خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: پیش از این گفتگوهای مشروح و مفصلی با حسین پاینده نویسنده، مترجم و منتقد ادبی در خبرگزاری مهر داشتهایم که هدف از انتشارشان، تلاش در جهت تشریح مسائل حوزه نقد ادبی به کمک این منتقد بوده است. منتقد از جمله لغاتی است که پاینده درباره معنای حقیقی آن نکات قابل ذکر زیادی دارد که البته در مجال این گفتگو نمیگنجید و پیشتر در گفتگوها و گزارشهای مهر به آنها پرداخته شده است. دو نمونه از این گفتگو ها را میتوان در لینکهای تلقی اشتباهی درباره نقد مجموعه داستان و رمان در کشورمان وجود دارد و ادبیات عامهپسند ایران به اندازه انقلاب مشروطه قدمت دارد/ دانشگاهها درباره این نوع ادبی دید منفی دارند مطالعه کرد.
آثار تالیفی حسین پاینده طی چند سال اخیر معطوف به حوزه نقد در زمینههای داستان کوتاه و رمان در کشورمان بوده است که از جمله شاخصترین آنها میتوان به دو کتاب «داستان کوتاه در ایران» و «گشودن رمان» اشاره کرد که اولی، مجموعهای 3 جلدی بوده و چند سال پیش توسط نشر نیلوفر به چاپ رسید و دومی در قالب یک کتاب تکجلدی، سال گذشته توسط انتشارات مروارید چاپ شد.
پاینده در سخنرانیها و آثار مکتوبش بارها به تفاوتهای بین داستان کوتاه و رمان اشاره کرده و آنها را دو ژانر کاملا مستقل میداند. وی بر این موضع اصرار داشته و آن را در کلاسهای دانشگاه و کارگاههای داستاننویسیاش نیز موکدا تکرار میکند. مجموعه 3 جلدی «داستان کوتاه در ایران» یکی از معدود آثاری است که درباره این ژانر و از زاویهای مناسب و مشرف به گود داستاننویسی کشورمان نوشته شده است. پاینده اصرار دارد در نقد و همچنین تالیف کتابها، داستان را تعریف نکند و همچنین به بیان مطالبی درباره نویسنده اثر نپردازد بلکه مستقیما به سراغ اثر رفته و لایههای زیرینش را کند و کاو کند. این رویه در مجموعه مذکور انجام شده و محور برخی از سوالات ما از وی شده است.
فضای پژوهشی در زمینه ادبیات در کشورمان، به شدت نیازمند آثاری چون کتاب «داستان کوتاه در ایران» است اما محدود بودن تولیدات و پژوهشهای محققان در این زمینه، میزان اهمیت این آثار را بالا میبرد. با این حال و با وجود اهمیتی که اینگونه از آثار دارند، کمتر مورد توجه قرار میگیرد و طیف محدودی از محققان و دانشجویان به سراغ آنها میروند و البته جمعی از علاقهمندان واقعی. به این ترتیب و بعد از گذشت چند سال از انتشار کتابهای «داستان کوتاه در ایران» به سراغ مولف این مجموعه رفتهایم تا علاوه بر پرسش درباره انگیزهاش از نگارش این اثر، زوایای فضای ادبیات فعلی کشورمان و نقد در این فضا را نیز بررسی کنیم.
داستان کوتاه در ایران، 3 جلد است که مجلدات آن به ترتیب عبارتاند از: داستانهای رئالیستی و ناتورالیستی، داستانهای مدرن، داستانهای پسامدرن. به اینروی، تدارک چند گفتگو به طور مستقل درباره این کتابها را دیدهایم و محور و موضوع اصلی هر گفتگو هم مکتب داستانهایی است که در هر جلد به آنها پرداخته شده است. به این معنی که گفتگوی اول درباره جلد اول و «داستانهای رئالیسی و ناتورالیستی»، گفتگوی دوم درباره جلد دوم و «داستانهای مدرن» و گفتگوی سوم هم مشخصا درباره جلد سوم این مجموعه و داستانهای «پسامدرن» ایرانی است.
پاینده معتقد است با وجود ایرادات و مشکلاتی که در درک ادبی و نقد آثار حوزه ادبیات در جامعه وجود دارد، راه حل این مشکلات بسته نیست و میتوان اقداماتی در جهت بهبود شرایط انجام داد اما نباید صرفا به 3 جلد کتابی که درباره داستان کوتاه در ایران نوشته و دیگر آثاری که به طور قلیل در این حوزه منتشر میشوند، دل بست و به این اقدامات بسنده کرد.
گفتگوی مشروح مهر با این استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی در ادامه این گزارش میآید:
* مهر: در برخی کتابهای دانشگاهی حوزه هنر از جمله کتب مربوط به تئاتر، یا کتابهایی مانند «مکتبهای ادبی» از رضا سیدحسینی، مطالبی درج شده که تا حدودی تفکیک مشخصههای مکاتب رئالیسم و ناتورالیسم را دشوار میکند. با اشارهای کلی به تفاوت این دو مکتب، اگر بخواهیم در حوزه داستان ایرانی، این دو را طبقهبندی کنیم، به چه تعاریف و چه نمونههایی خواهیم رسید؟
تعریف داستان کوتاه رئالیستی یا ناتورالیستی در ادبیات ما با تعریف همین گونههای داستانی در سایر ادبیات جهان تفاوتی ندارد. تفاوت آثار رئالیستی ایرانی با نمونههای غیرایرانی را باید در مضامین و درونمایههای خاصی جست که در ادبیات داستانی ما بیشتر رواج داشته یا شکل بروز کردنشان خودویژه بوده است. بنا به تعریفی عام و همهشمول، داستان رئالیستی به داستانی اطلاق میشود که نویسندهاش میکوشد تا حد ممکن تصویری نزدیک به واقعیت از جهان ما به دست دهد.
اصل مناقشهناپذیر و جاودانه رئالیسم همانا «واقعیتمانندی» یا تلاش برای تقرّب به امر مشهود است. توصیف مکانها، رفتار شخصیتها، رویدادها و خلاصه همه جزئیات جهان این نوع داستانها به آنچه ما از تجربه زیستی خود یا دیگران میدانیم شبیه است و لذا موقع خواندن آنها احساس میکنیم در جهان آشنایی هستیم که خوب میشناسیمش. این داستانها بیشتر به جنبههایی از واقعیت میپردازند که به طور معمول از چشم ما پنهان میمانند یا حاشیهای میشوند. برای مثال، فقر و فاصله طبقاتی از جمله واقعیتهایی هستند که از راه تجربیات زندگی روزمره میشناسیمشان، اما اینکه فقر و فاصله طبقاتی چه رنجها و محرومیتها و محنتهایی را بویژه برای اقشار فرودست به وجود میآورند شاید کمتر موضوع تفکر ما باشد. داستان رئالیستی جهانی را توصیف میکند که انسانهایش با همین مسائل و معضلات دستبهگریباناند.
داستانهای ناتورالیستی نیز از این حیث با آثار رئالیستی وجه اشتراک دارند، اما نویسندگان ناتورالیست این معضلات را نتیجه جبر جلوه میدهند، جبری که هم جنبه زیستشناختی یا فیزیکی دارد و هم جنبه اجتماعی و فرافردی. در نظر این دسته از نویسندگان، زندگی بر اثر مسائل و مشکلاتی برای ما تلخ شده است که یا از نیاکان و والدینمان به ارث بردهایم (مانند بیماریهای ژنتیک و مادرزاد) و یا بر اثر زیستن در محیط اجتماعی اکتسابشان کردهایم (مانند رفتارهای ضداجتماعی و قانونشکنانه). هر دو نحله در داستان کوتاه ایرانی بسیار قوی بودهاند و هستند. موضوعاتی مانند فقر و فاصله طبقاتی در داستانهای نویسنده رئالیستی مانند علیاشرف درویشیان کاملاً برجستهاند. به طریق اولی، مضامین و درونمایههایی مانند جبر اجتماعی یا دشواری بقا در داستانهای نویسندهی ناتورالیستی مانند صادق چوبک به وضوح به چشم میخورند. نمونههای متعددی از این دو نحله در داستان کوتاه ایران را در جلد اول کتابم به دست دادهام و هر کدام را به تفصیل بررسی کردهام.
* در مقدمه جلد اول کتابتان اشاره کردهاید که این اثر با هدف به دست دادن شناختی از جریانها، سبکها، مضامین و تکنیکهای داستان کوتاه در ایران در پرتو نظریه و نقد ادبی نوشته شده است. آیا میتوان از این جمله این استنباط را داشت که کتاب پیش رو، فقط برای دانشجویان و محققان نوشته نشده و مخاطبان عمومی هم میتوانند از مطالبش بهره ببرند؟ شما با چه نیّتی کتاب را نوشتید؟ استفاده و بهرهبرداری عام یا خاص؟
ادبیات اصولاً برای تدریس در دانشگاه نوشته نمیشود. در ادبیات کهن ما، شاعرانی مانند نظامی و مولوی هرگز تصور نمیکردند که روزی اشعارشان در مراکز دانشگاهی به عنوان متون درسی آموزش داده یا تحلیل شود. به همین ترتیب، صادق هدایت و جلال آلاحمد و بزرگ علوی و احمد محمود نیز برای نقد شدن آثارشان نبود که داستان نوشتند. اما آثار آن شاعران و این نویسندگان در رشتههای مختلفی در علوم انسانی تدریس میشود و به همین دلیل شیوه نظاممند و علمی فهم این آثار را باید به دانشجویان آموزش داد. من در نوشتن این کتاب سعی کردم نظریههای ادبی یا نقدهای عملی بر داستانهای مشخص را چنان بنویسم که هم دانشجویان و پژوهشگران رشتههای علوم انسانی بتوانند از آن استفاده کنند و هم خواننده علاقهمندی که دانشجو نیست اما میخواهد روشی برای خوانش نقادانه این داستانها و پی بردن به معانی متکثر آنها بیاموزد.
* از فصل اول تا پایان فصل سوم، به مقوله داستانهای رئالیستی اختصاص دارد. فصل چهارم «داستان کوتاه ناتورالیستی» است و دو فصل پایانی پنجم و ششم هم به ترتیب «نقد چند داستان ناتورالیستی نمونه» و «بررسی نمونه های بیشتری از داستان های رئالیستی و ناتورالیستی». لطفاً درباره این تأکید بر آوردن نمونههای بیشتر توضیح دهید. آیا ارائه قرائت نقادانه بیشتری را مد نظر داشتهاید؟ آیا نمیشد کتاب را با پایان فصل پنجمش به پایان رساند؟
روش من در این کتاب این بوده است که ابتدا بحثی نظری درباره داستان و شیوه تحلیل و نقد آن ارائه دهم و سپس آن شیوه را در نقد عملی داستانهای نمونه به کار ببرم. اما هدف من این نبوده است که صرفاً نقدهای خودم از داستانهای نمونه را به دست بدهم، بلکه میخواستهام که این کتاب به شکلگیری نسل جدیدی از منتقدان و پژوهشگران ادبی در کشور ما کمک بکند. به این منظور، در آخرین فصل کتابم چند داستان کوتاه رئالیستی و ناتورالیستی را گنجاندم و به ذکر نکاتی درباره آنها بسنده کردم تا خواننده بکوشد بر مبنای نظریه و روشی که در کتاب معرفی شده است خودش این داستانها را نقد کند. در واقع، هدفم این بوده است که با ذکر چند نکته، ضمن ترسیم خطوخطوط کلی نقد هر داستان ذهن خواننده را برای تفکر نقادانه درباره آن آماده کنم و او با اتکا به دانشی که به دست آورده آن نقد را کامل کند. به این منظور، ذیل عنوان «چند نکته و چند پرسش برای تأمل بیشتر» سؤالهایی هم مطرح کردهام که خواننده را به سمت درک نقادانه داستان راهنمایی میکنند. این کار حکم تمرینی در نقد ادبی را دارد و به منتقدان جوانتر کمک میکند تا توانایی خود در نوشتن مقالات نقد را تقویت کنند.
*همان طور که خودتان هم اشاره کردهاید، برای بررسی داستان های نمونه و شاخص در کتاب از آوردن اطلاعاتی چون زندگینامه و سایر آثار نویسندگانشان خودداری کردهاید. این رویهای است که در کتاب جدیدتان «گشودن رمان» هم آن را رعایت کردهاید. البته رویه اصولی شماست که در واقع به نقد اثر پرداخته و از دادن اطلاعات زائد و تعریف و تمجید از نویسندهی داستان خودداری میکنید. به نظر شما آوردن یا ارائه اطلاعات تاریخی یا اشاره به مشکلاتی که یک نویسنده در دورهای از زندگیاش داشته، کار نقد را راحت تر نمیکند؟ به عنوان مثال، می توانیم بگوییم نویسنده به دلیل فوت یکی از نزدیکانش در آن شرایط، در آن اثر، حال و هوای غمگینی به فضای داستانش داده است.
البته همیشه میشود چنین مطالبی را گفت، اما این مطالب هیچکدام جای نقد خود اثر را نمیگیرد. هدف از نقد ادبی راه یافتن به لایههای ناپیدای معنا در متن است. داستان در لایه آشکارش شخصیتهایی را در تعامل با یکدیگر نشان میدهد و رویدادهایی را روایت میکند. اما در لایه پنهان، هر داستان نگرشی درباره جنبهای از زندگی است. نقد داستان تلاشی است برای پرتوافشانی بر همین جنبهها. وقتی به جای این کار به زندگی نویسنده میپردازیم، در واقع از هدف اصلی مطالعات ادبی دور میشویم و ادبیات را به انعکاس مسائل شخصی نویسنده فرو میکاهیم.
شما درگذشت یکی از نزدیکان نویسنده و نوشته شدن داستان در آن فضای فکری را مثال میزنید، من مثال دیگری میزنم. فرض کنید ثابت کنیم که فلان نویسنده وقتی بهمان داستان را نوشت که از همسرش طلاق گرفته بود و تحت تأثیر این رویداد تلخ داستانش هم حالوهوای تلخی دارد. مشروعترین پرسشی که بلافاصله میتوان مطرح کرد این است که: بسیار خُب، اصلاً همین فرض را میپذیریم و قبول میکنیم که این داستان را نویسنده در چنین شرایط روحیای نوشت. خُب بعد چه؟ آیا غایت مطالعات ادبی همین است؟ یعنی منتقدان ادبی وجود دارند تا همین را ثابت کنند؟ اثبات چنین موضوعی چه کمکی به بشریت میکند؟ اصلاً از وجود نقد ادبیای که نهایتاً همین قبیل موضوعات را میتواند ثابت کند چه حاصل؟ کارکرد مطالعات ادبی چیست؟ اثبات اینکه فلان نویسنده موقع نوشتن بهمان داستان افسرده بود؟ این کار چرا باید انجام شود؟ فایدهاش چیست؟ اگر با این بهانه که «علوم انسانی همین است» از پاسخ دادن به این پرسشها طفره برویم، بهترین دلیل را برای بیحاصل بودن تدریس علوم انسانی به دست کسانی دادهایم که اصولاً این رشتهها را برای هیچ مقصود و هدفی مفید نمیدانند.
کسانی که نگاه مثبتی به علوم انسانی ندارند میپرسند در زمانی که محققان علوم پزشکی درباره سرطان تحقیق میکنند و داروشناسان داروهای ضد سرطان تولید میکنند، در زمانی که محققان علوم پایه با تحقق درباره فناوری نانو امکان حل کردن بسیاری از مشکلات در زندگی بشر را فراهم کردهاند، در چنین وضعیتی بالاخره علت وجودی یا خدمت علوم انسانی به جامعه بشری چیست؟ در این کتاب من از شرح زندگینامه نویسندگان و به دست دادن فهرست آثار آنان خودداری کردم تا در عوض با نقد داستانهای آنان نشان بدهم که جامعه ما با چه مسائل و معضلات پیدا و ناپیدایی روبهرو بوده است و ادبیات چگونه با به دست دادن شناختی عمیق و تأملانگیز از این مسائل و معضلات از مخاطبانش دعوت میکند تا آیندهای متفاوت را برای خود رقم بزنند. دستاوردهای علمی و فناورانه فقط زمانی حقیقتاً میتوانند به پیشرفت جامعه ما کمک کنند که ما ابتدا خودمان را درست بشناسیم. اگر من در این کتاب به پیروی از یک الگوی آشنا دوباره همان مطالب هزاربارگفتهشده دربارهی محل تولد این نویسنده و فهرست آثار آن نویسنده را تکرار میکردم، کتابم هیچ تفاوتی با جُنگها یا گلچینهای ادبی نمیداشت، در حالی که هدف من، همانطور که پیشتر هم اشاره کردم، ارائهی روشی برای نقد ادبیات و از آن طریق به دست آوردن شناختی عمقی از جامعهی خودمان بود.
* در زمان چاپ این کتاب، معتقد بودید که شناخت تاریخی را نباید مترادف نقد ادبی تلقی کرد. به نظرتان از آن زمان، یعنی تابستان 89 به این سو، این مطلب چقدر بین منتقدان رعایت شده و این اشتباه تا چه حد در جامعهی ادبی اصلاح شده است؟
معضلات نقد ادبی در کشور ما به قدری ریشهدار و عمیقاند که نباید انتظار داشت ظرف دو سه سال به کلی برطرف یا ریشهکن شوند. من در کتابم استدلال کردم که بخش بزرگی از مطالبی که تحت عنوان نقد ادبی در کشور ما نشر مییابند، در واقع از هیچ نظریهای در ادبیات پیروی نمیکنند و در بهترین حالت تاریخ ادبی را روشن میکنند نه معانی متکثر متون ادبی را. این مشکل به شکلهای مختلف همچنان ادامه دارد، اما در این فاصله من شاهد نوشته شدن مقالات تئوریکی در حوزه مطالعات ادبی بودهام که دقیقاً همین مسئله را (اشتباه گرفتن مطالعات تاریخی با نقد ادبی) موضوع خود قرار دادهاند. ایمیلهای فراوانی که از استادان جوانتر ادبیات، بخصوص در دانشگاههای شهرستانها، دریافت کردهام نیز بر این برداشت من صحّه میگذارد که آرامآرام فضای جدیدی در پژوهشهای ادبی در حال شکل گرفتن است. البته همانطور که گفتم مطلقاً نباید انتظار داشت که راه و روش متداول و معمولِ دستاندرکاران مطالعات ادبی در کشور ما با یک کتاب سهجلدی ناگهان یا به کل تغییر کند. هنوز به کتابها و مقالات بیشتری در این زمینه نیاز داریم تا هم وضعیت خودمان در نقد ادبی را بهتر بشناسیم و هم بتوانیم از این وضعیت بیرون بیاییم. کتاب من در بهترین حالت میتواند انگیزهای برای کارهای بیشتر در این زمینه باشد که یقیناً باید با همت جمعی پژوهشگران ادبی به سرانجام برسد.
