اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" خاطرات آزادگان ( 31 ) " :

خاطره ای از آزاده شهید شهسواری
 
 

 

 

 

 

 سال 64 بود. اعتصاب شروع شد. تازه از حمام آمده بودم. با یکی از بچه های کرمان در طبقه دوم اردوگاه رومادی 3 کمپ 9 با سایر بچه هاشروع کردیم

به الله اکبر گفتن. در لابلای شعارها و فریادها ، "یا ایها المسلمون اتحدوا اتحدوا" می گفتم و بعد شروع به گفتن مرگ بر صدام به زبان عربی کردم. عادل، سرباز عراقی از توی حیاط مرا دید و شناخت. نیم ساعت بعد وقتی عراقی ها به داخل بازداشتگاه ها هجوم آوردند و با هر چه داشتند توی سر و کله ما می زدند، عادل مرا از صف بیرون کشید و یک نفر عراقی دیگر شروع به زدن با کابل به کمرم کرد. تا هفتاد که شمرد، خلف، یکی از اسرایی که کار ترجمه را انجام می داد به عادل التماس کرد و به او می گفت: طفل طفل.خلاص. منظورش این بود که بچه است دیگر او را نزنید. آنها هم دلشان سوخت و مرا رها کردند. سیم کابل توی گوشت های بدنم نشسته بود.

از آن به بعد وقتی عادل سرباز ملعون عراقی مرا می دید دستانش را جلوی دهانش می گرفت و اطراف خود را می پایید تا سربازان عراقی او را نبینند. آرام می گفت: تو بدرسگ می گفتی مرگ بر صدام؛ و بعدش دو سه تا سیلی می زد و مرا به کناری پرت می کرد و می رفت.

چند روز بعد که اعتصاب شکسته شد نزد مرحوم شهسواری رفتم. او در حالی که داشت با گِل مُهر نماز درست می کرد دستانش را شست و با یک چیزی که درست یادم نیست شروع کرد به درآوردن تکه های کوچک سیم کابل برق ازبدنم و آرام آرام اشک می ریخت. او روزهای بعد برای چندین دفعه مرا صدا زد و با روغن هایی که از برنج ظرف مانده بود و آنها را جمع کرده بود جای زخم هایم را چرب می کرد.

یادش به خیر باشد.روحش شاد و گرامی باد!

 

کرامت یزدانی -

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

گفتنی است شهید"محمدشهسواری" که تصویرش دربالا دیده می شود کسی بود

که هنگام اسارتش به دست بعثی ها، باشجاعت تمام, درست درهمین تصویر

با صدای بلند شعار:"مرگ برصدام،ضداسلام"را سرداد که پس از آن نظامیان

بعثی با قنداق اسلحه به جانش افتادند.

فاش نیوز

" طبیبی که نمی‌تواند معالجه کند! " :

امام علی(ع) به نقل از عیسی‌بن مریم(ع) فرمود: پول‌پرستی و دنیاطلبی برای دین

بیماری است، و عالم و دانشمند طبیب دین است.

هرگاه دیدید که طبیب خودش درد پول پرستی و دنیاطلبی را دارد، او را متهم نمایید،

و به او اعتماد نکنید،

و بدانید چنین عالم و طبیبی نمی‌تواند معالجه کننده و نصیحت‌کننده دیگران

باشد.(1)

همچنین آن حضرت در کلام نورانی دیگر می‌فرماید: برای نادانی و بی‌خردی عالم

و دانشمند همین بس که عملش مخالف علمش باشد.(2)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- بحارالانوار، ج 2، ص 107  

  2- غررالحکم، ص 522

 

طنز جبهه ( 39 ) :

 نتیجه تصویری برای تصاویری از رزمندگان اسلام

 پیرمردی داشتیم سردماغ و بانشاط ،

گه گاهی سر به سرجوان ترها می گذاشت .

اگر کسی مجروح می شد کافی بود کمی آه و ناله کنه ؛

خیلی جدی می گفت : موقع مرغ و ماهی صدات در نمیاد !

