اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

"میلاد امام موسی کاظم ( ع) مبارک " :

 Image result for ‫تصاویر گل میخک‬‎

 

سالار اهل دین

 

آن درگهى که پایه‏اش از عرش برتر است

 

دولت‏سراى حضرت موسى بن جعفر است

 

آیینه جمال خداوند سرمدى

 

هم مظهر علوم و خصال پیمبر است

 

در جبهه مبارکش، آثار زهد و علم

 

لعلِ لبش، علامتى از حوض کوثر است

 

سالار اهل دین بُوَد و فخر اولیا

 

هفتم امام و حجت خلاق اکبر است

 

مدرس

" خاطرات آزادگان ( 26 ) " :

کمک های بی دریغ دکتر مجید

 

عیدی، مسئول فروشگاه بود، چون عراقیها فارسی بلد نبودند و او هم عربی می دانست و هم فارسی.

عصر، بعد از سرشماری داخل اتاق شدیم ، سه لیوان پلاستیکی، سه قاشق و مقداری مواد غذایی مثل خرما برای ما در اتاق بود ، اول فکر کردیم جزو جیره است ، اما عیدی آمد و گفت : اگر چیزی کم داشتید ، بگویید ! من گفتم : نه فقط لیوان کم بود که آوردید . و تشکر کردم . بعدا متوجه شدم که از پول خودش خریده است!

بعد از ظهر بود و قبل از این که درها بسته شود ، یک نفر از طرف بیمارستان آمد و دکتر بیگدلی را با خود برد . برای این که هم در بیمارستان روی یکی از تختها بخوابد و هم کار کند .

شخصیتی بین اسرا مشهور بود به اسم دکتر مجید . این دکتر ارتشی بود ، یک افسر رشید و دلاور و یک دکتر مهربان و فهمیده و متعهد .

دکتر مجید جلالوند با کمترین وسایل و در شرایط سخت بهترین خدمات را به اسرا عرضه کرد . او وقتی از طریق دکتر بیگدلی متوجه اوضاع و احوال ما شد ، کیسه ای پر از خوراکی فرستاد ، مقداری پنیر بسته بندی شده ، خرما ، شکلات ، قرص نعناع و …

بیمارستان اردوگاه بودجه ای داشت که با کمک اسرا جع می شد. هر ماه مقداری از حقوق اسرا در صندوق کمک به بیمارستان گرد می آمد . مقدار زیادی از پول صندوق را افسران تامین می کردند ، چون حقوقشان بیشتر بود.

دکتر مجید مقداری شیر خشک هم برای ما فرستاده بود . وقتی بسته او را دیدم و فهمیدم دکتر فرستاده است ، گفتم: اینها را برگردانید و بگویید ما چیزی نمی خواهیم، همه چیز هست و غذایمان کافی است . او گفت : من مسئول هستم . باید اینها را بدهم … بچه ها هم گفتند : این کار معمولی و عادی است . شما تازه آمده اید و بدنتان نیاز دارد ، کاملا مشخص است . اینها می تواند کمکی برای شما باشد و اگر پس بدهید دکتر مجید ناراحت می شود . اصرار بر نگرفتن مواد غذایی فایده نداشت ، به خاطر محبت بچه ها و احسان دکتر ، مواد غذایی را پذیرفتم .

 

راوی: آزاده محمدعلی زردبانی

http://www.iran-pw.com

طنز جبهه ( 35 ) :

نتیجه تصویری برای تصاویری از رزمندگان اسلام

  کافی بود فال شهیدآینده به نام کسی بخورد .

می ریختند سرش و دار وندارش را می بردند !

به بهانه این که تو شهید می شوی و نیازی نداری .

البّته حتما از باب تبرک !

 

          " شادی روح شهدا صلوات "