* دو اندیشه مهم و کلیدی در این کتاب وجود دارد، اول انتقاد به این دیدگاه که داستان کوتاه، داستانی است که کوتاه است. و دوم انتقاد به این نظرگاه که رمان، شکل بسطدادهی داستان کوتاه است. به نظرتان مطالب و سخنرانیهایی که شما و دیگران در نهادینه کردن صورت درست این قضایا داشتهاید، چقدر در تصحیح این دیدگاه ها موثر بوده است؟ آیا واقعاً تاثیری در این زمینه میبینید؟
تعریف نادرستی که معمولاً از داستان کوتاه به دست داده میشود و بر مبنای آن فقط کمیّت (تعداد کلمات داستان) معیار تشخیص این ژانر قرار میگیرد، از جمله معضلات تئوریکی است که باید حل شود. به طریق اولی، این تصور نادرست که رمان داستانی طولانی است و لذا میتواند همانطور تحلیل شود که داستان کوتاه را تحلیل میکنیم، یکی دیگر از اشتباهات متداول در کشور ما است. شالوده هر دو اشتباه، نگاه کمّی به ژانرهای ادبیات داستانی است. از جمله پیامدهای این اشتباه متداول این است که اشخاص فکر میکنند برای نوشتن رمان ابتدا باید در کارگاههای نوشتن داستان کوتاه شرکت کنند و تبحر پیدا کنند و بعد کار «بزرگتر» (نوشتن رمان) را انجام دهند. همچنان که در پاسخ به پرسش قبلی شما اشاره کردم، این قبیل اشتباههای رایج را نمیتوان به سهولت تصحیح کرد، اما در مجموع میتوان گفت که نشانههایی از حساسیتهای تئوریک در این زمینهها ایجاد شده است. همین حساسیتهایی که فعلاً جنبه صرفاً نظری دارند در آینده زمینهای خواهند شد برای بازنگریهای انتقادی و جهتگیریهای جدید، هم در مطالعات ادبی و هم در تولید آثار ادبی.
* در جلد اول این مجموعه 3 جلدی، 15 داستان کوتاه از نویسندگان رئالیست و ناتورالیست ایرانی به علاوه یک داستان از ادبیات کلاسیک فارسی که همان «هزار و یک شب» باشد، آوردهاید. در مطلبی که بعد از درگذشت سیمین دانشور با خبرگزاری مهر در میان گذاشتید، و همچنین در سخنرانیهایتان دربارهی دانشور، او را شهرزاد قصه گوی دوران ما معرفی کردید. از نظر شما دانشور، نویسندهای رئالیست یا ناتورالیست و یا خارج از این دو دایره بود؟
همچون برخی از بهترین داستاننویسان ما، دانشور در سبکهای مختلفی طبعآزمایی کرد و توانایی و خلاقیت چشمگیری در نوشتن داستان به شیوههای مختلف از خود نشان داد. اگر داستانهای اولین کتابش با عنوان «آتش خاموش» را همانطور که خودش میخواست جزو کارهای پختهتر و صناعتمندتر او محسوب نکنیم، باید بگوییم دانشور در مجموعه «شهری چون بهشت» داستانهای عمدتاً رئالیستی نوشت، اما نخستین نشانهها از توانایی او در خلق داستانهای مدرن را میتوان در برخی از داستانهای همان مجموعه دید. این توانایی البته در مجموعه بعدی داستانهای کوتاه او («به کی سلام کنم؟») خود را بهتر نشان داد و در مجموعه «از پرندهی مهاجر بپرس» و نیز آخرین مجموعه داستانش («انتخاب») با طبعآزمایی در نگارش داستان کوتاه پسامدرن تکمیل شد. به جای تلاش برای طبقهبندی اکید دانشور ذیل عنوان یک سبک خاص، بهتر است به گذار تدریجی او از یک سبک به سبکی دیگر و توانایی او در پرداختن به مضامین و موضوعاتی مربوط به جامعه معاصر توجه کنیم. دانشور نشان داد که قادر است همپا با جامعهای که تحولاتی پُرشتاب را از سر میگذارند، او نیز به تأسی از همین تحولات سبک نگارش خود را دگرگون کند.
" خبرگزاری مهر "
کد خبر: 2386549
رند، واژه ای فارسی است به معنای زیرک، حیله گر، منکر، بی قید و لاابالی، بی سر و پا و آن که پایبند آداب و رسوم عمومی و اجتماعی نباشد و مصلحت اندیشی را انکار کند و هرچه پیش بیاید انجام دهد و بگوید.
در اصطلاح تصوف، کسی است که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سالم باشد و نیز، دوستدار ذاتی که از التفات به غیر خدا آزاد گشته است، به تمامی گرفتار او شده، جز او کسی را نشناسد و جز او نبیند و نیندیشد.
او کسی است که تمام رسوم ظاهری و قید و بندهای معمول را رها کرده و محو حقیقت شده باشد، اسرار حقیقت را دریافته و شریعت و طریقت را طی کرده باشد و به عبارت دیگر، به هیچ قیدی جز خدا مقید نباشد.
واژۀ رند در تاریخچۀ خود سه مرحله را پشت سر گذاشته است:
در مرحلۀ اول، این واژه معنایی منفی دارد.
در مرحلۀ دوم، در متون عرفانی (به ویژه شعر) شخصیتی مطلوب دارد و برخی از خصوصیات ناپسندِ وی، مثل باده پرستی و لاابالی گری، مظهر وارستگی و سرمستی و رهایی از بندِ تعلقات می شود و این فحوای مثبت در شعر حافظ به اوج شکوفایی خود می رسد، به گونه ای که رند و رندی از واژه های نهادین شعر او به شمار می آید.
در مرحلۀ سوم، رند دوباره معنایی منفی می یابد، چنان که امروزه در ایران رند به آدمی فرصت طلب گفته می شود که جز به سود خود و زیان دیگران به چیز دیگری نمی اندیشد و ترکیباتی از آن نیز، مانند کهنه رند و مردِ رند و خرمرد رند، کاربرد دارد.
شماری از ترکیباتی که با واژۀ رند در شعر فارسی به کار رفته، چنین است: رند اوباش، رند بازاری، رند بی سر و پا، رند پارسا، رند جامه سوز، رند جرعه نوش، رند خداشناس، رند خرابات، رند ره نشین، رند صاحبدل، رند قلندر، رند لاابالی، رند لوند، رند مفلس قلاش و رند میکده.
واژۀ رند در آغاز معنایی منفی و ناپسند داشته است، دارای هیچ گونه اشارۀ عرفانی و فحوای مثبت نبوده و برابر بود با مردم بی سر و پا و اراذل و اوباش. در میان شاعران فارسی زبان، رند اولین بار در دیوان سنایی غزنوی (ـ ۵۲۵/۵۳۵ق) است که فحوایی مثبت می پذیرد و ارزشی والا می یابد. برای نمونه، او در شعرهایش رندی و ناداشتی [= فقر] را در روز رستاخیز خوب می داند، رند را با خرابات و می پرستی و مستی مرتبط می گرداند و مذهب و شیوۀ او را قلاشی می داند و در کنار این ها عقیده دارد که:
از بند علایق نشود نفس تو آزاد
تا بندۀ رندان خرابات نگردی
تا خدمت رندان نگزینی به دل و جان
شایستۀ سکان سماوات نگردی
خیام نیز در رباعیات خویش واژۀ رند را به کار برده است و او را نیست انگار و آنارشیستی معرفی می کند که نمودگار لاابالیگری و بی هراسی است:
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر، نه اسلام، نه دنیا و نه دین
نه حق، نه حقیقت، نه شریعت، نه یقین اندر دو جهان که را بود زهرۀ این؟
عطار نیشابوری (۵۴۰ـ۶۱۸ق) رند را مفلس قلاش و قلندر و عاشق پیشه و لاابالی و باده نوش وصف می کند. در غزلی در توصیف صفات رند آورده است:
گرچه من رندم ولیکن نیستم
دزد شب رو، رهزن و دریوزه گر
نیستم مرد ریا و زرق و فن
فارغم از ننگ و نام و خیر وشر
چون ندارم هیچ گوهر در درون
می نمایم خویش را من بدگهر
رند سعدی شخصیتی است منفی و مست و باده خوار و نافرزانه و شاهدباز و البته، مخالف زهد و زاهد و ننگ و نام.
در شعر سلمان ساوجی (ـ ۷۷۸ق)، رند پربهاست و شباهت شگفت انگیزی با رند شعرهای حافظ دارد:
درون صافی از اهل صلاح و زهد مجوی که این نشانۀ رندان دردی آشام است
مکن ملامت رندان و ذکر بد نامی که هرچه پیش تو ننگ است، پیش ما نام است
دکتر تقی پورنامداریان در گمشده لب دریا پیرامون رندی حافظ می آورد:
"رند، چهرۀ محبوب دیگری است که آن هم تصویر «منِ» شعری حافظ است. رند نیز نقطۀ مقابل صوفی و شیخ و زاهد و مفتی و محتسب است و در کنار پیرمغان و حافظ. اگر پیر مغان اغلب چهرۀ حکیمانه و متفکر حافظ را می نماید، رند بیشتر چهرۀ عامی نما و پرخاشجویانه و گستاخانه و شیدا و شیفته گونۀ او را نشان می دهد به همین سبب رند شعر حافظ، رند بازاری که خود مظهر طمعکاری و ریا و تظاهر است، نیست، بلکه رند مدرسی و روشنفکر است.
به عبارت دیگر اگر «منِ» شاعرانۀ حافظ نمایندۀ انسان طبیعیِ مقیم در عالم برزخی و مقام عدل انسانی است، پیر مغان چهرۀ معمولاً معقول و روحانی و رند چهرۀ محسوس و نفسانی اوست. این هر سه بر خلاف گروه مقابل مهم ترین صفتشان آن است که نه ادعای تدین و تقدس و بی اعتنایی به دنیا و تعلقات دنیوی دارند و نه از طریق لباس خاص یا انتساب به دسته و گروهی تظاهر به صلح و پاکی و وارستگی می کنند. اینان بی آن که مثل ملامتیه برای بد نام کردن خود پیش خلق در کارهای گناه آلود و خلاف عادت افراط کنند، آن چه گروه اول به ظاهر منع می کنند تا پیش خلق نیک بنمایند، انجام می دهند و موجه می شمارند. این شیوۀ رفتار ـ که البته در عالم شعر حافظ وجود دارد و نه در عالم واقع ـ بر خلاف شیوۀ ملامتیه چندان افراط آمیز نیست که خود به قول صاحب کشف المحجوب از جهت دیگر انگیزۀ جلب توجه خلق شود، بلکه صرفا به اقتضای طبیعت انسانی در حد اعتدال است.
صفای باطن آنان نیز ناشی از همین امر است. رند نیز مثل پیرمغان و مثل «منِ» شاعرانۀ حافظ، عاشق، نظرباز، شرابخوار و خراباتی است، اما در ضمن لاابالی تر و بی احتیاط تر، به طوری که نه نسبتی با صلاح و تقوی دارد، نه اعتنایی به مصلحت بینی و سود و زیان. به همین سبب بدنام و نامه سیاه و بی سامان و بلاکش است. با این همه دارای صفات شایستۀ باطنی است: پاکباز، بی نیاز، بی حرص و دور از ریا و تظاهر.
بارزترین صفت رند و پیر مغان و «منِ» حافظ دوری از ریاست. میخوارگی یا دم زدن از آن، سلاح ستیز آنان با ریاکاران است و برکنار داشتن خود از ریا و نیل به صفای دل" . (گمشده لب دریا، ص).
دکتر محمود درگاهی نیز در حافظ و الهیات رندی پیرامون این امر بر این باور است که:
" واژه نامه ها و نوشته های گونه گونی که دربارۀ «رند» و «رندی» سخن گفته اند، یک زبان و بی استثناء، «لاابالی وارگی»، «بی بند و باری»، «حیله گری»، «خودپایی»، «فرصت طلبی» و... را از ارکان اساسی یک زندگی رندانه می دانند.
این معانی از چند سده پیش از حافظ، تا سده ها بعد از او همواره، واژۀ «رند» و «رندی» را همراهی کرده است، اما پس از راه یافتن این واژه در زندگی و زبان برخی از مردان تصوف، بُعد معنایی دیگری نیز ـ که عبارت از «سلامت باطن» و «پرهیز از خودنمایی» است ـ با مفهوم اصلی آن همراه و موازی شده است.
از این رو، پاره ای از نوشته های فارسی، رندی را آیینی بی همال و اید ه آل دیده اند و در تبلیغ و ترویج آن کوشیده اند و پاره ای دیگر، آن را باطل و بیراهه خوانده اند!
البته پاره سومی هم بوده اند که در این کار راهی میانه برگزیده اند. با این همه، آن چه که در همۀ این ادوار تاریخی و در تعبیرات و گزارش های گونه گون از رندی و به ویژه در محاورات توده های مردم، مشترک و بی تغییر مانده است، همان بی قیدی و بی بند و باری و بی اعتنایی به هنجارهای درست و نادرست اجتماعی، فرهنگی، دینی و حتی عرفی است که جوهر اصلی زندگی رندانه شمرده می شود.
وزن و اعتباری را که حافظ به «رندی» داد، به هیچ آیین و مسلک دیگری نداده است! به علاوه این که حافظ، برخلاف شاعران دیگر، رندی را آن گونه که بوده و بی هیچ اصلاح و دست کاری دیگری ، برگرفته است؛ اما آن را با فرهیختگی و فرهنگ ممتاز خویش در آمیخته و وزن و وقاری شکوهمند بخشیده است. حافظ در شعر خود نزدیک به صدبار از «رند» و «رندی» و «زندگی رندانه» سخن گفته و بارها به صراحت خود را «رند» خوانده است. شیوۀ بیان او در سخن گفتن از «رندی»، به انداز ه ای آمیخته با شور و شیفتگی است که کمتر پایبند یا پیروی، با چنان تعصب و حرارتی، خود را به آیین خویش منسوب می دارد! در شعر او هیچ نشانه یا قرینه ای مبنی بر ناخشنودی یا نکته گیری از کار «رندی» نمی توان یافت. در حالی که آیین های دیگر و از آن جمله تصوف و عرفان، در سخن او بارها آماج پرخاش و خشم رندانۀ او قرار می گیرد و در این کار حتی مردان راستین تصوف نیز، از گزند این پرخاش دور نمی مانند!
«حافظ» عنوان «رند» را به هنگام سرخوردگی و نفرت از تمام اسم و رسم های مرسوم عصر خود، به عنوان یک نام و نماد اید ه آل انتخاب نموده است. رندی، در سده های پیش از عصر «حافظ»، به آیین گروهی از مردم بی اعتنا به هر گونه رسم و سنت و نام و ننگ و حتی حق و ناحق و دیگر معیارهای مورد قبول محافظ مختلف اجتماعی، اطلاق می شده است". (حافظ و الهیات رندی،ص ۵۳ ).
به گفتۀ نویسنده, حافظ رند پارسا: «رندان راه و رسم قلندران را با شیوۀ پهلوانان، در هم آمیخته، از این دو، چیزی ساخته بودند به نام رندی. آزادمنشی و جوانمردی همراه با زور با زر، جرئت و جسارت توأم با امیال نفسانی و شهوی، لاقیدی نسبت به موازین شرع و عرف، تار و پود رندی را تشکیل می داد و این مجموعۀ رندی اگر در کسی جمع می آمد او رند نامیده می شد. این گروه نه پارسا بود نه پرهیزگار، نه محافظه کار و نه متظاهر، آشکارا به فسق و فجور می پرداختند و از هیچ گناه روی نمی گرداندند. بر روی هم مردمی گناهکار، هرزه گرد و هرزه پا، اما جسور و ظاهر و باطن یکی بودند و این صفت اخیر بین ایشان و «خواجه» که در قصد رسوا ساختن ریاکاران مدعی بود، رابطه ای محکم برقرار می ساخت.
به نزدیک «خواجه» این طایفه گناهکار معترف به گناه بر خیل مدعیان که به انکار گناه مصر بودند و چون به خلوت می شدند، آن کار دیگر می کردند به مراتب رجحان داشتند و او با مقایسه فعل این دو می توانست به موضوعات جالب ضد سالوس دست یابد و بی ریایی رندان را که خود مزیتی به شمار می رفت، چون خار در چشم ریاکاران فرو برده غزل های خود را بدان ها بیاراید. این جماعت جسور و بی باک، فضول نیز بودند و درگشت و گذارهای خود سر به هر سوراخ می کردند و از هر کاری سر در می آورند. از اوضاع شهر اطلاع و از اعمال پنهانی شیخ و واعظ و از کارهای پوشیده و پنهان بزرگان خبر داشتند:
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست!
میکده ها در گرو کیسۀ تهی آنان بود و خرابات خانه دومشان و دیر مغان پناهگاه طبع شاهد بازشان، با مهرویان شهر سر و سّری داشتند و از کالای حسنشان باج می گرفتند و از بدکاران خراج می ستاندند.
بنابراین غم بیش و کم و اندازه شکم نداشتند و تقدیر روزی رسان ایشان بود. نوجوانان و جوانان از شیرین کاشتن های این قوم که کمترین شان شبروی و شبگردی و کمنداندازی و عیاری و عشق بازی بود، لذت می بردند و این سایه های روان را که همه در حرکت بودند، قهرمان می پنداشتند و آرزو می کردند که روزی مانند آنها رند شوند و نظیر ایشان از در و دیوار مردم بالا بروند...» (حافظ رند پارسا،ص۱۹).
این رندان «به نام و ننگ اعتنایی نداشتند و در نیل به مقصود از هیچ چیز ملاحظه نمی کردند. کارشان لوطی بازی بود و شرارت. نه ملاحظۀ شرع آنها را محدود می کرد، نه پند و ملامت عامه، شاید گه گاه آثاری از جوانمردی و کارسازی نشان می دادند، اما غالباً از هیچ کاری روگردان نبودند. نه از غارت و شبگردی نه از تهدید و آدم کشی...» (از کوچه رندان، ص۳).
یعنی رند مفهوم جامع و شاملی بود که همه افراد بی اعتنا به آیین های اجتماعی و ارزش های انسانی و حتی مزدوران خودفروخته ای را که به قیمت یک شکم نان دست به مزدوری و کشتن انسان های پاک و آزاده می یازیدند نیز در بر می گرفت.
جلوه های منفور و ناخوشایند آیین رندی، واژۀ رند را در نظر اصناف و گروه های مختلف اجتماعی در اعصار مختلف تاریخی، آکنده از زشتی و نفرت ساخته بود و در زبان و فرهنگ محاوره عوام و خواص این کلمه در حد یک «ناسزا» و «فحش» تلقی می شد.
سعدی «رند» را معادل هرزه گردی، بی نمازی، هواپرستی، غفلت و حرام خواری و یاوه گویی می داند:
«طریق درویشان ذکرست و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل. هرکه بدین صفت ها که گفتم موصوف است به حقیقت درویش است وگر در قباست، اما هرزه گردی بی نمازِ هواپرستِ هوسباز که روزها به شب آرد، در بند شهوت و شب ها روز کند در خواب غفلت و بخورد هرچه در میان آید و بگوید هرچه بر زبان آید، رند است وگر در عباست».(کلیات سعدی ص ۹۷).