این جا همه چیز در همه ، دوا و درد قاطیه نمیشه سوا کنی !

" همچون مگس دنبال پلیدی‌ها نباشید! " :

 

قال‌الامام علی(ع):
«الاشرار یتبعون مساوی الناس و یترکون محاسنهم کما یتبع الذباب
المواضع الفاسده»
امام علی(ع) فرمود:
افراد بد به دنبال بدی‌های مردم هستند، و خوبی‌هایشان را رها می‌کنند،
چنان‌که مگس‌ها دنبال پلیدی‌ها می‌گردند.(1)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج2، ص295

" خاطرات آزادگان ( 30 ) " :

والله انت عرب
 
دردسر زبان به اسارت که درآمدیم، همه‌مان را در یک جا جمع کردند. در همان حال
 
توپ‌خانه‌ی ایران هم گاه گاهی بر سر عراقی‌ها گلوله‌های آتشین می‌ریخت و موجب
 
هلاکت بعضیشان می‌شد.
 
آن‌ها هم به تلافی به طرف اسرای ایرانی تیراندازی می‌کردند. یکی از رزمندگان
 
اسیر که در جبهه از خود شجاعت فراوانی نشان داده و تقریباً مسن‌ترین افراد در
 
آن جبهه بود، احساس تشنگی کرد و از سرباز عراقی کمی « ماء » ( آب به زبان
 
عربی ) خواست.
 
عراقی‌ها در آن شرایط در به در دنبال ایرانی‌هایی می‌گشتند که عرب‌زبان
 
باشند تا بتوانند از منطقه‌ی عملیاتی رزمندگان اسلام اطلاعات کسب کنند.
 
به همین سبب وقتی رزمنده‌ی پیر گفت ماء، عراقی‌ها دور او جمع شدند. یکی
 
از آن‌ها که چند کلمه فارسی می‌دانست، گفت: انت عربی دانست؟ پپیرمرد
 
گفت: نه به خدا؛ تنها همین یک کلمه را دانست.
 
بعد از کمی جر و بحث افسر عراقی دستور داد کمی آب برایش آوردند. وقتی
 
پیرمرد آب را نوشید، رو به عراقی کرد و گفت: «رَحِمَ الله والِدَیْکَ » ( رحمت خدا
 
بر پدر و مادرت ) این جمله را پیرمرد از مجالس فاتحه و روضه یاد گرفته بود. در
 
این جا بود که افسر عراقی با خشم فریاد زد: « والله انت عرب » ( به خدا تو عرب
 
هستی ) پیرمرد دستپاچه جواب داد: باور کنید تنها همین را دانست.
 
بعد حسابی او را کتک زدند تا اقرار کند. ولی وقتی با انکار پیرمرد روبه رو شدند، او
 
را رها کردند. یکی از برادران به شوخی به او گفت: تو را به خدا تا همه‌ی ما را به
 
کشتن نداده‌ای، این قدر عربی حرف نزن.
 
پیرمرد که حسابی از جریان پیش آمده و حرف برادرمان ناراحت شده بود، تا شهر
 
العماره‌ی عراق کلامی نگفت. 
 
منبع: کتاب طنزدراسارت

با 8 علت سر درد آشنا شویم :

           

           
برخی از مواد غذایی مثل پنیر کهنه، سالامی، مشروبات الکلی و ماهی دودی حاوی انواع سولفیت ها
هستند و مصرف آن ها موجب گشاد شدن رگ ها و در نتیجه سردرد می شود. 
           

سفت بستن موها، مصرف غذاهای دودی، خشک شده، نمک سودشده یا کهنه، عطر و بوی مواد مختلف و مصرف مواد غذایی بسیار سرد از جمله عجیب ترین دلایل سردرد هستند.

به گزارش
جام جم آنلاین ، بر اساس گزارش سازمان جهانی بهداشت تقریبا نیمی از جمعیت بزرگسال جهان در طول سال گذشته حداقل یکبار دچار سردرد شده اند که معمولا علت این سردردها، استرس، مصرف برخی غذاها، سیگار، کمبود خواب یا حذف وعده های غذایی است.

