قسمت پشت سالن،منتظر ایستادیم تا حضرت آقا از راه برسد. ایشان به قسمت پشتی سالن آمدند و بعد از دیده بوسی، به ایشان گفتند که این منبری که حاج آقا پناهیان رفت درباره شهید این خانواده بود. تبسم خاصی کردند و با آرامش به نوه من نگاه کردند... این دیدار خیلی غیرمنتظره بود اما انگار آبی بر آتش بی قراری ما ریختهباشند بعد از این دیدار خیلی آرامتر شدیم.»
مینا مولایی - خبرنگار جامجم آنلاین
به گزارش جام جم آنلاین، «آب هرگز نمیمیرد» عنوان کتابی است که خاطرات سردار میرزا محمد سلگی را در بر می گیرد کتابی که توسط حمید حسام تدوین شده و مملو از رشادت و ایستادگی است. همچنین مقام معظم رهبری هم بر آن تقریظی نوشته اند.
خاطرات این کتاب از ابتدای تولد جانباز سلگی آغاز میشود و بخش اعظم آن در دوران دفاع مقدس میگذرد. سلگی فرمانده همیشه در صحنه گردان حضرت اباالفضل (ع) تیپ انصارالحسین(ع) همدان بوده است که در آن ویژگیهای بسیاری است که اشاره به هرکدام از آنها مطلبی مفصل را میطلبد اما در این مطلب کوتاه دو تکه از این کتاب را با هم میخوانیم.
عکس امام خمینی(ره) پشت موتورسیکلت پلیس عربستان
...زیر لب دعا کردم که خدایا کمکم کن تا این عکسها را به زائران سایر کشورها برسانم.
از بخت من، یکی از چرخها از زور سنگینی ساک شکست و جدا شد. حالا نه میشد آن را بغل کرد و نه روی زمین کشید. در پوشش و حصار چند نفر حرکت میکردم تا به سالن کنترل نهایی رسیدیم. ساک و من هر دو مشکوک بودیم. این را از نوع نگاه پلیسهای سعودی میفهمیدم. زیر لب «وجعلنا» میخواندم، انگار که پشت میدان مین دشمن در نیمه شب قرار گرفتهام.
از گذر آخر که گذشتیم، حاج ستار ابراهیمی گفت: «حاج میرزا زائران با ساک خالی میآیند و با سوغات برمیگردند. اما انگار توی این ساک یک خبراییه.»
به هتل رسیدیم و ساک را باز کردیم تا آنجا به ستار نگفتم داخل ساک چیست، وقتی چشمش به عکسهای امام افتاد، یکی از آنها را به چشمش چسباند و گفت: «حق داشتی حاجی، با این عکسها حسابی دل عاشقان امام شاد میشود.»
برای ستّار این شکل جاسازی جالب بود. با او بیشتر عکسها را تحویل بعثه دادیم و تعدادی پیش خودمان ماند. وقتی برای نماز به مسجدالنبی میرفتیم، آنها را بین مسلمانان سایر کشورها تقسیم میکردیم، البته دور از چشم پلیسها.
یکبار یکی از عکسها را که برچسب داشت پشت موتور یک پلیس سعودی چسباندم، حاج ستّار نگاه میکرد و میخندید. بعد از چند روز آن پلیس و موتور را دیدیم، پلیس هنوز عکس را ندیده بود.
گاهی با ستّار، دشداشه عربی میپوشیدیم و عکسها را زیر لباسهایمان پنهان میکردیم و وقتی شرایط را مناسب میدیدیم حتی پشت شیشه مغازهدارانی که اظهار تمایل میکردند، میچسباندیم...
روز کریسمس در آلمان با صدای آهنگران
...ایام کریسمس و عید مسیحیان رسید. آلمانیها سرتاسر راهروها را با بادکنکهای رنگی و گلهای کاغذی تزئین کردند و جلو هر بخش یک کاج کوتاه طبیعی با عکس بابانوئل گذاشتند و موزیکهای آلمانی پخش کردند، البته خیلی آرام که سر و صدای ما بلند نشود.
روز اول ژانویه، یکباره همان صدای آرام به یک صوت بلند تبدیل شد، اما نه به زبان آلمانی بلکه صدای آشنایی که در جبههها با آن مأنوس بودیم؛ صدا حاج صادق آهنگران.
اتاق میلرزید و آهنگران میخواند: «با نوای کاروان، بار بندید همرهان، این قافله عزم کرب و بلا دارد» با ویلچر از اتاق خارج شدم. یکی از جانبازان به نام کاظمی داشت با سیگار بادکنکها را یکی یکی میترکاند. نوار آهنگران را او در دفتر پرستاری داخل ضبط گذاشته بود و بیمارستان را به هم ریخت.
آلمانیها میپرسیدند: «موسیقی ایرانی است؟!»
ما هم گفتیم: «بله».
آلمانیها اگرچه از اقدام مستقیم و ناهماهنگ کاظمی خوششان نیامده بود، ولی فکر میکردند که او خواسته است در شادی کریسمس با آنها همراهی کند.
" جا جم "