پرواز اهور در این باره معتقد است که:
«رندی که حافظ به کار می برد مشابهتی با معنی امروزین آن که زیرک و حیله گر باشد، ندارد، رند حافظ نه ظاهربین است و نه متظاهر. نگاهش به زندگی نیز با نگاه عامۀ مردم متفاوت است... طریق رندی حافظ صفای دل و خوش بودن و طرب کردن و عاشقی است، طریق ریا و نفاق نیست».(کلک خیال انگیز، ص ۳۹۷).
علی دستغیب رندی حافظ را بدین گونه توصیف می کند:
«رندی حافظ هم به معنای آزادی و وارستگی است، هم به معنای عیاری، قلندری، خوش باشی گری و عاشقی. افزوده بر این، رندی قطب واقعی زندگانی و اشعار حافظ است و عرفان، قطب حقیقی زندگانی و اشعار او. شاعر ما به مدد عرفان از حوزۀ محسوس در می گذرد و به نامحسوس می رسد و در رندی به واقعیت های زندگی این جهانی بر می گردد؛ زیبایی های زمینی و شادی های آن را می بیند و تجربه می کند و از کمند فرقه ها و باورهای صوفیانه و زاهدانه بیرون می جهد». ( از حافظ به گوته، ص ۱۳۹).
داریوش آشوری در این باره می آورد:
«حافظ با رندی راه رهایش دنیوی و با عشق راز گشایش و رستگاری اخروی را به ما می آموزد...
رند با نظر کردن در نفس خود و دیگران، نقش تمناها و خواهش های بشری را می بیند که از نفس زندگی بر می آید. او می داند که زیستن یعنی خواستن و می داند که همین خواستن و هوسمندی است که چون از صافی خرد و دانایی بگذرد و خودپرستی و سرکشی و درنده خویی طبیعی را در خود مهار کند، روشن و شفاف می شود و به سرچشمۀ زایای عشق بدل می شود و هوس های زودگذرش به شوقی پایدار جای می سپارد که خود را در آفرینندگی و هنرمندی نمایان می کند... رندی یعنی صاف و شفاف و یک رو و راستگو کردن نفس، نه کشتن آن. نفسی که به شفافیت رسیده و با خود روی و ریا ندارد و خود را بر خود و دیگران در پس نقاب های خودفریب و دیگر فریب پنهان می کند، یعنی نفسی که خواهشمندی و هوسمندی در او پالایش یافته و به جایگاه مشاهدۀ زیبایی در عالم رسیده و با زیبایی یگانه شده است. کمال روان در انسان رسیدن به مقام مشاهدۀ زیبایی است در عالم...» (عرفان و رندی در شعر حافظ، ص۲۹۶).
«... و هرچند که حافظ نیز رندی را به گونۀ برترین آیین روزگار خود تبلیغ می کرد و آن را راه گنجی می خواند که بر همه کس آشکار نبود، اما در کار او دست کم سه تفاوت عمده با آن چه که مفسران اندیشۀ وی از رندی ارایه کرده اند، وجود دارد:
نخست این که او حوزۀ اندیشه های رندانه را در وضعیت طبیعی خود نگه می دارد. دیگر این که آن را به هیچ رو با مرزهای عرفان در نمی آمیزد ـ هرچند که در تعبیر این مفسران، عرفان در مفهومی متفاوت از مفهوم سنتی آن آمده است ـ و سوم این که همۀ نکته ها و نقص های کار رندی را نیز که ریا و دو رنگی از جملۀ آن است و دیگران آن را می پوشانند، او به تأکید و تکرار و در اندیشه و عمل، برجسته و بازگویی می کند! و برخلاف برخی از مفسران محافظه کار خود، در اقرار به این شیوه از رفتار خویش، هیچ گونه پرهیز و ابایی پیش نمی آورد و حتی آن را شیوه ای مطلوب و ایده آل می خواند که از جملۀ مبانی و اصول پایۀ رندی و «آیین مغان» است.
پس اگر حافظ به جای یک رنگی و «یک رو و راستگو» بودن، ریا می ورزد و صنعت گری می کند و نعل وارونه می زند و بر طبق اصول اندیشۀ رندی، در پای هیچ اعتقادی نمی ایستد و پیمان هیچ آیینی را نگه نمی دارد و اندیشه و آیین او نیز، نه یک آیین و اندیشۀ سر راست و روشن، بلکه ترکیبی از بافته های رنگارنگ و مونتاژی از پاره های ناهم سنخ پدید می آورد ـ به گونه ای که «هم عارف ربانی و عابد سالک نقش خود را در آیینۀ آن می بینند، و هم هواداران ناسیونالیسم دو آتشه و ایران پرستان ضد عرب؛ هم هواداران مبارزۀ طبقاتی و برداشت ماتریالیستی از تاریخ؛ هم رمانتیک های سوزناک و هم رندان عیار عشرت پرست» ...» (عرفان و رندی در شعر حافظ، ص۱۱).
"هم مبلغان هایدگر او را از آن خود می دانندو هم پیروان اندیشۀپوپر و اگزیستانسیالیسم و خلاصه همۀ هفتاد و دو ملت! حال، چگونه باید با او روبه رو شد؟ «آیا این از رندی حافظ است که می تواند این همه در نقش بزند و جهانی را به بازی بگیرد؟» یا از خامی ماست که او را منطبق با افکار و آرمان های خود می کنیم؟ و آیا نباید این ویژگی های زندگی و سلوک رندانه مانند فلش ها و شاخص هایی روشنگر راهنما، ما را به دنیای حقیقی او، که به جز دنیای پندارها و آرمان های ماست، راه بنماید؟ و از این طریق به تفسیر اندیشه و شعر او که اندیشه و شعری رندانه است، دست یابیم؟
ترسیم چهرۀ حقیقی حافظ که در گزیر از هر کیش و آیینی به رندی روی در می آورد، آن گاه ممکن و مقدور خواهد شد که او را، تنها در همین دنیای ایده آل او جای دهیم و از آمیختن مرزهای آن با آیین های دیگر و از جمله عرفان ـ در هر معنی و مفهومی که از آن اراده می کنیم ـ خودداری ورزیم. نه تنها در شعر حافظ هیچ قرینه ای نمی یابیم که او در آن از عرفان سخن به قبول گفته باشد، بلکه ترسیم خطوط عمدۀ آیین رندی و ویژگی های اعتقادات حافظ و آن گاه سنجش آنها با اصول و مبانی عرفان نیز، تفاوت و ناهمانندی این دو را به دقت نشان می دهد". (حافظ و الهیات رندی،ص ۵۳).
داریوش آشوری در هستی شناسی حافظ درباره رند و رندی آورده است:
" «رند» و «رندی» نام و مفهومی است که در دیوانِ حافظ بیش از هر شاعرِ عارفِ دیگری به کار رفته و در بابِ معنایِ آن در روزگارِ ما بحث هایِ بسیار شده است، اما این بحث ها همگی بنا را بر این نهاده اند که حافظ شخصِ خود را همواره «رند» می خواند و به صفتِ «رندی» نسبت می دهد و یا رندان طایفه ای از مردمانِ روزگار بوده اند و بس، با خوی و رفتارِ ویژه ای.
پس از سنایی اصطلاحاتِ «رند» و «رندی» را در شعرهایِ عطار و سعدی و دیگران ـ از جمله در شرحِ گلشنِ رازِ شبستری ـ می توان دید ، اما حافظ است که بیش از همه «رند» و «رندی» را در میان آورده و تبدیل به مفهومی اساسی کرده است. در ارتباط با تمامیِ دستگاه نظری ای که با آن سرو کار دارد. در واقع، با وارد شدن در مفهوم رندی به قلمرو نظریۀ اخلاقی و رفتاری حافظ می رسیم و سفارش های او در این باب که بر اساس چنان وضعی که وضع بنیادی عالم هستی و جایگاه و نقش انسان در آن است، چه گونه می باید زیست. حافظ زندگی رندانه را سفارش می کند.
بنابراین، پی گیری مفهوم رندی هم چون مفهوم بنیادی حافظ در قلمرو اخلاق و رفتار برای فهم جهان اندیشۀ او اهمیت اساسی دارد. پس باید دید در دستگاه اندیشگی او مفهوم رندی درکجا قرار می گیرد و با دیگر پاره های آن چه رابطۀ منطقی دارد.
مفهوم رندی و شخص رند را هم باید، هم چون تمامی مفهوم ها و نمادها، در شعر حافظ در پرتو ساختار جهان و جهان بینی او دریافت که در آن هرچیزی پیوسته اشاره به رویداد ازلی خود دارد.
در مورد رندی نیز سرنمون آن را در رویداد ازلی می یابیم:
مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
□□□
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
رندی، چنان که می دانیم، صفتی بوده است هم معنایِ قلّاشی و عیّاری، یعنی پایبند نبودن به ارزش ها و عرفِ رفتار اجتماعی، سرنسپردن به نهادهای رسمی، سرکشی نسبت به راه و رسم همگانی، شکستن حدود شرع و عرف، خراباتی بودن و خرابات نشینی، می خوارگی و بی بندوباری. بنابراین، رند در برابر همۀ کسانی قرار می گیرد که راه سلامت و بی خطری را می پیمایند و سرسپردۀ عرف و شرع و عاداتند و پا از گلیم خویش فراتر نمی گذارند و اهل عقل و حسابگری اند. این وجه ارزش شکن رند و رندی است که حافظ را بر آن می دارد که خود را از آن مقوله بداند و بکوشد تا «سرحلقۀ رندان جهان» باشد، اما رندی در اساس ویژگی موجودی است که سر سودایی ویژه در ازل پشت پا به سلامت و امن و خوشی زندگانی بهشتی زده و خود را آوارۀ جهان بلا و حادثه کرده است. پس رندی در اصل صفت ذاتی آدم / حافظ است.
رندی در اساس به وضعیتی که آدم / حافظ در ازل «اختیار» کرده است و در حقیقت به تقدیر ازلی او بر می گردد، در برابر زاهدی زاهدان ازلی و اگر شمس الدین محمد حافظ رند در شیراز در برابر زاهدان ریایی قرار می گیرد، در اصل بر اثر آن رویارویی ازلی است.
حافظ مفهوم رندی را بسیار ظریف و با رنگ مایه های گوناگون پرداخته است و به آن بعدهای ارزشی و شخصیتی بسیار داده است و هر بار از وجهی به آن می نگرد. باری، رندی و عاشقی و بلاکشی، رندی و مستی و شراب خواری، رندی و نظربازی، رندی و عافیت سوزی و ترک سلامت، رندی و نظربازی، رندی و عافیت سوزی و ترک سلامت، رندی و گناهکار و بدنامی و نامه سیاهی، رندی و عالم سوزی، رندی و لاابالی گری، رندی و خراباتی گری، رندی و بی ریایی و پاکبازی و بی نیازی، رندی و سرگشتگی و بی سامانی، رندی و دوری از صلاح و تقوی، رندی وطرب کردن و خوش باشی و عیّاری با همند، اما با این همه بدنامی ها و سیاه نامگی ها، رندی مقامی چنان بلند است که می گوید:
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سرفرازی عالم در این کله دانست
□□□
فرصت شمر طریقۀ رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
در واقع، در درام هبوط است که مَلَک و نمونۀ زمینی او زاهد والاترین جایگاه را از نظر نزدیکی به آفریدگار دارند، زیرا هر دو از آلودگی های شهوت و گناه به دورند، یکی از آن جهت که ذات او چنین است و دیگری از آن جهت که می کوشد با زهد و ریاضت خود را از آلودگی های جسم و شهوت هرچه دورتر کند و به روح مجرد تبدیل شود و به عالم فرشتگی باز گردد. در درام هبوط آدم نخست در جوار آفریدگار است و سپس بر اثر وسوسۀ شیطان به گناه آلوده می شود و به «اسفل السافلین» به زندان عالم ماده، رانده می شود و از آن جا باید بکوشد تا دوباره به ساحت عالم قدس، به بهشت، بازگردد یا آن که جاودانه در دوزخ بماند.
اما در تأویل عرفانی این درام، یعنی هنگامی که درام هبوط به درام عاشقانه بدل می شود، دوگانگیِ عالم بالا و پایین و روح و ماده تا حدود زیادی، تا سرحدِ یک وحدت وجود کامل، از میان برمی خیزد و هنگامی که هبوط ضروری تجلی زیبایی وجود دانسته می شود، آدم، دیگر نه در مقام گناهکار روسیاه ازلی، بلکه هم چون قهرمان پردل خطرگری پدیدار می شود که بار امانت وجود را بر دوش گرفته است و آوارگی از بهشت را در راه عشق محبوب ازلی به جان خریده، دیگر ملک / زاهد نیست که نزدیک ترین موجود به آفریدگار است، بلکه، در حقیقت، آدم / رند است که «در نهان» والاترین جایگاه را دارد و حافظ به همین دلیل مقام او را این همه بالا می برد و در برابر این همه با نیش و طعنه و طنز زاهد / صوفی / ملک را می آزارد:
مطلب طاعت و پیمان درست از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
آدم رند همواره در طلب است و اهل همت تا دوباره روزی به «وصال جانان» برسد. آدم رند با تجربۀ ویژۀ خود با آفریدگار که تجربۀ جمالی است، در مقام عشق محبوب ازلی، نسبت و رابطه ای با او پیدا می کند که ملک زاهد از آن محروم است. در واقع، ملک در برابر آدم و آدم در برابر ملک، در تأویل عرفانی، نمودگاه دو تجلی آفریدگارند.
نخست در مقام پروردگار (رب) که با قهر خویش ادب می کند و می ترساند و سپس در مرتبۀ عالی تری در مقام زیبایی مطلقی که «دوست دارد» نمایان شود و در نتیجه دوستدار خویش را طلب می کند که آدم است و انسان «ظلوم جهول»، بدین سان، خود را پیش می اندازد و داوطلب کشیدن بار گران عاشقی ابدی می شود. فرشتگان از این ماجرا چیزی نمی دانند، زیرا زهد ـ عقل ایشان در مرتبه ای فرودست تر از عشق ـ جنون انسان ـ رند است. انسان رند با پشت پا زدن به مصلحت خویش و از کف دادن زمام عقل و سپردن «زمام» خویش به «مستی» در برابر جلوه های جمال و دست زدن به «گناه» و گردن نهادن به بدنامی و آوارگی و سرگشتگی، در واقع به یک «حکم ازلی» گردن می نهد و بار حوالتی را می کشد که ضروری ظهور حق در صفات جمالی خویش است. به عبارت دیگر، حق برای نمودار کردن خویش در مرتبۀ ربوبیّت و جبّاریّت نخست به ملک زاهد نیاز دارد که گناه نمی تواند کرد و سپس برای نمودار کرن خویش در مرتبۀ عالی تر رحمان و لطیف و جمیل به انسان رند که گناه می تواند کرد، اما گناه آلوده ای است «غریق رحمت».
به عبارت دیگر، ظهور حق از «شب» پیش ـ ازلی به «روز ازل»، به روز آفرینش، گذار از غیب الغیوب به آفرینش عالم روحانی ناب، یعنی عالم ملکوت و ملایک و سپس فرود روح از عالم روحانی به عالم جسمانی، به عالم خاک، برای زندگانی بخشیدن به آن ضروری است و در این میانه از آمیزش روح با خاک، به خواست او موجودی پدید می آید جسمانی، اما بهره ور از جان او بهره ور از علم؛ علمی که در ازل به او بخشیده می شود:
بندۀ پیر مغانم که ز جهلم برهاند
و در نتیجه، جان خودآگاه و جهان آگاه و حق آگاه است و جایگاه او اگر به ظاهر عالم خاکی است، اما در باطن در «جا»یی است میانۀ عالم خاکی و عالم روحانی ناب. جایگاه او، از دیدگاه حافظ، «خاک سر کوی دوست» است.
منابع
۱. آشنایی با حافظ، سید محمدعلی جمالزاده، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۷۹.
۲. از حافظ به گوته علی دستغیب، انتشارات بدیع، ۱۳۷۳ .
۳. از کوچه رندان، عبدالحسین زرینکوب، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۶.
۴. حافظ، بهاءالدین خرمشاهی، تهران، انتشارات طرح نو، ۱۳۷۳.
۵. حافظ، دکتر محمود هومن، ویراسته اسماعیل خویی، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۷.
۶. حافظ اندیشه ، دکتر مصطفی رحیمی .
۷. حافظ پژوهی، دکتر اصغر دادبه.
۸. حافظ رند پارسا ، کامرانی، یدالله، ،ص۱۹ ، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۳.
۹. حافظ شیرین سخن، دکتر محمد معین، به کوشش مهین دخت ، تهران، انتشارات معین، ۱۳۶۹.
۱۰. حافظنامه، ۱ج.
۱۱. حافظ و الهیات رندی، دکتر محمود درگاهی، تهران، انتشارات قصیدهسرا، ۱۳۸۲.
۱۲. درس حافظ، نقد و شرح غزلهای حافظ، دکتر محمد استعلامی، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۲.
۱۳. دیوان کامل حافظ، به کوشش محمدرضا برزگر خالقی، تهران، انتشارات طهوری، ۱۳۸۳ .
۱۴. «رندی حافظ» نصرالله پورجوادی، نشر دانش، سال هشتم، شمارۀ ششم، مهر و آبان ۱۳۶۷.
۱۵. شرح غزلهای حافظ ، حسین علی هروی ، ج۱.
۱۶. شرح غزلیات حافظ ج ۲، ص ۱۰۲۶، تهران، انتشارات پویندگان دانشگاه، زمستان ۱۳۸۰.
۱۷. صدای سخن عشق، انتخاب و توضیح: دکتر حسن انوری، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۷۸ .
۱۸. عرفان و رندی در شعر حافظ ، داریوش آشوری، انتشارات مرکز، ۱۳۷۹ .
۱۹. کاخ ابداع، اندیشههای گوناگون حافظ، علی دشتی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، بهار ۱۳۵۷.
۲۰. کلک خیال انگیز، پرویز اهور، تهران ، زوار، ۱۳۶۳.
۲۱. کلیات سعدی، تهران ، امیر کبیر، ۱۳۶۳ .
۲۲. گمشده لب دریا، دکتر تقی پورنامداریان، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۲.
۲۳. ماجرای پایانناپذیر حافظ ، دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن .
۲۴. مفهوم رندی در شعر حافظ، فخرالدین مزارعی ، ترجمه کامبیز محمودزاده، تهران، انتشارات کویر، ۱۳۷۳.
۲۵. مکتب حافظ ،دکتر منوچهر مرتضوی.
۲۶. واژنامۀ غزلهای حافظ، سید حسین خدیو جم .
۲۷. هستیشناسی حافظ، داریوش آشوری، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۷.
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر که هست ز خوبی قراضههاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیلست بیوفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وااسفاها همیزنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آنهای هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما
گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد
کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
میگوید آن رباب که مردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست
من هم رباب عشقم و عشقم ربابیست
وان لطفهای زخمه رحمانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همیشمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست
" مولوی "
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی و تأملات اشراقی بوده است.از اینرو در طی قرون و اعصار، نام آوران بیشماری در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است. یکی از این بزرگان نام آور حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است. او در ششم ربیع الاول سال 604هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر او، مولانا محمدبن حسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلماء یاد کرده اند.بهاءولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود. وی در علم عرفان و سلوک سابقه ای دیریه داشت و از آن رو که میانه خوشی با قیل و قال و بحث و جدال نداشت و علم و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می دانست و نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و جدال با او از سر ستیز در آمدند. از آن جمله فخرالدین رازی استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. به درستی معلوم نیست که سلطان العلماء در چه سالی از بلخ کوچید. به هر حال جای درنگ نبود. جلال الدین محمد 13سال داشت که سلطان العلماء رخت سفر بر بست و بلخ و بلخیان را ترک گفت و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته به شهر خویش باز نگردد. پس شهر به شهر و دیار به دیار رفت و در طول سفر خود با فرید الدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت. بالاخره علاءالدین کیقباد، قاصدی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد.