اما سردرد علت های دیگری هم دارد که معمولا سخنی از آن ها به میان نمی آید. در ادامه به بیان هشت مورد از عجیب ترین دلایل سردرد می پردازیم.

1- غذاهای دودی، خشک شده، نمک سودشده یا کهنه
برخی از مواد غذایی مثل پنیر کهنه، سالامی، مشروبات الکلی و ماهی دودی حاوی انواع سولفیت ها هستند و مصرف آن ها موجب گشاد شدن رگ ها و در نتیجه سردرد می شود.

2- عطر و بوی مواد مختلف
بنابر نتایج تحقیقات مرکز سردرد نیویورک، متداول ترین محرک های بویایی که منجر به سردرد می شوند شامل بوی بنزین، تنباکو و انواع عطر هستند.

3- نمایشگر رایانه
تغییرات نور و شفافیت نمایشگر رایانه یا گوشی تلفن همراه موجب تحریک شبکیه و اعصاب پشت چشم می شوند. نتیجه این تحریک، ایجاد سردرد است.

4- کم آبی بدن
بدن انسان در اثر گرمای زیاد یا کم مصرف کردن آب، بخش عمده آب و الکترولیت های موردنیاز برای عملکردهای طبیعی را از دست می دهد. در این شرایط، بدن برای حفظ آب باقی مانده، رگ ها را تنگ تر می کند و این فرآیند موجب سردرد می شود.

5- تغییر نحوه مصرف کافئین
کافئین اثرات فیزیولوژیکی بر سیستم عروقی دارد و تغییر میزان مصرف کافئین می تواند منجر به تنگی یا گشادی رگ ها شود. این تغییرات در سیستم عروقی بدن می تواند منجر به سردرد شود.

6- اضطراب ناشی از ارتباط با افراد
به گزارش مرکز سلامت Mindful Health واقع در نیویورک، اضطراب ناشی از ارتباط با افراد، موجب کوتاه شدن نفس ها و کاهش میزان اکسیژن محلول در خون می شود. کاهش میزان اکسیژن خون نیز به نوبه خود منجر به سردرد می شود.

7-سفت بستن موها
عجیب نیست که محکم بستن موها موجب فشار به جمجمه می شود. در واقع به گزارش کلینیک میگرن لندن، بیش از نیمی از زنان سردرد ناشی از فشار سفت بستن موها را تجربه کرده اند.

8-مصرف مواد غذایی بسیار سرد
محققان مرکز تحقیقات سردرد جان هاپکینز دریافتند مصرف مواد غذایی با دمای نزدیک به صفر، موجب تحریک مستقیم مجموعه ای از اعصاب حساس به دما در جمجمه و همچنین کاهش دمای شدید رگ های موجود در سقف دهان می شود. در نتیجه تحریک این اندام ها، نوعی سردرد موسوم به «سردرد بستنی» ایجاد می شود.

منبع : ایرنا

طنز جبهه ( 38 ) :

نتیجه تصویری برای تصاویری از رزمندگان اسلام

  بعد از آموزش ، قطب نما را در اختیارمان گذاشتند تا تمرین کنیم .

ما هم گرای ایستگاه صلواتی را گرفتیم و صاف رفتیم اونجا ،

از بدشانسی مربی هم سر رسید !

گفت : احتمالا گرای بعدی هم تدارکاته دیگه !

مگر به بهانه این ها کار با قطب نما رو یاد بگیرید !

" خاطرات آزادگان ( 29 ) " :

ولک لیش شما گوش بزرگ

به نام یکتای بی همتا

باعرض سلام وارزوی سلامتی برای شما سروران گرامی.خداوند رحمان رحیم در انسانها

خصوصیات متفاوتی قرار داده است .یکی قد بلند٬ یکی قد کوتاه٬ یکی بینی کشیده ٬یکی

هم بینی بزرگ ٬حقیر هم از این نعمت برخوردار بوده ٬گوشهایم بزرگ می باشد.