طلوع شمس
این شیدایی او بدانجا رسید که دیگر قونیه را جای درنگ ندید و قونیه را به سوی شام ودمشق ترک کرد. مولانا در دمشق هر چه گشت شمس را نیافت و ناچار به قونیه بازگشت.
آثار مولانا
کتابی است تعلیمی و درسی در زمینۀ عرفان و اصول تصوف و اخلاق و معارف و مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب معروف شده. مثنوی از همان آغاز تألیف در مجالس رقص و سماع خوانده می شد و حتی در دوران حیات مولانا طبقه ای به نام مثنوی خوانان پدید آمدند که مثنوی را با صوتی دلکش می خواندند.
این بخش از آثار مولانا به کلیات یا دیوان شمس معروف گشته است. زیرا مولانا در پایان و مقطع بیشتر آنها، به جای ذکر نام یا تخلص خود به نام شمس تبریزی تخلص کرده. به احصای نیکلسن مجموعۀ غزلیات مولانا حدود 2500 غزل است.
این کتاب مجموعۀ تقریرات مولانا است که در مجالس خود بیان کرده است و پسر او بهاءالدین یا یکی دیگر از مریدان یادداشت کرده. فیه ما فیه در موارد کثیر با مثنوی مشابهت دارد اما نسبت به مثنوی مفهوم تر و روشن تر است زیرا این اثر نثر است و کنایات شعری را ندارد.
این اثر به نثر و مشتمل بر، نامه ها و مکتوبات مولانا به معاصرین خود است.
و آن عبارتست از مجموعۀ مواعظ و مجالس مولانا. یعنی سخنانی که به وجه اندرز و به طریق تذکیر بر سر منبر بیان فرموده است. وفات مولانا
فهرست منابع: 1- شرح زندگانی مولوی، به قلم استاد بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات تیرگان. 2- پله پله تا ملاقات خدا، تألیف دکتر عبدالحسین زرّین کوب، انتشارات علمی. 3- شرح جامع مثنوی معنوی، تألیف کریم زمانی، دفتر اول، انتشارات اطلاعات. |
الف : مواضع ائمه (ع) در ارتباط با شعراء :
ب : رسالت شعراء
ج : ویژگیهای شعر دفاع مقدس :
د : مضامین شعر دفاع مقدس :
پی نوشت :
(1) مجمع البیان / طبرسی ج 7 ص 326
(2) کتاب امالی / صدوق ص 718
(3) عیون اخبار الرضا / صدوق ج 1 ص 7
(4) ادب الطَّفْ ج 1 ص 295
(5) سایت صبح
|
1 2
دوست دارم ، دانه های الماس پاشیده بَر باغ کبود را بشمارم
دوست دارم ، زُورق طلایی بَر باغ کبود برانم 3
دوست دارم ، همره من تا باغ گلها بیایی
از اینجا تا پیچ آن درّه های سپید و کبود راهی نیست 4
پلکانی از گلهای سپید برایت خواهم ساخت
و
گلهای یاس را بدرقه راهت خواهم کرد
از اینجا همه چیز مانند نیلوفری کبود می ماند
پله ، پله با من بشمر تا دریاچه نقره فام 5
باغ نیلوفران آبی غرق در گلهای سپید است 5
و
تارک سبز پیچکها از اینجا تاآن پایین می رود
دوست دارم ، همره من تا باغ خاطره ها 6
باغ آشنایی سبز ، بیایی
تو را شقایقی خواهم داد
و
شاید لاله ای سبز پیچیده در عطر خاطر ه ها 6
تو را بَرگ عبوری خواهم داد
تا بَر دشت شقایق ها و اقاقی ها
پرواز یاد گلبرگ های یاس سپید را ببینی
تو را در شبی سَرد
در پشت آن قله های یاد واره ها
رها خواهم ساخت
دوست دارم ، دانه های شبنم نشسته بَر گلها را
تا انتها حضور
بی خود ، ببینی
آنوقت ، تو را به باغ خاطره های همیشه جاوید خواهم بُرد
------------------------------------------------------------------------------------
سرودۀ : رویا پوراحمد گربندی
۱- ستارگان
2- آسمان
3- هلال ماه
4- ابرهای سفید وخاکستری
5- جایگاه شهدا در بهشت
6- یاد و خاطره شهید
فرزند آقا سید اسماعیل موسوی معروف به حاج میر آقا خشکنابی در سال 1325 هجری قمری (شهریور ماه 1286 هجری شمسی) در بازارچه میرزا نصرالله تبریزی واقع در چایکنار چشم به جهان گشود. در سال 1328 هجری قمری که تبریز آبستن حوادث خونین وقایع مشروطیت بود پدرش او را به روستای قیشقورشان و خشکناب منتقل نمود. دوره کودکی استاد در آغوش طبیعت و روستا سپری شد که منظومه حیدربابا مولود آن خاطراتست. در سال 1331 هجری قمری پدرش او را برای ادامه تحصیل به تبریز باز آورد و او را در نزد پدر شروع به فراگیری مقدمات ادبیات عرب نموده و در سال 1332 هجری قمری جهت تحصیل اصول جدید به مدرسه متحده وارد گردید و در همین سال اولین شعر رسمی خود را سرود و سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم دینی نیز پرداخته و از فراگیری خوشنویسی نیز دریغ نمیکرد که بعدها کتابت قرآن، ثمره همین تجربه میباشد.
در سیزده سالگی اشعار شهریار با تخلص بهجت در مجله ادب به چاپ میرسید. در بهمن ماه 1299 خورشیدی برای اولین بار به تهران مسافرت کرده، و در سال 1300 توسط لقمان الملک جراح در دارالفنون به تحصیل میپردازد. شهریار در تهران تخلص بهجت را نپسندیده و تخلص شهریار را پس از دو رکعت نماز و تفأل از حافظ میگیرد.
غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم روم به شهر خود و شهریار خود باشم
شهریار از بدو ورود به تهران با استاد ابوالحسن صبا آشنا شده و نواختن سه تار و مشق ردیفهای سازی موسیقی ایرانی را از او فرا میگیرد. او همزمان با تحصیل در دارالفنون به ادامه تحصیلات علوم دینی میپرداخت و در مسجد سپهسالار در حوزه درس سید حسن مدرس حاضر میشد.
درسال 1303 وارد مدرسه طب میشود واز این پس زندگی شور انگیز و پرفراز و نشیب او آغاز میشود. در سال 1313 و زمانی که شهریار در خراسان بود پدرش حاج میرآقا خشکنابی فوت میکند. او سپس در سال 1314 به تهران بازگشته و از این پس آوازه شهرت او از مرزها فراتر میرود. شهریار شعر فارسی و ترکی آذربایجانی را با مهارت تمام میسراید و در سالهای 1329 تا 1330 اثر مشهور خود حیدر بابایه سلام را میسراید. گفته میشود گه منظومه "حیدربابا" در شوروی به 90 درصد زبانهای جمهوریهای آن ترجمه و منتشر شده است.
در تیر ماه 1331 مادرش درمیگذرد. در مرداد ماه 1332 به تبریز آمده و با یکی از بستگان خود شهریار از بدو ورود به تهران با استاد ابوالحسن صبا آشنا شده و نواختن سه تار و مشق ردیفهای سازی موسیقی ایرانی را از او فرا میگیرد. او همزمان با تحصیل در دارالفنون به ادامه تحصیلات علوم دینی میپرداخت و در مسجد سپهسالار در حوزه درس سید حسن مدرس حاضر میشد.
درسال 1303 وارد مدرسه طب میشود واز این پس زندگی شور انگیز و پرفراز و نشیب او آغاز میشود. در سال 1313 و زمانی که شهریار در خراسان بود پدرش حاج میرآقا خشکنابی فوت میکند. او سپس در سال 1314 به تهران بازگشته و از این پس آوازه شهرت او از مرزها فراتر میرود. شهریار شعر فارسی و ترکی آذربایجانی را با مهارت تمام میسراید و در سالهای 1329 تا 1330 اثر مشهور خود حیدر بابایه سلام را میسراید. گفته میشود گه منظومه "حیدربابا" در شوروی به 90 درصد زبانهای جمهوریهای آن ترجمه و منتشر شده است.
در تیر ماه 1331 مادرش درمیگذرد. در مرداد ماه 1332 به تبریز آمده و با یکی از بستگان خود به نام خانم عزیزه عمید خالقی ازدواج میکند که حاصل این ازدواج سه فرزند به نامهای شهرزاد و مریم و هادی هستند.
به نام خانم عزیزه عمید خالقی ازدواج میکند که حاصل این ازدواج سه فرزند به نامهای شهرزاد و مریم و هادی هستند.
در حدود سالهای 1346 آغاز به نوشتن قرآن، به خط نسخ نموده که یک ثلث آن را به اتمام رسانده و دیوان اشعار فارسی استاد نیز چندین بار چاپ و بلافاصله نایاب شده است. در مدت اقامت در تبریز سهندیه را میسراید. در سال 1350 مجدداً به تهران مسافرت نموده و تجلیلهای متعددی از شهریار به عمل میآید. ولی در سال 1354 داغ دیگری از فوت همسر به دلش مینشیند.
در سال 1357 شهریار با حرکت انقلاب همصدا شد. در اردیبهشت ماه سال 1363 تجلیل باشکوهی از استاد در تبریز به عمل آمد. شهریار به لحاظ اشتهار در سرودن اشعار کم نظیر در مدح امیر مومنان و ائمه اطهار به شاعر اهل بیت شهرت یافته است.
شهریار در سالهای آخر عمر در تهران اقامت داشت. دوست داشت به شیراز برود و در آرامگاه حافظ باشد ولی بعد از این فکر منصرف شد و به تبریز رفت. او آخرین روزهای عمرش در بیمارستان مهر تهران بستری شد و در 27 شهریور ماه 1367 در همان بیمارستان او پس از یک دوره بیماری درگذشت و بنا بر وصیتش او را در مقبرةالشعرا به خاک تبریز سپردند.
صولاً شرح حال و خاطرات زندگی شهـریار در خلال اشعـارش خوانده می شود و هـر نوع تـفسیر و تعـبـیـری کـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگی او نزدیک است و حقـیـقـتاً حیف است که آن خاطرات از پـرده رؤیا و افسانه خارج شود.
گو اینکه اگـر شأن نزول و عـلت پـیـدایش هـر یک از اشعـار شهـریار نوشـته شود در نظر خیلی از مردم ارزش هـر قـطعـه شاید ده برابر بالا برود، ولی با وجود این دلالت شعـر را نـباید محـدود کرد.
شهـریار یک عشق اولی آتـشین دارد که خود آن را عشق مجاز نامیده. در این کوره است که شهـریار گـداخـته و تصـویه می شود. غالـب غـزلهـای سوزناک او، که به ذائـقـه عـمـوم خوش آیـنـد است، یادگـار این دوره است. این عـشـق مـجاز اسـت کـه در قـصـیـده ( زفاف شاعر ) کـه شب عـروسی معـشوقه هـم هـست، با یک قوس صعـودی اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفانی و الهـی تـبدیل می شود. ولی به قـول خودش مـدتی این عـشق مجاز به حال سکـرات بوده و حسن طبـیـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولی برای او تجـلی کرده و شهـریار هـم با زبان اولی با او صحـبت کرده است.
بعـد از عـشق اولی، شهـریار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشین به تمام مظاهـر طبـیعـت عـشق می ورزیده و می توان گـفت که در این مراحل مثـل مولانا، که شمس تـبریزی و صلاح الدین و حسام الدین را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق می بازد. بـیـشتر هـمین دوستان هـستـند که مخاطب شعـر و انگـیزهًَ احساسات او واقع می شوند. از دوستان شهـریار می تـوان مرحوم شهـیار، مرحوم استاد صبا، استاد نـیما، فـیروزکوهـی، تـفـضـلی، سایه و نگـارنده و چـند نـفر دیگـر را اسم بـرد.
شرح عـشق طولانی و آتـشین شهـریار در غـزلهـای ماه سفر کرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغای غـروب و بوی پـیراهـن مشـروح است و زمان سخـتی آن عـشق در قـصیده پـرتـو پـایـنده بـیان شده است و غـزلهـای یار قـدیم، خـمار شـباب، ناله ناکامی، شاهـد پـنداری، شکـرین پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران و نالـه نومیـدی و غـروب نـیـشابور حالات شاعـر را در جـریان مخـتـلف آن عـشق حکـایت می کـند و غـزلهـا یا اشعـار دیگـری شهـریار در دیوان خود از خاطرات آن عـشق دارد از قـبـیل حالا چـرا، دستم به دامانـت و غـیره که مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزیز نـشاط می دهـد.
عـشقهـای عارفانه شهـریار را می توان در خلال غـزلهـای انتـظار، جمع و تـفریق، وحشی شکـار، یوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و نای شـبان و اشگ مریم، دو مرغ بـهـشتی و غـزلهـای ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خیلی آثـار دیگـر مشاهـده کرد. برای آن که سینمای عـشقی شهـریار را تـماشا کـنید، کافی است که فـیلمهای عـشقی او را که از دل پاک او تـراوش کرده در صفحات دیوان بـیابـید و جلوی نور دقـیق چـشم و روشـنی دل بگـذاریـد هـرچـه ملاحـضه کردید هـمان است که شهـریار می خواسته است. زبان شعـر شهـریار خـیلی ساده است.
محـرومیت و ناکامی های شهـریار در غـزلهـای گوهـر فروش، ناکامی ها، جرس کاروان، ناله روح، مثـنوی شعـر، حکـمت، زفاف شاعـر و سرنوشت عـشق به زبان شهـریار بـیان شده است و محـتاج به بـیان من نـیست.
خیلی از خاطرات تـلخ و شیروین شهـریار از کودکی تا امروز در هـذیان دل، حیدر بابا، مومیایی و افسانهً شب به نـظر می رسد و با مطالعـه آنهـاخاطرات مزبور مشاهـده می شود.
شهـریار روشن بـین است و از اول زندگی به وسیله رویأ هـدایت می شده است. دو خواب او که در بچـگی و اوایل جـوانی دیده، معـروف است و دیگـران هـم نوشته اند.
اولی خوابی است که در سیزده سالگی موقعـی که با قـافله از تـبریز به سوی تهـران حرکت کرده بود، در اولین منزل بـین راه - قـریه باسمنج - دیده است؛ و شرح آن این است که شهـریار در خواب می بـیـند که بر روی قـلل کوهـها طبل بزرگی را می کوبـند و صدای آن طبل در اطراف و جـوانب می پـیچـد و به قدری صدای آن رعـد آساست که خودش نـیز وحشت می کـند. این خواب شهـریار را می توان به شهـرتی که پـیدا کرده و بعـدها هـم بـیشتر خواهـد شد تعـبـیر کرد.
خواب دوم را شهـریار در 19 سالگـی می بـیـند، و آن زمانی است که عـشق اولی شهـریار دوران آخری خود را طی می کـند و شرح خواب مجملا آن است که شهـریار مـشاهـده می کـند در استـخر بهـجت آباد ( قـریه یی واقع در شمال تهـران که سابقاً آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالی تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقعهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را می بـیـند که به زیر آب می رود، و شهـریار هـم بدنبال او به زیر آب رفـته، هـر چـه جسـتجو می کـند، اثـری از معـشوقه نمی یابد؛ و در قعـر استخر سنگی به دست شهـریار می افـتد که چـون روی آب می آید ملاحضه می کـند که آن سنگ، گوهـر درخشانی است که دنـیا را چـون آفتاب روشن می کند و می شنود که از اطراف می گویند گوهـر شب چـراغ را یافته است. این خواب شهـریار هـم بـدین گـونه تعـبـیر شد که معـشوقـه در مـدت نـزدیکی از کف شهـریار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـریار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه ای برای شهـریار دست می دهـد که گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوی را در نـتـیجه آن تحـول می یابد.
شعـر خواندن شهـریار طرز مخصوصی دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـیه و ژست و آهـنگ صدا هـمراه موضوعـات تـغـیـیر می کـند و در مـواقـع حسـاس شعـری بغـض گـلوی او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشک می شود و شـنونده را کاملا منـقـلب مـی کـند.
شهـریار در موقعـی که شعـر می گـوید به قـدری در تـخـیل و اندیشه آن حالت فرو می رود که از موقعـیت و جا و حال خود بی خـبر می شود. شرح زیر نمونهً یکی از آن حالات است که نگـارنـده مشاهـده کرده است:
هـنـگـامی که شهـریار با هـیچ کـس معـاشرت نمی کرد و در را به روی آشنا و بـیگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـیلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزی سر زده بر او وارد شدم، دیـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روی سر گـذارده و با حـالـتی آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلی عـلیه السلام مـتوسل می شود. او را تـکانی دادم و پـرسیدم این چـه حال است که داری؟ شهـریار نفـسی عـمیـق کشیده، با اضهـار قـدردانی گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـی نجات دادی. گـفـتم مگـر دیوانه شده ای؟ انسان که در توی اطاق خشک و بی آب و غـرق و خفـه نمی شود. شهـریار کاغـذی را از جـلوی خود برداشتـه به دست من داد. دیدم اشعـاری سروده است که جـزو افسانهً شب به نام سـنفونی دریا ملاحضه می کـنـید
شهـریار بجـز الهـام شعـر نمی گوید. اغـلب اتـفاق می افـتد که مـدتـهـا می گـذرد، و هـر چـه سعـی می کـند حتی یک بـیت شعـر هـم نمی تـواند بگـوید. ولی اتـفاق افـتاده که در یک شب که موهـبت الهـی به او روی آورده، اثـر زیـبا و مفصلی ساخته است. هـمین شاهـکار تخـت جـمشید، کـه یکی از بزرگـترین آثار شهـریار است و با اینکه در حدود چـهـارصد بـیت شعـر است در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است.
شهـریار دارای تـوکـلی غـیرقـابل وصف است، و این حالت را من در او از بدو آشـنایی دیـده ام. در آن موقع که بعـلت بحـرانهـای عـشق از درس و مـدرسه (کـلاس آخر طب) هـم صرف نظر کرده و خرج تحـصیلی او بعـلت نارضایتی، از طرف پـدرش قـطع شده بود، گـاه می شد که شهـریار خـیلی سخت در مضیقه قرار می گـرفت. به من می گـفت که امروز باید خرج ما برسد و راهی را قـبلا تعـیـیـن می کرد. در آن راه که می رفـتـیم، به انـتهـای آن نرسیده وجه خرج چـند روز شاعـر با مراجـعـهً یک یا دو ارباب رجوع می رسید. با آنکه سالهـا است از آن ایام می گـذرد، هـنوز من در حیرت آن پـیش آمدها هـستم. قابل توجه آن بود که ارباب رجوع برای کارهای مخـتـلف به شهـریار مـراجـعـه می کردند که گـاهـی به هـنر و حـرفـهً او هـیچ ارتـباطی نـداشت - شخـصی مراجـعـه می کرد و برای سنگ قـبر پـدرش شعـری می خواست یا دیگـری مراجـعـه می کرد و برای امـر طـبی و عـیادت مـریض از شهـریار استـمداد می جـست، از اینـهـا مهـمـتر مراجـعـهً اشخـاص برای گـرفـتن دعـا بود.
خـدا شـناسی و معـرفـت شهـریار به خـدا و دیـن در غـزلهـای جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـدیـت، بال هـمت و عـشق، درکـوی حـیرت، قـصیده تـوحـید ،راز و نـیاز و شب و عـلی مـندرج است.
عـلاقـه به آب و خـاک وطن را شهـریار در غـزل عید خون و قصاید مهـمان شهـریور، آذربایـجان، شـیون شهـریور و بالاخره مثـنوی تخـت جـمشـید به زبان شعـر بـیان کرده است. الـبـته با مطالعه این آثـار به مـیزان وطن پـرستی و ایمان عـمیـقـی که شهـریار به آب و خاک ایران و آرزوی تـرقـی و تـعـالی آن دارد پـی بـرده می شود.
تـلخ ترین خاطره ای که از شهـریار دارم، مرگ مادرش است که در روز 31 تـیرماه 1331 اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به این جانب مراجعـه کرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد - به اتـفاق به بـیمارستان هـزار تخـتخوابی مراجـعـه کرده و نعـش مادرش را تحـویل گـرفـته به قـم برده و به خاک سپـردیم.
شهـریار در تـبـریز با یکی از بـستگـانش ازدواج کرده، که ثـمره این وصلت دخـتری سه ساله به نام شهـرزاد و دخـتری پـنج ماهـه بـه نام مریم است.
شهـریار غـیر از این شرح حال ظاهـری که نوشته شد؛ شرح حال مرموز و اسرار آمیزی هـم دارد که نویسنده بـیوگـرافی را در امر مشکـلی قـرار می دهـد. نگـارنـده در این مورد ناچار بطور خلاصه و سربـسته نکـاتی از آن احوال را شرح دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـیان شود:
شهـریار در سالهـای 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح که توسط مرحوم دکـتر ثـقـفی تـشکـیل می شد شرکت می کـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جراید و مجلات چاپ شده است؛ شهـریار در آن مجالس کـشفـیات زیادی کرده است و آن کـشـفـیات او را به سیر و سلوکاتی می کـشاند. در سال 1310 به خراسان می رود و تا سال 1314 در آن صفحات بوده و دنـباله این افـکار را داشتـه است و در سال 1314 که به تهـران مراجـعـت می کـند، تا سال 1319 این افـکار و اعمال را به شدت بـیـشـتـری تعـقـیت مـی کـند؛ تا اینکه در سال 1319 داخل جرگـه فـقـر و درویشی می شود و سیر و سلوک این مرحـله را به سرعـت طی می کـند و در این طریق به قـدری پـیش می رود که بـر حـسب دسـتور پـیر مرشد قـرار می شود که خـرقـه بگـیرد و جانشین پـیر بـشود.
تکـلیف این عـمل شهـریار را مـدتی در فـکـر و اندیشه عـمیـق قـرار می دهـد و چـنـدین ماه در حال تـردید و حـیرت سیر می کـند تا اینکه مـتوجه می شود که پـیـر شدن و احـتمالاً زیر و بال جـمع کـثـیری را به گـردن گـرفـتن برای شهـریار که مـنظورش معـرفـت الهـی است و کـشف حقایق است عـملی دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست. اینجاست که شهـریار با توسل به ذات احـدیت و راز و نیازهای شبانه و به کشفیاتی عـلوی و معـنوی می رسد و به طوری که خودش می گـوید پـیش آمدی الهـی او را با روح یکی از اولیاء مرتـبط می کـند و آن مقام مقـدس کلیهً مشکلاتی را که شهـریار در راه حقـیقـت و عـرفان داشته حل می کند و موارد مبهـم و مجـهـول برای او کشف می شود.
باری شهـریار پس از درک این فـیض عـظیم بکـلی تـغـیـیر حالت می دهـد. دیگـر از آن موقع به بعـد پـی بـردن به افـکار و حالات شهـریار برای خویشان و دوستان و آشـنایانش حـتی من مـشکـل شده بود؛ حرفهـایی می زد که درک آنهـا به طور عـادی مـقـدور نـبود - اعـمال و رفـتار شهـریار هـم به مـوازات گـفـتارش غـیر قـابل درک و عـجـیب شده بود.
شهـریار در سالهای اخیر اقامت در تهـران خـیلی مـیل داشت که به شـیراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و این خواست خود را در اشعـار (ای شیراز و در بارگـاه سعـدی) منعـکس کرده است ولی بعـدهـا از این فکر منصرف شد و چون در از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود کجا برود؛ تا اینکه یک روز به من گـفت که: " مـمکن است سفری از خالق به خلق داشته باشم " و این هـم از حرفهـایی بود که از او شـنـیـدم و عـقـلم قـد نـمی داد - تا این که یک روز بی خـبر از هـمه کـس، حـتی از خانواده اش از تهـران حرکت کرد وخبر او را از تـبریز گـرفـتم.
بالاخره سید محـمد حسین شهـریار در 27 شهـریـور 1367 خورشیـدی در بـیـمارستان مهـر تهـران بدرود حیات گـفت و بـنا به وصیـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـریـز با شرکت قاطبه مـلت و احـترام کم نظیر به خاک سپـرده شد.
منبع:heidarbaba2.persianblog.ir
ادبیات آیینی
ادبیات آیینی به به ادبیاتی گفته می شود که انسان را به سوی کمال وخداوند هدایت نمایدو از مفاهیم دینی ومکتبی سرشار باشد. عده ای، ادبیات آیینی را به تمام سروده ها ونوشته هایی اطلاق کرده اند که محتوای اصلی آن ها را مفاهیم هستی شناسی ومیتافزیکی تشکیل داده باشد. بنابراین، موضوع شعر آیینی کرامت انسانی، حیات، عشق عرفانی، تذکیۀ نفس وتعلیمات روحی می باشد.
ادبیات عاشورایی
ادبیات عاشورایی شاخه ای از ادبیات آیینی است. منظور از آن ادبیاتی است که به حوادث مربوط به عاشورای حسینی پرداخته باشد و از وقایع نهضت حسینی چه در قالب مدح و مرثیه وچه در قالب حماسه و اسطوره یاد کرده باشد. برخی ادبیات عاشورایی را محدود به حوادث کربلا وبعد ازآن منحصر ندانسته بلکه به تمام رخدادهای مشابه تسری داده اند؛ چه این که به اعتبار حدیث "کل یوم عاشورا وکل ارض کربلا"هرواقعۀ مشابهی که هم مسیرنهضت حسینی قرار گرفته باشد می تواند درچتر مفهومی عاشورا قرار گیرد و ادبیات مربوط به آن ادبیات عاشورای خوانده شود.
پیشینۀ موضوع
ادبیات عاشورایی همزمان با حرکت حسین بن علی(ع) از مدینه به طرف کوفه شکل گرفت و بعد ازواقعۀ عاشورا به وسیلۀ شاعرانی چونفرزدق، عوف بن عبدالله، کمیت، عبد الله بن اثیر، دعبل خزاعی، سید حمیری، ابن رومی، ابوفراس همدانی،ابن عباد، مهیار دیلمی،سید رضی،سید مرتضی، به صورت بطی ادامه پیداکرد وبا روی کار آمدن معزالدوله احمد بن دیلمی که فرمانداری بخشی هایی از عراق، خوزستان وفارس را به عهده داشت عزاداری حسین بن علی در محل عام آزاد اعلام گردیدوسوگ سرایی باردیگر رونق گرفت. کسایی مروزی(۳۴۱ ه . ق ) به عنوان نخستین شاعری که اشعار مکتوب او در تاریخ ثبت گردیده به سوگ سرایی پرداخت. بعد از اوشاعران دیگری چون ، رودکی سمر قندی، ابوالحسن شهید بلخیابو، طیب محمد مصعبی، ابوشکور بلخی، ابومنصور محمد دقیقی، ابوبکر محمد خسروی، حکیم ابوالقاسم فردوسی، محمد عبده، ابوالحسن علی فرخی سیستانی، عنصری، ابوسعید ابوالخیرمیمنه ای، فخرالدین اسعد گرگانی، باباطاهر عریان، حکیم ناصر خسرو قبادیانی، ، حکیم سنایی غزنوی، عبدالواسع جبلی، بدر الدین قوامی رازی،سوزنی سمرقندی، رشیدالدین وطواط،اثیرالدین اخسیکتی، اوحدالدین محمد انوری، حکیم نظامی گنجوی، حکیم خاقانی شروانی، شیخ فریدالدین عطار، کمال الدین اسماعیل اصفهانی، شیخ فخرالدین عراقی، سیف فرغنی، امیرخسرو دهلوی، جلال الدین محمد بلخی، رکن الدین اوحدی مراغه ای، کمال الدین محمود خواجوی کرمانی، شاه عبدالعزیز دهلوی، یکی از بزرگان اهل سنت ابن یمین فریومدی، جمال الدین سلمانی ساوجی، شمس الدین محمد حافظ، نعمه الله ولی، ابن حسام خوسفی، نورالدین عبدالرحمن جامی، محتشم کاشانی، صائب تبریزی، و... جریان سوگ سرایی را ادامه دادند.
به این صورت بعد از قرن چهارم هجری ادبیات عاشورایی قدرت وقوت بیش تری یافت و باتشکیل حکومت صفوی درایران و آزادی مذهبی، زمینۀ سوگ سرایی بیش تر از پیش فراهم گردید. شاعران در صدد برآمدند تا نوحه ومرثیه را به عنوان بخشی از ادبیات عاشورایی سمت وسوی مردمی بدهند. این جابود که ادبیات عاشورایی اندک اندک از مسیر اصلی و آرمانی خود فاصله گرفت وبه مرور زمان این فاصله عمیق تر گردید.
میرزا حسین نوری طبرسی صاحب کتاب مستدرک الوسایل از نخستین کسانی بود که متوجه این فاصله گردیده با نوشتن کتاب" لؤلؤ ومرجان" خواست تا جلو کج روی ها را بگیرد اما این تلاش وی ثمره ای نبخشید. بعد از او سید محسن امین عاملی صاحب کتاب اعیان الشیعه با تالیف کتاب التنزیه فی اعمال الشبیه در سال 1344 ق مخالفت خود را با جریان کج فرهنگ عاشورا اعلام نمود و در این کتاب قمه زنی وشبیه خوانی را صریحاً حرام شمرد. بعد از وی شهید مرتضی مطهری با سخنرانی های خویش در زمینۀ تحریفات عاشورا جریان انحراف زدایی از فرهنگ عاشورا رسماً وعلناً رسمیت بخشید و با تحریر مقالاتی در این باب کوشید تا از وسعت تحریفات بکاهد لیکن جریان مذکور به دلیل ریشه داربودن انحرافات، عقیم ماند. بعد ازشهید مطهری دایرۀ مبارزه با خرافات محدود تر گردید تا این که در دهۀ هفتاد وهشتاد باردیگر مبارزه برضد خرافات آغاز یافت. نویسندگان وخطبای شیعه در هرکجا به مبارزۀ علنی با آن پرداختند. اما در افغانستان مع الاسف تاکنون مخالف صریح با خرافه های موجود در فرهنگ عاشورا صورت نگرفته است. براین اساس ضروری می نماید تا این موضوع در رسانه ها و تکایا به صورت متداوم مور پی گیری قرارگیرد.
تعریف عملیاتی مفهوم آسیب شناسی
آسیب شناسی را تعریف کردیم. برای این که آسیب ها به درستی فهمیده شوند ناچار باید آن را تعریف عملیاتی نماییم.تعریف عملیاتی آسیب شناسی ادبیات عاشورایی متکی بر"نوع شناسی" ادبیات عاشورایی می باشد چه این که تا اشکال وانواع ادبیات عاشورایی با خصوصیات آن ها بازشناخته نگردند امکان فهم دقیق ودرست آسیب های آن کار دشواری خواهد بود. بنابراین برای رسیدن به این منظور باید نخست انواع ادبیات عاشورایی وخصوصیات آن را بفهمیم سه پس آسیب های آن را مورد تجزیه وتحلیل قرار دهیم.
انواع ادبیات عاشورایی
در یک نگاه کلی ادبیات عاشورایی را می توان از دو منظرمورد ارزیابی قرار داد:
الف. عقلانیت محور: ادبیات عاشورایی با محوریت عقل آن ادبیاتی است که با تکیه بر پیام عاشورا،اهداف وفلسفۀ قیام حسینی پدید می آید. این نوع از ادب عاشورایی به دنبال بیان فلسفۀ قیام می باشد. چنان چه شاعر می گوید:
بزرگ فلسفۀ قتل شاه دین این است که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
یا این شعرسید اسماعیل بلخی:
تأسیس کربلا نه فقط بهر ماتم است دانش سرای و مکتب اولاد آدم است
از خیمه گاه سوخته تا ساحل فرات تعلیم گاه رهبر خلق دوعالم است
با سوز عشق نسبت بدعت دهد رقیب اسرار ها نهفته به شور محرم است
سقا به دجله رفتن ولب تر نکردنش تاکید بر تقدم نفس مقدم است
(بلخی سید اسماعیل ؛ دیوان، مقدمه وشرح سید حیدر علوی نژاد وسید محمود هاشمی،
چاپ اول، انتشارات مرکز مطالعات وتحقیقات علامه شهید بلخی، مشهد، ۱۳۸۱ ، ص ۲۱۷ )
یا علامه اقبال لاهوری می فرماید:
خون او تفسیر این اسرار کرد ملت خوابیده را بیدار کرد
نقش الاالله برصحرا نوشت سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم زآتش او شعله ها اندوختیم
(کلیات اقبال لاهوری، با مقدمه دکتر علی شریعتی ودکتر جاوید اقبال،
چاپ اول،انتشارات الهام،تهران 1385، ص 93 )
ب. عاطفه محور: برخی از اشعار عاشورایی با هدف تلطیف روان انسان ها، برانگیختن احساسات، حفظ شعایر مذهبی، اطاعت از فرامین ائمه(ع) -که شیعیان را به برگزاری مجالس وعظ و تعزیه دعوت می کنند- پاسداری از عنعنات مذهبی وبیان وابستگی عقیدتی، خلق می گردند.
شعر عاشوراییِ عاطفه محور خود به این چنددسته تقسیم می گردد:
1) زبان حال:زبان حال به سروده ای اطلاق می گردد که در آن شاعر به عنوان شاهد به روایت ماجرا می پردازد. یعنی خود به عنوان کسی که شاهد صحنه بوده وقایع را روایت می کند؛ مانند گفت وگوهای زینب با برادرانش حسین و عباس، گفت و گوی امام حسین با یارانش، گفت و گوی سکینه با سرخونین پدر ویا گفت وگوی لیلا با علی اکبر:
اکبر چو گشت عازم میدان کار وزار بابش ببست بر کمرش تیغ ذوالفقار
لیلا دوید و دامن او را عقب کشید گفت: ای جوان! عنان فرس را نگاه دار
یک دم ز اسپ خوش فرود آی بر زمین تادور قامت تو بگردم هزار بار
تو می روی برای که وا می گذاریم؟ کردم تو را بزرگ ز بهر چه در کنار
از بهر آن که مردة من در میان خاک بگذاری ای پسر! تو به چشمان اشکبار
........................
( محمد نبی واصل کابلی؛ دیوان واصل کابلی؛ به اهتمام دکتر عفت مستشاریان،
چاپ اول، انتشارات عرفان، تهران ۱۳۸۵، ص ۱۶۹)
2 ) نوحه: نوحه نوعی از شعرغنایی است که به هدف تعزیه سروده می شود. نوحه سرایی سابقۀ بسیار کهن دارد. در یونان وروم برای بزرگداشت از مردگان تصنیف هایی ساخته می شد که گاهی به شکل جمعی وگاه به شکل فردی اجرا می گردید. نمایشنامة طوفان (1612 م) اثر شکسپر ، ترسیس (1866 م ) ومنظومة لیسیداس (1645 م ) از نمونه های محکم و مشهور سوگنامه ها در ادبیات انگلیس به شمار می روند. در ادبیات عرب و فارس نیز نمونه های بسیار فراوانی از نوحه ها را می توان یافت که در فراق دوستان،بزرگان مملکتی، حکما، مشایخ و بزرگان دین خصوصاً ائمه و امام حسین(ع)، سروده شده اند. به این نمونه نگاه کنید:
ای گل باغ ایمان حسین جان جلوۀ ذات رحمان حسین جان
دین حق را نگهبان حسین جان عشق را روح وریحان حسین جان
یا حسین یا حسین یا حسین جان یا حسین یا حسین یا حسین جان
(فرقانی کوه بیرونی رحمت الله، نغمه های جانسوز، چاپ سوم،
انتشارات دارالتفسیر، قم 1386، ص 123 )
3 ) مدیحه و منقبت: مقصود از مدیحه سرایی توصیف ائمه وبیان فضایل وکرامات آن ها می باشد؛
مانند این شعر از واصل کابلی:
این چراغ چشم ابرار است کز سم ستم همچو شمعش با تن عریان سر از پیکر جداست
این انیس جان پیغمبر حسین بن علی است کز سنان بن انس آزردۀ تیغ جفاست
این حبیب ساقی کوثر وصی بی سر است کز عروس روز گارش زهر درجام بقاست
(دیوان محتشم کاشانی، با تصحیح ومقدمۀ اکبربهداروند، چاپ سوم ، انتشارات نگاه، تهران 1385 ، ص 450 )
خصوصیات ادبیات عاشورایی
به هرصورت مقصود ما در این بحث نوع دوم (ادبیات عاشورایی با محوریت عاطفه) می باشد.