 

مدتی قیس به من گیر داده بود ٬مدام تکرارمیکرد" ولک لیش شما گوش بزرگ"درجواب

می گفتم نعمت الهی نصیب من شده ٬خواست خداست.

این فرد مریض با کابل به جان گوشهای من می افتاد ٬باضربه کابل روی گوشهای من

می نواخت٬ ان قدر این کار را تکرار کرده بود که براین عادی بود.

بر اثر ضربات گوشهای من سیاه شده ٬حس نداشت تمامی دوستان نگران این شرایط

بودند٬از درد وزخمی شدن گوشهایم٬ سرم را نمیتوانستم برروی زمین بگذارم.

چندماهی با همین وضعیت طی شد ٬تا کم کم از سرش افتاد ودست از سر گوش های

بیچاره من برداشت.

در ان زمان به یاد این شعر می افتادم ولی اوکه انسان نبود!!!

سرم راسر سری متراش تو ای استاد سلمانی٬ که من هم دردیار خود سری وسامانی

دارم سر ما را هر جور دوست داشتند تراشیدند.

 

خط پدافندی در تکریت

" پیکر شهیدی که سالم به ایران آمد + تصاویر " :

روز آخر شیشه های داخل حمام را شکستند و محمد را که تمام بدنش زخم و خون و جراحت بود بر روی شیشه ها کشیدند ولی باز هم جز ناله از محمد چیزی بیرون نیامد تنها حرفهای که از محمد توانستند اعتراف بگیرند نام خدا و ائمه اطهار بود و عدنان که خشمگین از این همه مقاومت با فرو کردن یک عدد صابون عراقی که نوعی خاص از صابون بود که به رنگ سبز وب سیار بد بو بود در دهان محمد باعث خفه شدن محمد شد و برای جبران سریعا در خواست کمک کردند ولی محمد دیگر نفس نمی کشید پیکر پاک این شهید عزیز را بر روی سیم خاردار انداختند و عکس گرفتند که بگویند در حال فرار بوده و مجبور شدیم با گلوله بزنیم

پیکر شهیدی که سالم به ایران آمد + تصاویر

حسین محمدی مفرد که از غواصان لشکر 5 نصر واحد تخریب در دوران دفاع مقدس است. او در تاریخ 1365/10/04 در عملیات کربلای چهار در سن 14 سالگی در منطقه شلمچه به اسارت نیروهای بعثی دشمن درآمد، به روایت خاطراتی از نحوه شهادت شهید محمد رضائی پرداخته است.

پیکر شهیدی که سالم به ایران آمد

روایت بدین شرح است:

 

عملیات کربلای 4: درگیری خیلی شدید بود تا آن روز جنگ را از این دریچه ندیده بودم خیلی آتش دشمن زیاد بود جنگ از پشت جعبه شیشه ای تلویزیون با این فرق می کرد.

خیلی متفاوت بود گلوله ها واقعی، خونها واقعی، دشمن واقعی، ترس واقعی، شجاعت واقعی، ایثار واقعی،  شهادت ها واقعی همه چیز واقعی... اینجا سینما نبود که وقتی یک صحنه هیجانی  بود سوت و دست و فریاد بزنند!

 اینجا سوت بود اما سوت خمپاره... دست بود اما قطع شده! هیجان بود اما کنترل شده دو گلوله قبل از ورود به پشت سنگرهای ب شکل به دستم خورد از آب بیرون آمدیم وارد سنگرهای ب شکل شدیم (سنگرهای کمین که به شکل ب بودند. بسیار مهندسی ساخته شده بود ) و درگیری بین ما و دشمن بسیار نزدیک بود آنقدر که چهره های هم را به راحتی میدیدم فرمانده شهید مسلم اعلام کرد بچه ها عملیات لو رفته و ادامه عملیات لازم نیست دستور داده اند که برگردیم نیروهای پشتیبانی نخواهند آمد (ما خط شکن بودیم) اما آنقدر دشمن نیرو در منطقه آورده بود که ما راهی برای برگشت نداشتیم به نوعی در محاصره بودیم چاره ای جز جنگیدن و مقاومت نبود تا راهی برای برگشت پیدا کنیم هر لحظه که می گذشت عزیزی را از دست میدادیم وارد یکی از کانال ها شدیم تیربارچی تانک به سمت کانال تیر میزد.