این نوع ادبیات خصوصاً شعر عاشورایی دارای خصوصیات زیر است:
1) مخاطب گرایی
2) احساس گرایی
3) تقدس گرایی
4) شعار گرایی
5) تکرار وتقلید
6) اسطوره گرایی
7) عامه گرایی
8) عقلانیت گریزی
9) عشق وجنون
10) مظلوم نمایی
بخش دوم
آسیب شناسی ادبیات عاشورایی
پیش از این که به موضوع آسیب ها بپردازم ضروری می دانم که به این دو دیدگاه اشاره نمایم که برخی با نگاه افراطی ادبیات عاشورا را قداست دینی بخشیده هرگونه تفحص وتحقیق را در آن منع قرار می دهند، در حالی که عدۀ دیگر با نگاه تفریطی، آن را جزو خرافات قلمداد کرده هرگونه ارزشی را در آن منکر می شوند؛ اما باید دانست که ادبیات عاشورایی اگر به صورت درست مورد ارزیابی قرارگیرد غیراز آن چیزی است که دو گروه مذکور فهم نموده اند. به باورنگارنده ادبیات عاشورایی اصالت تاریخی وارزش معنوی خود را دارد لیکن آن چه باعث می گردد تا نفرت بعضی را برانگیزد این است که این نوع ادبیات به مرور زمان از مسیر خود بیرون گردیده دچار آفات بسیاری شده است. بناءاً برپژوهشگر است که سره را ازناسره جدا ساخته صورت واقعی ادبیات عاشورایی بنمایاند تا باعث کج فهمی تعدادی نگردد. روی این جهت باید گفت ادبیات عاشورایی به دلایلی که بعداً بدان ها اشاره خواهم کرد در گزند آسیب ها وآفات قرار گرفته است که به طور نمونه می توان
به این آسیب ها اشاره نموده:
الف. آسیب های محتوایی؛ از قبیل:
1) غلو: طرح مسایل غلو آمیز در عزاداری ها امر غیر قابل انکار می باشد؛چنان چه گفته می شود طول نیزۀ امام حسین(ع) 60 ذراع و از بهشت آمده بود. ادبیات عاشورایی نیز از این آسیب به دور نمانده است. آن جا که شاعر می سراید:
هرکه می خواد هرچه بگه من سگ کوی زینبم
بهشت جاودان زتو کران و بی کران ز تو
سلطنت جهان ز تو من سگ کوی زینبم
این غلو ها به مسایل عاشورا محدود نمی ماند بلکه تمام وقایع بعداز عاشورا را نیز دربر می گیرد ومنجر به ارتداد وکفر(حسین اللهی و زینب اللهی) می گردد.
این غلو ها باعث گردیده تا حقانیت وصحت عزاداری ها مورد شک وپرسش قرارگیرد و ازطرفی، اعتماد مردم از سوگ واری های عاشورا کاهش یابد و مخالفین فرصت پیدا کنند که کل نهضت حسینی را به استهزا بگیرند وسوگواران را "دیوانگان حسین" بخوانند. در حالی که قرآن به صراحت غلو در دین را نهی قرارداده ومنع کرده است. آن جا که می فرماید:
قل یا اهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم
ای اهل کتاب! در دین تان غلو نکنید
یا پیامبر(ص) می فرماید: ایکم والغلو فی الدین فانما هلک من کان قبلکم بالغلو فی الدین
از غلو در دین بپرهیزید، گذشته گان شما با غلو در دین هلاک شدند
(سایت دین واندیشه : سید احمدخاتمی، آسیب شناسی محرم وعزاداری آن)
یا حضرت علی(ع) می فرماید:
الهم انی بریء من الغلات کبراءت عیسی بن مریم من النصاری الهم اخذ لهم ابداً و لا تنتصر منهم احداً
خدایا من از غلات بیزارم همانند بیزاری حضرت عیسی از نصارا. خدایا آن ها را تا
همیشه خوار کن و هیچ کدامی از آن ها را یاری مکن!
(همان)
2) دروغ: گاهی شاعران ومداحان دربیان واقعۀ عاشورا به دروغ پناه می برند؛ مثلاً می گویند عدد کسانی که با امام حسین جنگیدند 000/600 نفر سواره ویک میلیون یا 000/800 نفر پیاده بودند که امام حسین 000/300 نفر آنها را کشت و حضرت عباس 000/25 نفر آنها را به هلاکت رساند! در حالی که نص تاریخیِ مورد اعتماد می گوید: عدد لشکر یزید 000/30 یا 000/80 یا 000/100 بیش تر نبوده است. نمونۀ این نوع دروغ ها را می توان به فور در ادبیات عاشورا یافت. "لؤلؤ و مرجان" محدث نوری و"حماسه حسینی" برخی از این دروغ ها را اشاره کرده اند از جمله آن چه در این کتاب ها به عنوان وقایع دروغین نام برده شده است این موارد می باشد:
- واقعۀ بوسیدن حضرت زینب گلوی برادرش حسین(ع) را هنگام وداع
-حضور لیلا مادر علی اکبر در کربلا ونذرکردنش که اگر علی اکبر سالم برگردد، ازکربلا تامدینه را ریحان بکارد وهمچنان آمدنش به سر جنازۀ وی و این که وی فرمود:
خیز ای بابا از این صحرا رویم نک به سوی خیمۀ لیلا رویم
-یا عروسی قاسم در روز عاشورا چنان چه شاعر سروده:
بس که ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببینی نشناسیش باز
-یا آمدن اسرا در روز اربعین به کربلا وملاقات امام زین العابدین با جابر انصاری که درهیچ کتاب معتبر تاریخی تأیید نشده چرا که راه مدینه از کربلا نمی گذرد.
-یا آمدن زعفر جنی و هاشم مرقال به یاری حسین بن علی (ع) درکربلا؛ در حالی هیچ یک حقیقت نداشته و مرقال از یاران امیر المومنین بود که بیست سال پیش کشته شده بود.
این موارد وموارد بسیار دیگر از این دست، در زبان مداحان وشاعران ذکر می گردد که با حقیقت فاصلۀ طولانی دارند.
3-عفو گناه:عفو گناه با گریه برحسین یکی از اسباب دیگری است که مداحان از آن استعانت می جویند و شاعران به مدد آن به تحریک عواطف مردم می پردازند؛ چنان چه در این شعر می بینیم:
گر شفاعت به کف اوست بر آنم که به کف برنگیرند به دیوان عمل میزان را
یا:
"حاجب" اگر معاملۀ حشر با علی است من ضامنم که هرچه خواهی گناه کن
یا:
گرچه از حد فزونست گناهم پور زهرا بود عذر خواهم
روز محشر مگو بی پناهم در پناه لوای حسینم
من گدایم گدای حسینم مستحق عطای حسینم
(فرقانی کوه بیرونی رحمت الله، نغمه های جانسوز، ص 71 )
4) بیان مفاهیم غیر ارزشی: چیز دیگری که ادبیات عاشورایی را به بی راهه کشانده است بیان مفاهیمی است که هیچ گونه بارارزشی ندارند؛ چه بسا توهین واهانت به مقام آن بزرگواران محسوب می گردند مانند اصطلاح" زین العابدین بیمار"، "زینب مضطر" و... چنان چه در این شعر می خوانیم:
از دست یزید آن چه من زار کشیدم شرحش نتوان کرد که بسیار کشیدم
اول که مرا در دربار نگه داشت بس خفت و خواری که بدان بار کشیدم
من بودم و شصت و دو زن، آورده به مجلس شرمنده شده رو سوی دیوار کشیدم
او بود و دو صد کس به دو صد کرسی زرین من بودم و بس، بازوی بیمار کشیدم
او خم شد و می خواست به آهنگ دف و نی من راست شده دیده به دربار کشیدم
او خم شد و خواهش ز حرم کرد کنیزی من خم شدم و دامن حضار کشیدم
او خم شد و زد چوب به لب های حسینم من راست شده پنجه به رخسار کشیدم
او راست شد و حکم به قتل پسرش کرد من راست شده نعره پدروار کشیدم
(واصل کابلی، ص 178)
ب. آسیب های شکلی؛ ازقبیل:
1) موسیقی مبتذل: گرایش به موسیقی از دیگر آسیب های ادبیات عاشورایی خصوصاً شعر به حساب می آید. شعر عاشورایی طی یکی دو دهۀ اخیر با نوعی از موسیقی همراه گردیده که درخورشأن عاشورا ونهضت حسینی نیست بلکه مناسب مراسم عروسی و مجالس لهو می باشد؛ مانند موسیقیی که دراین شعر نهفته است:
همه هستیم و مدیون چشماتم می دونی از همان روز ازل مست نگاتم می دونی
کار چشماش دلبریه قد و بالای قشنگش عجب محشریه
سیاهه چشات جزیره دله هر کس از نسل توئه چه خوشگله
2- شعاری زدگی: تعدادی از شاعران برای این که به مخاطب های بیش تری دست یابند، از معیار های ادبی وهنری شعر غافل مانده وبه شعار وصراحت روی آورده اند. این نوع برخورد شعاری نه تنها باعث جاودانگی عاشورا نمی گردد بلکه لطمۀ بزرگی را به پیکر نهضت حسینی وارد می آورد وارزش های ماندگار آن را زیر سؤال می برد.
بخش سوم
عواقب و پیامد های آسیب های ادبیات عاشورایی
موارد فوق به عنوان آسیب های ادبیات عاشورایی نام برده شد. برای این که روشن گردد آیا این موارد جزو آسیب تلقی می گردند یا خیر، باید به مشخصات "کج رفتاری" اشاره نماییم. به نظر جامعه شناسان "کج رفتاری اجتماعی" عمدتاً بر این سه پایه استوار می باشد:
1) پریشانی و کشمکش اجتماعی را به وجود می آورد وتضاد را دامن می زند.
2) باعث بالارفتن هزینۀ کنترل می گردد.
3) سبب مخدوش شدن حس اعتماد واطمنان می گردد.
با این اوصاف می توان گفت موارد مذکور به دلیل پیامد های ناشی از آن ها، آسیب و نوعی کج رفتاری به حساب می آیند.
پیامد های که این کج رفتاری به دنبال دارد این هاست:
الف.کاهش حس اعتماد دینی: چنان چه یادآورشدیم هدف ادبیات عاشورایی را فلسفۀ قیام حسینی تشکیل می دهد. کرامت انسانی، منزلت انسان، کمال پروری، زندگی با عقیده، وفا داری، خود گذری، رسیدن به جامعۀ آرمانی وحکومت اسلامی جزو اهداف نهضت حسین بن علی(ع) به حساب می آیند. آن چه در برخی از سروده ها- چنان چه گذشت- دیده می شود درحقیقت تمام این آرمان های نهضت حسینی را مخدوش ساخته باعث بی باوری نسبت به آن می گردد.
ب. طرح یک جانبۀ سیمای سرداران: تحلیل هایی که از حوادث عاشورا صورت می گیرد معمولاً به جنبۀ ملکوتی سرداران عاشورا می پردازند در حالی که از جنبۀ ملکی آن غافل می مانند. به همین خاطر است که تحلیل ها دچار آسیب می گردند و ازمسیر اصلی خود خارج می شوند. به این شعر نگاه کنید:
حسین ابن علی چون به روی خاک افتاد مَلک به نزد خدا داد زد ازین بیداد
کشید فاطمه در نزد مصطفی فریاد رسول گفت که نفرین به نسل اهل زیاد
حسین کشته چو از تیغ ظلم شمر لعین شد
خدای ناخوش و شد مصطفی به جان آزار علی وفاطمه زین قوم بد شدند آزار
زمانه زشتی این فعل را کند اقرار جهان پیرندیده است این چنین اطوار
حسین کشته چو از تیغ ظلم شمر لعین شد
(کلیات دیوان طرزی، به کوشش دکتور ننگیالی طرزی، چاپ اول ، انتشارات برگ زیتون، تهران 1381 ،ص 514 )
ج. مباح کردن وسیله: برخی از مداحان برای گریاندن مخاطبین خود ازهرو سیله ای استفاده می کنند. "حاجی نوری در کتابش نوشته است یکی از طلاب نجف اهل یزد برایم نقل کرد در جوانی سفری پیاده از راه کویر به خراسان می رفتم. در یکی از دهات نیشابور یک مسجدی بود و من چون جایی را نداشتم، در مسجد رفتم و پیشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت. در این بین با کمال تعجب دیدم فراش مسجد مقداری سنگ آورد و تحویل پیشنماز داد. وقتی روضه را شروع کرد، دستور داد چراغ ها را خاموش کردند. چراغ ها که خاموش شد، سنگ ها را به طرف مستمعین پرتاب کرد که صدای فریاد مردم بلند شد. چراغ ها که روشن شد دیدم سرهای مردم شکسته و مجروح شده است و در حالی که اشکشان می ریخت از مسجد بیرون رفتند. رفتم نزد پیشنماز و به او گفتم این چه کاری بود که کردی؟! گفت من امتحان کردم که این مردم با هیچ روضه ای گریه نمی کنند. چون گریه کردن برای امام حسین اجر زیاد و ثواب زیادی دارد و من دیدم که راه گریاندن اینها منحصر است به این که سنگ به کله شان بزنم، از این راه اینها را می گریانم!."
ببینید شاعر چه گونه حادثۀ کربلا را مظلوم نمایی می کند:
روح القدس که پیش لسان فرشته هاست از پیروان مرثیه خوانان کربلاست
این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان آری در آن جهان دگر تیر این عزاست
بلبل اگر ز واقعۀ کربلا نگفت گل را چه واقع است که پیراهنش قباست
از پافتاده است درخت سعادتی که از بوستان دهر چو او گلبنی نخاست
(دیوان وحشی بافقی، چاپ چهارم، انتشارات پیمان، تهران 1385،ص 246 )
د. افسانه واسطوره سازی: کتاب "روضه الشهدا" نوشته ملاحسین کاشفی اولین کتاب مرثیه در زبان فارسی است. اصطلاح" روضه خوانی" نیز از این کتاب برگرفته شده است. وی در این کتاب داستان عاشورا را به صورت افسانه ذکر کرده است. بسیاری ازنام ها در این کتاب جعل شده اند و تعدادی از وقایع کذب محض می باشند. بعداز "روضه الشهدا" کتاب دیگری به نام "اسرار الشهاده" به نقل وقایع دروغین پرداخته است. این کتاب به وسیله "ملاآقای دربندی" به تحریر درآمده است." دربندی" همان" روضه الشهدا" را با جعل حوادث دیگری به شکل افسانه نقل کرده است. هردوی این کتاب از نظرعلمای اسلام مردود شناخته شده اند. حاجی نوری در لؤلؤو مرجان به رد این کتاب ها پرداخته وبه اسطوره سازی وافسانه سازی آن ها اشاره کرده است ازجمله در این کتاب میگوید:" برای شجاعت ابوالفضل نوشتهاند در جنگ صفین (که اصلا شرکت حضرت هم معلوم نیست، اگر شرکت هم کرده یک بچه پانزده ساله بوده) مردی را به هوا انداخت، دیگری را انداخت، نفر بعدی را، تا هشتاد نفر؛ نفر هشتادم را که انداخت، هنوز نفر اول به زمین نیامده بود! بعد اولی که آمد دو نیمش کرد، دومی نیز همچنین تا نفر آخر!."
ه. اعتبار بخشیدن به خواب ها ورؤیا ها: در بسیاری از محافل عاشورا خواب هایی نقل می گردد که با اصل دین وحقیقت در تضاد می باشد مانند خوابی که سکینه در خرابۀ شام می بیند وبعد از بیدار شدن سرپدرش را از عمه اش زینب طلب می کند. وقتی یزید خبرمی شود سرامام حسین را در طبق گذاشته برای دخترش سکینه می فرستد. سکنیه وقتی طبق را می بیند به عمه اش می گوید: من نان نمی خواهم. من پدرم را می خواهم. نمونه ای از این نوع خواب هادر اشعار عاشورایی نیز انعکاس یافته است. به عقیده ای بسیاری از مورخین این گونه خواب ها واقعیت ندارند و در کتب معتبر تاریخی نیز تأیید نشده است. و ازطرفی دروغ بودن آن برای هر عاقلی آشکار می باشد.
و. تحریف تاریخ: تاریخ عاشورا را یکی از تواریخی می خوانند که منبع نقل فراوانی دارد. این تاریخ به وسیله کسانی که جان به سلامت بردند نقل شده است. ازجمله عقبة بن سمعان که وقایع نگار امام حسین(ع) می باشد واز مکه همراه امام بود و در روز عاشوار گرفتار گردید و چون گفت غلامم آزاد گردید. همچنان حمید بن مسلم که از وقایع نگارهای لشکر عمر سعد بود. یکی از حاضرین واقعه، شخص امام زین العابدین علیه السلام است که همه قضایا را نقل کرده است. به این ترتیب نقطه ابهامی در تاریخ کربلا وجود نداشته است اما به مرور زمان به وسیله عده ای از مداحان وشاعران جنبۀ تاریخی خود را ازدست داده به اسطوره و افسانه تبدیل گردیده است. عواملی که در تحریف تاریخ کربلا نقش داشته است می توان این گونه برشمرده:
1) فقر فرهنگی
2) فقر کتاب ومطالعه
3) عدم سیاست گذاری
4) کمبود نقد وپژوهش آسیب شناسانه
5) نگاه دینی- عاطفی
6) هدف - وسیله
ز. کاسبکاری: مجلس تعزیه برای تعدادی به کسب وشغل تبدیل شده است. هرکاسبی سعی می کند تا کالای خوب تر به مشتریانش تحویل نماید. از این رو ناچار به جعل، تحریف وریا روی می آورد.
امام صادق (ع) به ابی النعمان فرمود:
یا اباالنعمان لا تستأکل بنا الناس فلا یزیدک الله بذلک الافقراً.
از راه ما ارتزاق نکن که خداوند بر فقرت خواهد افزود
(سایت دین واندیشه، آسیب شناسی محرم وعاشورا ،سید احمد خاتمی، سه شنبه 17 آذر 1388 ، 20 ذیحجه 1430 )
بخش چهارم
عوامل آسیب های ادبیات عاشورایی وراهکارهای آن
باتوجه به آن چه گذشت روشن گردید که ادبیات عاشورایی درگردابی از آفات و آسیب ها قرار گرفته است. برای درک عوامل این کج رفتاری باید نگاهی به جنبۀ تیوریک قضیه داشته باشیم واز منظر جامعه شناسی به آن نگاه افگنیم. جامعه شناسان در ارتباط به عوامل کج رفتاری دید گاه های مختلفی دارند. ما دراین مقام موضوع را مطابق دو دیدگاه ذیل دنبال می کنیم:
1) نظریه یادگیری اجتماعی سادرلند: سادرلند کج رفتاری را "نتیجۀ یادگیری هنجار ها وارزش های انحرافی به ویژه درچار چوب خرده فرهنگ ها وگروه های همالان"می داند. به نظر وی کج رفتاری حاصل یادگیری و تعامل بادیگران می باشد.
2) نظریۀ کنترل اجتماعی رکلس ونای: این دو اندیشمند علت اصلی کج رفتاری را عدم کنترل اجتماعی ناشی از شرایط خاص قلمداد می کنند.
باتکیه بردیدگاه های فوق عامل اصلی در آسیب های ادبیات عاشورایی را می توان عامل جامعه شناختی دانست چرا که عمدتاً این آسیب ها در جامعه ای امکان بروز می یابد که از لحاظ فرهنگی، اقتصادی، سیاسی واجتماعی در وضعیت ماقبل مدرن قرار گرفته باشد و نتوانسته باشد خود را از قیدوبند سنت های کهن برهاند. جامعۀ افغانستان نیز یک جامعۀ سنتی است و جامعه سنتی به آن جامعه ای اطلاق می گردد که این ویژگی ها را در خود داشته باشد:
1)دارای ساخت اقتصادی ساده است.
2) از لحاظ سازمان اجتماعی، برپایه خویشاوندی وگروه های سنی استوار می باشد.
3) جامعه ای است انعطاف ناپذیر.
4) شناخت افراد از پدیده ها جزیی، تجربی، غیر مرتبط ودور از قواعد نظری است.
5) اسطوره گرایی بنیان های فکری افراد را تشکیل می دهد.
6) تقدس گرایی نگره های اصلی آن را می سازد.
بنابراین برای بازشناسی علت آسیب پذیری ادبیات عاشورایی باید به ریشه های اجتماعی آن توجه صورت گیرد.
از این منظر می توان عامل اصلی آسیب ها را این گونه برشمرد:
الف. حاکمیت منش های اسطوره یی: اسطوره به نظر فریزر،" توجیهات نادرست انسان از پدیده های طبیعی" می باشد. برخی نیز" اسطوره را توده ای از تصورات و اعتقاداتی می دانند که در تضاد آشکار با تجربه های حسی ما" قرار دارند. بعضی هم گفته اند:" اسطوره چیزی جز تقدیس ساده لوحی نژاد بشر نیست." دکتر کمال فولادی می نویسد:" اسطوره ها مجموعه ای از قصه هایی هستند که با استفاده از بیان تصویری واستفاده از استعاره وتمثیل به تجسم پدیده های عالم می پردازند." و از ویژگی هایی چون استفاده از شکل قصه، عنصر تخیل، به کارگیری استعاره و بیان هنری و داشتن مضمون حکمی می باشد.
(فولادی دکتر کمال، تاریخ اندیشه سیاسی غرب از سقراط تا ماکیاولی، چاپ سوم، انتشارامرکز، تهران 1385 ص 21 )
چنان چه یادآور شدیم گرایش به اسطوره در جای جای ادب عاشورایی دیده می شود. مثلاً محتشم کاشانی می سراید:
شاه شهید خود به عزای خود آمده وز نقل وی گریسته بر خویش زار زار
غلمان دریده جامه وحورا گشاده مو اهل بهشت نوحه گری کرده اختیار
با آن که دربهشت نمی باشدآتشی رضوان ز غم نشسته بر آتش هزار
(دیوان محتشم کاشاینی، ص 448 )
ب. نگاه قدسی مآبانه: از آن جایی که جامعه ما یک جامعۀ سنتی است و برپایه دین استوار می باشد، تمام نگره های فردی واجتماعی آن جنبۀ قدسی و الهی پیدا می کند. ادبیات عاشورایی نیز با همین نگرش دینی شکل یافته است. به این شعر توجه نمایید:
بادۀ حقش بکرد مست آن چنان نه سکینه دید و نه اکبر جوان
چشم او برعالم بالابودی نه به سوی گلثوم و لیلابودی
نه بهشت و دوزخ اندر یاد بود غرق عشق قادر حیّ ودود
( واعظ سید عبدالحسین، مجموعۀ تاریخ(اشعار)، چاپ پاکستان، ص 24 )
ج. شفاعت: شفاعت به عنوان یک اصل در عقاید دینی ومذهبی ما مطرح می باشد.این مسألۀ در ادب عاشورایی نیز سرایت کرده و بخشی از آن را به خود اختصاص داده است. چنان چه شاعر می سراید:
یا معزالمذنبین غر ق کباییر گشته ام وز تو در خواهی مرادم درحریم کبریاست
یا شفیع المجرمین جرمم برونست از عدد وزتو مقصودم شفاعت پیش جدت مصطفاست
دارد از درماندگی دست دعا برآسمان وزقبول توست حاصل آنچه او را مدعاست
(دیوان محتشم کاشانی، ص 452 )
د.شهادت وشهید پرستی: شهید وشهادت در جامعۀ ما از ارزش معنوی بالایی برخوردار می باشد. شهادت یک مقام معنوی است که از سوی خداوند به افرادخاصی اعطا می گردد و شهید به عنوان کسی که این مقام معنوی را احراز کرده صاحب کرامت و احترام می باشد. ارتباط شهید باماوراء الطبیعه به او این ویژگی را بخشیده تا برای همیش درجامعه مورد احترام قرار گیرد. اما گاهی این احترام تا آن حد وسعت می یابد و به افراط کشیده می شود که بعد زمینی آن به کلی فراموش می گردد و تنها به جنبۀ آسمانی آن خلاصه می شود. شهادت به عنوان هدف و شهید به عنوان نماد حیات زای جامعه موردتقدیس وپرستش قرار می گیرد؛ مثلا این شعر را بخوانید:
من گدایم گدای حسینم مستحق عطای حسینم
عشق او مایۀ سوز وسازم روی او قبلگاه نمازم
از غلامی او سر فرازم نوکری برسرای حسینم
(فرقانی کوه بیرونی رحمت الله، نغمه های جانسوز، ص 69 )
و.عدم کنترل اجتماعی: یکی از عواملی که باعث کج روی در مسأله عاشورا گردیده است عدم کنترل اجتماعی –چه به صورت رسمی و چه به صورت غیر رسمی، چه از طریق عامل درونی وچه از طریق عامل بیرونی- می باشد. به عبارت دیگر این موضوع به دلیل سابقۀ ذهنی وفرهنگی که به دست آورده خود به یک سنت تبدیل شده است و امروزه جزو فرهنگ دینی محسوب می گردد. لذا کسی هم جرئت آن را ندارد تا در مقابل آن به صورت مستقیم بایستد و ازخود واکنش نشان دهد. اگر چند واکنش های فردی انجام گرفته اما تا وقتی این واکنش ها جنبۀ گروهی به خود نگیرد، تغییر این الگو بعید ازنظر می رسد.
ز. نبود نقد: چنان چه قبلاً نیز گفتیم آسیب شناسی فرهنگ عاشورا کم تر مورد توجه اندیشمندان و نخبگان فکری جامعه قرار گرفته است. شاید دلیل این امر هراس از برخود با گروهی از اجتماع باشد که هیچ گونه انعطافی را درقبال این مسأله ازخود نشان نمی دهند. به همین دلیل کم تر کسی یافت شده است که از بلندگوی عاشورا صدای مخالف خرافه را بلند نماید.
ح. یادگیری اجتماعی: عامل دیگری که در عاشورا وگسترش حوزۀ تبلیغی آن نقش داشته است مسألۀ یادگیری می باشد. یعنی وقتی ما به سابقۀ عاشورا در تاریخ کشور خود نگاه می افگنیم بر این باور می رسیم که این فرهنگ از سرزمین دیگر وارد سرزمین ما گردیده است. عراق به عنوان سرزمینی که حادثۀ عاشورا در آن واقع شده است نخستین مبنع الهام عزاداری ها به شمار می رود وبعد کشور هایی که در کنار آن واقع شده و تأثیرات مذهبی آن را پذیرفته است، نقش بسزایی را در توسعۀ فرهنگ حسینی ایفانموده و ازطریق ادبیات وارد کشور ما گردیده است. البته مهاجرت ها نیز در این میان بی تأثیر نبوده است. به هرصورت یادگیر خود عامل دیگری در این موضوع تلقی می گردد.
راهکارها
برای دور شدن آسیب های فوق از فرهنگ وادب عاشورایی باید به موارد ذیل توجه نمود:
1) مرجع شناسی و مستند سازی تاریخ عاشورا
2) بازشناسی فلسفه قیام عاشوار
3) توجه به مقتضیات زمانی ومکانی عصر حاضر
4) تأسیس نهاد عاشورا پژوهی
5) سیرۀ شناسی اهل بیت(ع)
6) بیرون کردن عاشورا از مساجد وتکایا به مکاتب ومدارس
7- حرفوی ساختن بنیان های معرفتی مکتب عاشورا
8) حمایت از طرح آسیب شناسی فرهنگ عاشورایی
9) بازنگریِ شیوه های آموزشی مداحی، نوحه،مرثیه و روضه خوانی
10) التزام عملی مخاطبین به استفاده از منابع ومأخذ معتبر( توسعۀ اطلاعات) و تقویۀ
روحیۀ مقابله با بدعت ها وخرافات
" محمود جعفری
قوس 1388- کابل "
امشب رد پای ملائک را به مهد می جویم که می دانم که می دانی به دنبالت از عرش به مهد
می آیم و در آستانت ، در کنارضریحت به نماز می ایستیم . 1
آن شب که به آسمان عروج کردیم ، شب مولودت بود و ما با هم پیمان بستیم ، در چنین شبی
به مهد هبوط کنیم و بعد از نیمه شب در آستانت باشیم . 2
می خواهم امشب همره آنان به آستانت بیاییم و قبل از ضیافت آنان ،
ملائک و امام عصر ( عج ) ، ضریحت را با گل های یاس سپید آذین کنم .
تو هم اسم دخت نبی ( ص ) ، تو همره دخت نبی ( ص ) هستی .
دست نیاز به عرش ، تا آن قدر رود که دق الباب کنم .
کلون در خانه ات: من رویای همیشه ی اعصارم که همرهت از دشت های سبزآرزوی
مظلومین آستانت به مهد میآییم که امشب درآستانت جمع اند و می دانم که می دانی سوار سبز
پوش اعصار ( عج ) نیز می آید ،
با من به این ضیافت عشق بیایید ای تشنگان جام الست ...
من رویای تمامی عاشقان خاموش مهدم که هر روز به عرش می روندهستم ؛
رد پایت را می جویم که به کومه ی کوچک دل من فرود آیی .
امشب آسمان دل من نورباران است که به یادت می آیم تا به ابد ، شاید نگاهت به ما
افتد و ما هم به ضیافت آییم .....
******************************************************************************
دل نوشته ای ازرویاپوراحمدگربندی * چهارشنبه 5/6/1393 * 20:35 شب
(( به مناسبت تولد حضرت معصومه ( س ) ))
1-ضریح حضرت معصومه ( س )
2-شهدا
از آن پس زندهگی پُر فراز و نشیب و همیشه در سفر وی آغاز شد. به دیدار مشایخ بسیاری رفت و مجذوب اندیشهی عرفانی شد. چندی در دیاربکر اقامت کرد، در آنجا با دلگرم ترین پذیرایی دربار سلجوقیان روم روبرو شد. درهمآنجا بود که با فخرالدین ماردینی آشنا شد. تصویری که از منش و اندیشهی سهروردی در ذهن ماردینی نقش بست بسیار جالب و گویا است. وی دربارهی سهروردی به دوستان خود میگوید: « نمی دانید که این جوان به چه آتشی میسوزد و با چه شعلهای میدرخشد. در عمر خود کسی را که همانند آن باشد ندیدهام. اما از افراط ِ شور او و از بی احتیاطی او در حفظ زبان خود، نسبت به او بیمناکم. از آن میترسم که این افراط و بی احتیاطی به بهای جاناش تمام شود.» سهروردی به سفر خود ادامه داد از آناطولی به شامات رفت، مناظر زیبای شام وی را مسحور خود کرد. در یکی از سفرهای خود از دمشق به حلب رفت و در آن جا با ملک ظاهر شاه، پسر صلاح الدین ایوبی ملاقات کرد. ملک ظاهر شاه مجذوب حکیم جوان، سهروردی شد و از وی خواست که در دربار وی در حلب ماندگار شود. سهروردی که مسحور و مجذوب مناظر آن دیار شده بود، شادمانه پیشنهاد ملک ظاهر شاه را پذیرفت و در حلب ماند. اما دیری نگذشت که کار بحث و مناظرهی وی با علمای قشری و مجریان شریعت و قضات بالا گرفت. در جامعه و فرهنگی که نهان زیستی و مُهر کردن دهان و دوختن لب، شیوهی تداوم و بقای زتدهگی است؛ بدیهی است آن که اسرار هویدا کند، بر سر دار خواهد رفت. سر سبز سهروردی را نه فقط زبان سرخ، بل عقل سرخ وی بر باد داد. سهروردی سودای حکیم- فرمانروا را در سر میپروراند. سیف الدین آمدی حکایت میکند: « در حلب با سهروردی ملاقات کردم. گفت که مُلک روی زمین به دست من خواهد افتاد. پرسیدماش که از کجا این حرف را میگوید؟ پاسخ داد خواب دیدم مثل این که دارم آب دریا را سر میکشم. گفتم شاید تعبیر خوابی که دیدی چیزی از قبیل شهرت علمی و امثال آن باشد. ولی دیدم که او از اندیشهای که در دلاش جای گرفته است دست بردار نیست.» سهروردی سودای برانداختن نظام دِرم و دینار را در سر میپروراند. شمس الدین تبریزی در این باره به صراحت میگوید: « این شهاب الدین میخواست که این دِرم و دینار بر گیرد که « سبب فتنه است و بریدن دستها و سرها.» معاملت خلق به چیزی دیگر باشد.» هم چنین نباید از یاد بُرد که در آن زمان صلاح الدین ایوبی تازه توانسته بود خاندان فاطمی مصر را، که از مهمترین امیدهای اسلامِ باطنی اسماعیلیه بود در هم بکوبد. و از آنجا که واژهگان سهروردی گاهی بسیارنزدیک به ادبیات اسماعیلیه و فاطمیان بود؛ قضات به راحتی میتوانستند برای وی پروندهی محکمه پسند، بسازند. و چنین بود که علمای جلیل القدرت سهروردی را به جرم الحاد، فساد در دین، دعوی نبوت، مرتد و کافر، مهدورالدم اعلام کردند. و به دستور صلاح الدین ایوبی و به رغم مخالفت های مَلک ظاهر شاه، سرانجام در دوازده هم مرداد ماه سال 570 برابر با 29ژوییه 1191 میلادی، وی را در سن سی و هشت سالهگی در زندان حلب به قتل رساندند.
تقسیم بندی آثار شیخ اشراق
با وجود اینکه مجال تجربهی زندهگی طولانی از سهروردی، توسط حاکمان و عالمان حاکم دریغ شد، اما وی توانست باوجود فرصت اندک آثار بسیاری خلق کند. از سهروردی چهل و نُه اثر به جای مانده است. از این چهل و نُه اثر سیزده جلد آن به فارسی و بقیه به زبان عربی است. پژوهشگران، آثار سهروردی را به شیوههای گوناگون تقسیم بندی کردهاند. نخستین بار لویی ماسینیون آثار سهروردی رابه سه گروه متمایز دسته بندی کرد. ماسینیون آثار سهروردی را به آثار دورهی جوانی( رسالههای عرفانی) آثار نیمهی عمر ( مشایی) و آثار اشراقی تقسیم نمود. این تقسیم بندی با مطالعات بعدی مورد تردید واقع شد. پس از وی هانری کربن، که نقش بسیاری در معرفی سهروردی داشت، آثار وی را به چهار گروه متمایز تقسیم کرد. دکتر سید حسین نصر با بازنگری در آثار سهروردی آثار وی را به پنج گروه تقسیم کرد. سرانجام محسن کدیور با رجوعی دوباره به آثار سهروردی و شروح و تعلیقات آنها و تحقیقات انجام یافته، آثار سهروردی را به شش دسته تقسیم کرد. تقسیمی که به نظر پذیرفتنی تر از سایر تقسیم بندیهای تا کنونی است.
دستهی اول:
آثاری که بهطور ویژه به مبانی فلسفهی اشراق میپردازد. در این دسته تنها میتوان کتاب حکمة الاشراق را جای داد. زیرا این کتاب با تمام آثار سهروردی متفاوت است و در حقیقت سنگ بنای فلسفهی اشراقی وی به حساب میآید. وی در این اثر سیمای تمام عیار فلسفهی تأسیسی خود را جلوهگر میسازد. به گفتهی خود سهروردی، کلید درک اندیشهها و یافتههای او در همین کتاب است.
دستهی دوم:
در این دسته، چهار اثر آموزشی و نظری سهروردی که همهگی به زبان عربی است، قرار میگیرد. این چهار کتاب عبارتاند از: التلویحات، المشارع و المطارحات، المقاومات، اللمحات. در این آثار نخست از فلسفهی مشایی، با خوانش ویژهی سهروردی سخن رفته است. سپس بر این پایه، فلسفهی اشراق مورد بررسی قرار میگیرد. هر چهار کتاب دارای سه بخش منطق، طبیعیات و الهیات است. التلویحات، مهم ترین کتاب در این دسته از آثار سهروردی است. در حقیقت المطارحات به منزلهی شرحی است بر التلویحات، اللمحات در حکم خلاصهی آن است و المقاومات الحاقی است بر التلویحات.
دستهی سوم:
در این دسته، رسالهها و کتابهای فارسی و عربی قرار دارد که درحقیقت درونمایه آنها، خلاصه و یا شرح تفصیلی آثار دستهی اول و دوم است. در این دسته دو رسالهی مهم هیاکل النور و الالواح العمادیه قرار دارد که به زبان عربی نوشته شده است و توسط خود سهروردی به فارسی برگردانیده شده است. رسالهی فی اعتقاد الحکما به زبان عربی و رسالههای پرتونامه و بستان القلوب به زبان فارسی نیز در این دسته جای میگیرد.
دستهی چهارم:
در این دسته، حکایتهای رمزی و داستانهای عرفانی سهروردی قرار دارد. آثاری که به گفتهی جعفر میر صادقی: « با وجود پیچیدهگی و رمزآمیز بودنشان، قبل از هر چیز قصهاند... قصههایی که از نظر خوش ساختی و ایجاز با بهترین نمونههای داستان کوتاه قرن بیستم قابل مقایسهاند. شروع مطلب در هر یک از این قصهها آنچنان استادانه و میخکوب کننده است که حتا نظیر آن را در بهترین داستانهای کوتاه معاصرمان هم بندرت میبینیم.» زبان بیشتر این رسالهها فارسی است و برخی از آنها عبارتاند از: عقل سرخ، صفیر سیمرغ، آواز پَر جبرئیل، لغت موران، فی حالت طفولیت، روزی با جماعت صوفیان، الغربة الغربیه و نیز رسالهی فی المعراج که هنوز منتشر نشده است.
دستهی پنجم:
نوشتهها، ترجمهها، تفسیرها و شرحهایی است که سهروردی به رشتهی تحریر در آورده است. آثاری چون شرح فارسی اشارات بوعلی سینا، ترجمهی رسالة الطیر بوعلی، و از همه مهمتر رسالهی فی حقیقة العشق یا مونس العشاق که برگرفته از رسالهی فی العشق بوعلی سینا است. هم چنین تفسیر چند سوره از قرآن و برخی از احادیث نبوی که تاکنون منتشر نشده است، در این دسته از آثار جای میگیرد.
دستهی ششم:
نیایشها و مناجاتنامههایی که همهگی به زبان عربی است و الواردات و التقدیسات خوانده میشود. این آثار نیز تاکنون منتشر نشده است.
سهروردی کسی است که مکتب فلسفی اشراق را بوجود آورد که بعد از مرگش وسعت یافت. او نظریه خود را در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم ارائه کرد. سهروردی را رهبر افلاطونیان جهان اسلام لقب دادهاند. او خود فلسفه اش را حکمت اشراق نامیده بود که به معنای درخشندگی و برآمدن آفتاب است و اقوام لاتین آن را aurora conurgens نام نهاده اند. اما این تفکر فلسفه خاص افلاطونی نیست و در آن آرای افلاطون و ارسطو و نوافلاطونیان و زرتشت و هرمس و اسطوره تحوت و آرای نخستین صوفیان مسلمان در هم آمیخته است.