نمی دانم با هر گلوله چند نفر زخمی و شهید می شدند ولی خودم از ناحیه گردن گلوله خوردم به علت ضربه وارده و حساس بودن محل اثابت گلوله (و شاید ضعف ایمان) بیهوش شدم نمی دانم چقدر طول کشید تا به هوش آمدم ولی وقتی به هوش آمدم سربازان عراقی را نزدیک خودم دیدم، با خودم گفتم؛ جالب است در عراقی ها هم آدمهای خوبی هستند که به بهشت می آیند فکر می کردم شهید شدم و در بهشت هستم و عراقی ها هم به بهشت آمده اند.

این فکر عجیب زیاد طول نکشید که با دیدن ماشینهای عراقی فهمیدم که هنوز در دنیا هستم چون در بهشت ماشین نیست لااقل ماشین عراقی نیست تلاش کردم تا بلند شوم و به عقب بروم ولی توان حرکت نداشتم.

بر روی زمین چهار دست و پا راه افتادم تا به برادری رسیدم آقای مهدی سبزبان گفت کجا می روی؟ گفتم: می روم داخل کانال تا به عقب بروم گفت کانال را بسته اند و راهی برای رفتن نیست گلوله به پایش خورده بود و از هر دو پا محروم بود گفتم پس چکار کنیم گفت بهتر است در جای مخفی شویم تا فردا نیروهای کمکی بیایند.

داخل اولین سنگر رفتیم و مخفی شدیم طولی نکشید که عراقی ها از حضور ما مطلع شدند و به داخل سنگر آمدند. آقای سبزبان که در مدرسه رضوی استان قدس رضوی درس خوانده بود عربی بلد بود گفت: عراقی ها دارن مشورت می کنند که بیایند داخل یا نبایند.

اجازه بدهیم چون اگر شب اسیر کنند زنده نمی مانیم و خواهند کشت بهتر است تا صبح مقاومت کنیم این شد که با تک تیر زدن و مقاومت تا صبح در سنگر ماندیم صبح عراقی ها وارد سنگر شدند و با کتک زدن اسیرمان کردند ولی عجب مهمان نوازی کردند خدا قسمت نکند اینها را گفتم تا ذهنتان را آماده کنم تا بدانید کربلای 4 چه شرایط و وضعیتی داشت بعد از اسارت وقتی از بیمارستان نظامی که نمیدانم در کدام شهر بود با اتوبوسی که بجای صندلی تخت داشت جهت حمل بیمار به سمت زندان می رفیتم.

در همان اتوبوسی که شهید محمد رضا شفیعی بود محسن میرزائی و... نزدیک یک پادگان نظامی دو اسیر با لباس غواصی سوار اتوبوس شدند یک نفر جلوی اتوبوس نشست و یک نفر هم عقب آمد و کنار من نشست خیلی زود با هم ارتباط برقرار کردیم هر چند که از نظر نظامی کاملا اشکال داشت چون هر کسی که به جمع ما ناشناس می آمد احتمال داشت جاسوس باشد که از طریق منافقین داشت به ما تحمیل می شد ولی چهره این عزیز آنقدر جذاب بود که نیازی به تفکر نداشت این کسی نبود جز شهید بزرگوار شهید محمد رضایی.

 

پیکر شهیدی که سالم به ایران آمد

پرسیدم از کجا آمدی؟ گفت: من تازه اسیر شدم گفتم: تازه سه روز است که عملیات تمام شده کجا بودی تا الان؟ گفت: در نیزارها مخفی شده بودم ولی دیگر توانم تمام شد و از بی حالی روی آب آمدم و اسیر شدم.

یک گلوله به دست چپ قسمت نزدیک به مچ خورده بود و یک گلوله به بالای ابروی چپ ایشان که کمی داخل رفته بود و در بالای ابرو گیر کرده بود و داخل سر فرو نرفته بود که خود جای تعجب داشت.