مکتب سهروردی هم فلسفه هست و هم نیست. فلسفه است از این جهت که به عقل اعتقاد دارد، اما عقل را تنها مرجع شناخت نمیداند. عرفان است از این نظر که کشف و شهود و اشراق را شریف ترین و بلندمرتبه ترین مرحله شناخت میشناسد. او به سختی بر ابن سینا می تازد و از کلیات و مثل افلاطون دفاع میکند. بر وجودشناسی ابن سینا ایراد میگیرد که چرا اظهار داشته که در هر شئ موجود، وجود امری حقیقی است و ماهیت امری اعتباری، و برای تحقق محتاج وجود است. در حالی که طبق حکمت اشراق، ماهیت امری حقیقی است و وجود امری اعتباری
نورالانوار
سهروردی وجودشناسی خود را «نورالانوار» نام داده است. همان حقیقت الهی که درجه روشنی آن چشم را کور میکند. نور را نمیتوان با کمک چیز دیگر و نسبت به آن تعریف کرد، زیرا تمام اشیا با نور آشکار میشوند و طبعا باید با نور تعریف شوند. «نورالانوار» یا «نور مطلق» همان وجود مطلق است و تمام موجودات، وجود خود را از این منبع کسب کرده اند و جهان هستی چیزی جز مراتب و درجات گوناگون روشنایی و تاریکی نیست. به همین دلیل سلسله مراتب موجودات بستگی به درجه نزدیکی آن ها با «نورالانوار» دارد، یعنی به میزان درجه «اشراق» و نوری که از نورالانوار به آن ها میرسد.
آثار
فهرست کامل آثار فارسی و عربی شهاب الدین یحیی سهروردی با استفاده از فهرست شهرزوری و مقایسه آن با فهرست (ریتر) در دائرةالمعارف اسلامیه بشرح زیر آمدهاست:
۱- المشارع و المطارحات، در منطق، طبیعیات، الهیات.
۲- التلویحات.
۳- حکمةالاشراق، در دو بخش. بخش نخست، در سه مقاله در منطق، بخش دوم در الهیات در پنج مقاله. (این کتاب مهمترین تألیف سهروردی میباشد و مذهب و مسلک فلسفی او را بخوبی روشن مینماید).
۴- اللمحات، کتاب مختصر و کوچکی در سه فن از حکمت، یعنی: طبیعیات، الهیات و منطق.
۵- الالواح المعادیه، در دانشهای حکمت و اصطلاحات فلسفه.
۶- الهیاکل النوریه، یا هیاکل النور. این کتاب مشتمل بر آراء و نظریههای فلسفی میباشد، بر مسلک و ذوق اشراقی. سهروردی نخست آن را به زبان عربی نگاشته و سپس خود آن را به پارسی ترجمه کردهاست.
۷- المقاومات، رساله مختصری است که سهروردی خود آن را به منزله ذیل یا ملحقات التلویحات قرار دادهاست.
۸- الرمز المومی(رمز مومی) هیچیک از نویسندگانی که آثار و تألیفهای سهروردی را یاد کردهاند، از این کتاب نامی نبردهاند، جز شهروزی که آن را در فهرست سهروردی آوردهاست.
۹- المبدء والمعاد. این کتاب به زبان پارسی است، و کسی جز شهرزوری از آن یاد نکردهاست.
۱۰- بستان القلوب، کتاب مختصری است در حکمت، سهروردی آن را برای گروهی از یاران و پیروان مکتب خود به زبان پارسی در اصفهان نگاشتهاست.
۱۱- طوراق الانوار، این کتاب را شهرزوری یاد کرده، ولی ریتر از آن نام نبردهاست.
۱۲- التنقیحات فی الاصول، این کتاب در فهرست شهرزوری آمده ولی ریتر از قلم انداختهاست.
۱۳- کلمةالتصوف. شهرزوری این کتاب را با این نام در فهرست خود آورده، و ریتر آنرا بنام (مقامات الصوفیه) یاد کردهاست.
۱۴- البارقات الالهیة، شهرزوری این را در فهرست خود آورده و ریتر از آن نام نبردهاست.
۱۵- النفحات المساویة، شهرزوری در فهرست خود یاد کرده و ریتر نام آن را نیاورده.
۱۶- لوامع الانوار.
۱۷- الرقم القدسی.
۱۸- اعتقاد الحکما.
۱۹- کتاب الصبر. نام این چهار کتاب اخیر در فهرست شهرزوری آمده و در فهرست ریتر دیده نمیشود.
۲۰- رسالة العشق، شهرزوری این کتاب را بدین نام آوردهاست، ولی ریتر آنرا بنام «مونس العشاق» یاد کردهاست. این کتاب به زبان فارسی است.
۲۱- رساله در حالة طفولیت، این رساله به زبان فارسی است. شهرزوری آنرا یاد کرده و ریتر آنرا نیاوردهاست.
۲۳- رساله روزی با جماعت صوفیان، این رساله نیز به زبان پارسی است. در فهرست شهرزوری آمده و از ریتر دیده نمیشود.
۲۴- رساله عقل، این نیز به زبان پارسی است، در فهرست شهرروزی آمده، و در فهرست ریتر دیده نمیشود.
۲۵- شرح رساله «آواز پر جبرئیل» این رساله هم به زبان پارسی است.
۲۶- رساله پرتو نامه، مختصری در حکمت به زبان پارسی است، سهروردی در آن به شرح بعضی اصطلاحات فلسفی پرداختهاست.
۲۷- رساله لغت موران، داستانهائی است، رمزی که سهروردی آن را به زبان پارسی نگاشتهاست.
۲۸- رساله غربةالغربیة، شهرزوری این را به همین نام یاد کردهاست، اما ریتر آنرا بنام (الغربةالغربیة) آوردهاست. داستانی است که سهروردی آن را به رمز به عربی نگاشته و در نگارش آن از رساله (حی بن یقطان) این سینا مایه گرفته، و یا بر آن منوال نگاشتهاست.
۲۹- رساله صفیر سیمرغ، که به پارسی است.
۳۰- رسالةالطیر، شهرزوری نام این رساله را چنین نگاشته، ولی ریتر نام آنرا (ترجمه رساله طیر) نوشتهاست. این رساله ترجمه پارسی رسالةالطیر ابن سینا میباشد که سهروردی خود نگاشتهاست.
۳۱- رساله تفسیر آیات «من کتاب الله و خبر عن رسول الله». این رساله را شهرزوری یاد کرده و ریتر از آن نام نبردهاست.
۳۲- التسبیحات و دعوات الکواکب. شهرزوری این کتاب را بهمین نام در فهرست خود آورده، اما در فهرست ریتر کتابی بدین نام نیامدهاست. ریتر مجموعه رسالهها و نوشتهها و نوشتههای سهروردی را که در این نوع بوده، یکجا تحت عنوان (الواردات و التقدیسات) در فهرست خود آوردهاست و احتمال داده میشود که کتاب التسبیحات.... نیز جزء مجموعه مزبور باشد.
۳۳- ادعیة متفرقه. در فهرست شهرزوری آمدهاست.
۳۴- الدعوة الشمسیة. شهرزوری از این کتاب یاد کردهاست.
۳۵- السراج الوهاج. شهرزوری این کتاب را در فهرست خود آوردهاست، اما خودش درباره صحت نسبت این کتاب به سهروردی تردید نمودهاست، زیرا میگوید: (والاظهر انه لیس له) درست تر آنست که این کتاب از او نباشد.
۳۶- الواردات الالهیة بتحیرات الکواکب و تسبیحاتها. این کتاب تنها در فهرست شهرزوری آمدهاست.
۳۷- مکاتبات الی الملوک و المشایخ، این را نیز شهرزوری نام بردهاست.
۳۸- کتاب فی السیمیاء. این کتابها را شهرزوری نام برده، اما نامهای ویژه آنها را تعیین نکرده و نوشتهاست این کتابها به سهروردی منسوب میباشد.
۳۹- الالواح، این کتاب را شهرزوری یک بار (شماره ۵) در فهرست خود یاد کرده که به زبان عربی است و اکنون بار دوم در اینجا آوردهاست که به زبان پارسی است. (سهروردی خود این کتاب را به هر دو زبان نگاشته، یا به یک زبان نگاشته و سپس به زبان دیگر ترجمه کردهاست).
۴۰- تسبیحات العقول و النفوس والعناصر. تنها در فهرست شهرزوری آمدهاست.
۴۱- الهیاکل. این کتاب را شهرزوری در فهرست خود یکبار بنام (هیاکل النور) یاد کرده و میگوید به زبان عربی است و بار دیگر به عنوان الهیاکل آوردهاست و میگوید به زبان پارسی است. این را نیز سهروردی خود به هر دو زبان پارسی و عربی نگاشتهاست.
۴۲- شرح الاشارات. پارسی است. تنها در فهرست شهرزوری آمدهاست.
۴۳- کشف الغطاء لاخوان الصفا. این کتاب در فهرست ریتر آمده و در شهرزوری مذکور نمیباشد.
۴۴- الکلمات الذوقیه و النکات الشوقیه، یا «رسالةالابراج» این کتاب نیز تنها در فهرست ریتر آمدهاست.
۴۵- رساله (این رساله عنوان ندارد) تنها در فهرست ریتر آمدهاست. ریتر نوشتهاست: موضوعهائی که در این رساله از آنها بحث شده، عبارت است از جسم، حرکت، ربوبیة(الهی)معاد، وحی و الهام.
۴۶- مختصر کوچکی در حکمت: شهرزوری این را یاد نکرده، ولی در فهرست ریتر آمدهاست، و میگوید: سهروردی در این رساله از فنون سه گانه حکمت یعنی منطق، طبیعیات و الهیات بحث میکند.
۴۷- شهرزوری و ریتر منظومههای کوتاه و بلند عربی از سهروردی نقل کردهاند که در موضوعهای فلسفی و اخلاقی یا عرفانی میباشد، نظیر قصیده عربی مشهور ابن سینا: سقطت الیک من.... که مطلع یکی از آنها این بیت میباشد.
ابداً تحن الیکم الارواح - و وصالکم ریحانها والروح
5-3-2-ایستادگی در صحنه مقاومت
4-3-3-عشق به وطن
4-3-4-توجّه به هم نوعان و هم وطنان
5- نتیجه
4- جلوه های کرامت نفس در شعر شهید علی فوده
4-1-بلال حبشی
5-2-عروه بن الورد
4-3-یاران مقاومت
4-3-1-شهادت
2- نگاهی به زندگی شهید علی فوده
علی یوسف احمد فوده در سال 1946م در روستای «قنیر»، از توابع شهر حیفاء، به دنیا آمد. دو ساله بود که اسرائیل از طرف سازمان ملل متّحد به رسمیّت شناخته شد. از همان زمان به بعد، زندگی آوارگی و فقر و تنگدستی را تجربه کرد و این احساس تا سن سی و شش سالگی، یعنی زمان شهادتش، با او همراه بود.
آوارگی تنها مصیبت شاعر در دوران کودکی اش نبود؛ از زمانی که مادرش را از دست داد، اندوهش دو چندان شد و از همان ابتدای کودکی، دو واژه ی مادر و وطن، احساس غربت و تنهایی را برای او ترسیم کرد که بعدها این دو واژه در همه جای شعرش حضور داشت.
علی فوده پس از شکشت سال 1948م، با خانواده اش به کرانه ی باختری رود اردن رفت و تا پیش از مصیبت سال 1967م، در آنجا به سر برد؛ سپس با خانواده اش به اردوگاه «نورشمتن» در نزدیکی «طولکرم» رفت. دوران ابتدایی و دبیرستان را در طولکرم گذراند؛ سپس در سال 1966م، از تربیت معلّم «حوّاره» دانش آموخته شد.
زندگی علمی خود را با تدریس در مدرسه ی «أمّ عبهره» در ناعور آغاز کرد و به مدت چهار سال در آنجا ماند. به نظر می رسد در این فاصله زمانی بودکه توانست مجموعه شعر خود را با عنوان «فلسطینی کحدّ السیف» در سال 1969م، چاپ و منتشر کند.
قصیده ی «یا بلادی» در همان مجموعه، دلیل روشنی بر این گفته است. شاید آن قصیده را برای هم کلاسی های خود سروده است. این قصیده نیز در قسمت «نامه های معلّمان» در مجلّه ی «رساله المکتبه التربویه الثقافیه» در سال 1969م به چاپ رسید. این تأییدی بر این ادعاست که شاعر تا سال چاپ قصیده اش در مجلّه مذکور هنوز معروف نبوده است.
علی فوده تا سال 1976م، به عنوان معلّم در «جبل النظیف» و شهرهای دیگر عمّان به سر برد و در سال 1973م، به انجمن نویسندگان اردنی پیوست. دوره ی زندگی شاعر در عمّان، دوره ی پختگی و بروز تجربه ی شعری و پربارترین دوره ی زندگی اوست. این تجربه ی عمیق او را می توان در مجموعه ی «فلسطینی کحدّ السیف» و مجموعه ی «قصائد من عیون امرأه» یافت.
علی فوده در سال 1976م به بغداد رفت و در آنجا برخی از قصاید مجموعه ی «منشورات سرّیه للشعب» را سرود؛ سپس برای زمان کوتاهی به کویت رفت و در همان سال به بیروت بازگشت تا به صفوف رزمندگان مقاومت فلسطین بپیوندد امّا به دلیل شخصیّت منحصر به فردی که داشت، به کارگروهی متمایل نشد و در مبارزه، راه صعالیک را در پیش گرفت و در این راه، مدّت زمانی زندان را به جان خرید.
در سال 1981م، مجله ی «الرصیف» را با همکاری برخی از دوستانش منتشر کرد. سومین مجله ی شعری او با عنوان «عِواء الذئب» در بیروت در سال 1977م منتشر شد و درسال 1979م، تنها رمانش را با عنوان «الفلسطینی الطیب» به چاپ رساند و چهارمین مجموعه شعرش را با عنوان «الغجری» و آخرین مجموعه ی شعری اش را در 1982م با عنوان «منشورات سریه ی للشعب» منتشر ساخت.
صبح روز دهم ماه تموز سال 1982م، علی فوده مجله ی «الرصیف» را در سنگرها بین رزمندگان پخش می کرد. در این هنگام، ارتش اسرائیل بیروت را به گلوله بست و خمپاره ای نزدیک او منفجر شد و ترکشی از آن به گردنش اصابت کرد. در میان دوستانش شایع شد که علی فوده شهید شده است و یاسر عرفات دستور داد خیمه ای برای عزادارایش برپا کنند.
آنگاه که به هوش آمد برایش روشن شد که چقدر دوستانش، حتّی کسانی که در زندگی با او مخالفت می کردند، او را دوست دارند. شاعر پس از چند روز بر اثر همان جراحت ها در روز هفتم آگوست سال 1982م، دار فانی را وداع گفت.
«الیاس خوری» داستان شهادت علی فوده را در رمان «باب الشّمس» به تصویرکشیده است تا به اختلاف نظرها درباره چگونگی شهادت این شاعر پایان دهد. این داستان از زبان قهرمان آن که در محلّ شهادت علی فوده حاضر بوده، بیان شده است.(ر.ک: ابراهیم خلیل، 2005: 81-76 و www.alifodeh.com)
3- علی فوده در عرصه ی مقاومت
عقربه جهت گیری عواطف و احساسات انسان به طور طبیعی و فطری به سوی هدف متعالی در حرکت است و آنچه را که به طور حقیقی می خواهد، مطلق محض است، «انسان عاشق کمال مطلق است و عاشق چیز دیگری نیست، یعنی عاشق ذات حق است.»(مطهری، 1385: 81) و انسان موجودی است که خواسته یا ناخواسته در معرض حوادث طبیعی و عوامل اجتماعی، سیاسی، عقیدتی و مشکلات و دشواری ها و درد و رنج های ناشی از آن قرار می گیرد. برای مقابله با آن دشواری ها و آسیب ناپذیری لازم است به سلاح هایی مسلّح و به ابزارهایی مجهّز شود تا بتواند از یک سو، خویشتن خویش را حفظ کند و از دیگر سو عوامل مثبت، یعنی خیر و نیکی را به سوی خود جلب و عوامل زیان آور را دفع کند. ابتدا لازم است برای نفس خویش ارزش قائل شود و آن را عزیز دارد تا بتواند در مقابل گزند حوادث مقاومت نشان دهد و موفق شود. ابزارهای مقاومت در مقابل حوادث دو دسته است: ابزارهای بیرونی و ابزارهای درونی.
مهم ترین ابزار درونی، نفس با عزّت و با کرامت است و از جمله ابزارهای بیرونی هنر و شعر است که عرصه ای اثرگذار و جذّاب است و شخص می تواند پس از تجهیز خویش موجی از مقاومت را در درون دیگران نیز برانگیزد و کسانی که از او تأثیر می پذیرند، خودشان عواملی اثرگذار شوند و جوامع بشری را یک پارچه، اهل مقاومت نمایند.
علی فوده با داشتن اراده ی استوار که از درد طلب و یقظه (خودآگاهی) ناشی شده است، در برابر جور و جفا و تهدید دو راه پیش روی خود داشته است: یکی تن به ذلّت دادن، دوّم مقاومت.
بی تردید آن گاه که راه مقاومت را برگزید، به دنبال ابزار مقاومت می گردد. پیداست که اولویت با ابزار درونی است زیرا سلاح برنده و مدرن، حتّی شعر و هنر با تمام اثرگذاریش، در دستان شخص ذلیل و ترسو، بی خاصیّت است. بسیاری از شاعران عرصه ی مقاومت، افتخارات رزمندگان را با هنر خویش به تصویر کشیده اند و بعضی ممکن است با شعر سرایی در عرصه ی مقاومت، برج عاجی شده باشند ولی علی فوده، غایت متعالی انسان را فراموش نکرده و خود در عرصه ی مقاومت وارد شده و شاهدی در همه ی سنگرهاست.
علی فوده هنر شعر خود را با حضور در سنگرها و صف رزمندگان، آشتی داده و از همه مهم تر با همه فروتنی و بی اعتنایی تمام، جهت شناخته شدن خویش هیچ گامی برنداشته است.
از میان ویژگی های انسانی شاعر، آنچه که بیشتر نظر انسان را جلب می کند و در تکوین شخصیّت او بیشتر مؤثر بوده است، کرامت نفس است و این ویژگی است که در اراده او را استوار ساخته است. علی فوده وقتی مشاهده کرد که بر اثر هجوم تجاوزگران، همه چیز از جمله انسانیّت انسان به خطر افتاده است، با حفظِ کرامتِ نفسِ خودساخته و ابزار شعر و هنر، در سنگرها حضور یافت و تا آخرین لحظه ی زندگی از کرامت و عزّت نفس خویشتن و هم وطنان و عقاید مقدّس خویش دفاع کرد.
جهت پرهیز از طولانی شدن سخن، پس از اشاره گذرا به مفهوم کرامت نفس، تنها سه قصیده از دیوان علی فوده مورد بررسی قرار گرفته است. برای نشان دادن جلوه های کرامت نفس، پس از بررسی اشعار باقی مانده از شاعر، سه قصیده مربوط به بلال حبشی، عروه بن الورد و هفده تن از یاران مقاومتش با عنوان «مطلوب رأسی»، مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است.
منبع : دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنرکرمان-نشریه ادبیات پایداری-سال دوم شماره 3 و 4.