چون مدت زیادی در داخل آب بوده و لباس غواصی داشته بود زخم دست ایشان را که با لا زدم دیدم کرمهای سفید روی زخم بود و ترسیدم گفتم اقا محمد این چیه؟ گفت: به علت جراحات و عفونت دستم اینجوری شده است. وقتی به زندان رسیدیم محمد رفت داخل غرفه ای دیگر و دیگر خیلی به هم نزدیک نبودیم ولی در جریان درمانش بودم و گاها زخم هایش را خودم با باندهای که شسته شده بود پانسمان می کردم نمی دانم کار درستی بود یا نه ولی این همه ی کمکی بود که به هم می کردیم و باندها را می شستیم و خشک می کردیم و مجدد استفاده می کردیم .

بعد از این روزهای سخت وارد اردوگاه شدیم و من و محمد رضایی با هم وارد یک حمام شدیم و به اجبار همه لباسهایمان را بیرون کردیم و حمام کردیم محمد به من می گفت: بجای وقت گیری و خجالت از زمان استفاده کن که شاید دیگر حمام و صابون پیدا نکنی که خودت را تمیز کنی... در ضمن هم غسل بکن و هم نظافت من با خودم گفتم این از کجا می داند که دیگر از حمام خبری نیست؟ در هر حال حرفش را گوش کردم و با همان حالت عریان پشت به محمد کردم و کارهای که گفته بود را انجام دادم و از حمام خارج شدیم تا به ما لباس بدهند و بعد از پوشیدن لباس  به گروهای 100 نفری وارد آسایشگاها می شدیم.

من و محمد وارد آسایشگاهی شدیم که رئیس آسایشگاه شخصی به نام ناصر بود که آنقدر بی ایمان و نا متعادل بود که جای گفتنش نیست و از بدترین خاطرات اسارت می باشد. مترجم عرب زبان بود نمی دانم چقدر طول کشید که یک سرباز عراقی وارد آسایشگاه شد و گفت یک نفر بیاید من نمی دانم چه شد که با سرعت از آسایشگاه خارج شدم  و رفتم.

من را وارد آسایشگاه روبرو (7) بردند و گفت تو اینجا باید بمانی با خودم گفتم این چه اشتباهی بود که کردم از محمد جدا شدم ولی خیلی زود فهمیدم دوستانی در این آسایشگاه هستند که سرنوشت اسارت من را آنها تغییر دادند و خدا را شاکرم بابت این همه لطف و محبت چون محمد هم مدت زیادی در آن آسایشگاه نماند و اگر من آنجا می ماندم قطعا اذیت می شدم.

هر روز محمد را در ساعات هوا خوری میدیم هر روز حالش بهتر می شد زخم دستش بهتر شده بود ولی انگشتهای دستش حرکت نداشت روزها می گذشت و کم کم به اسارت و تنهایی های ما افزوده می شد هر روز از روز دیگر  سخت تر چون هر روز دوستی را از دست می دادیم یا بر اثر بیماری یا شکنجه و این بدترین شکنجه بود.

 فقط در ساعاتی که برا ی هواخوری می آمدیم محمد را میدیدم تا آنکه محمد را به بند دیگری بردند و دیگر شاید هر 3 ماه هم از محمد خبری نداشتم و وقتی با خبر شدم که گفتند: یکی از بچه ها از روی نا آگاهی در مورد محمد در یک جمع صحبت کرده وگفته است که محمد از بچه های اطلاعات عملیات است و با توجه به داشتنن اطلاعات تعداد زیادی از فرماندهان ارتش عراق به دست ایشان کشته شده است و شروع کرده به تعریف از محمد که محمد این است و آن است و سه روز من را که زخمی بودم در آب با داشتن یک فین (وسیله کمکی برای غواصی در آب که شبیه پای اردک است)  حمل می کرده تا راهی برای فرار پیدا کند که بعد از سه روز به علت ضعیف شدن دیگر مجبور به تسلیم شدن می شود و کلی حرفهای که نباید بگوید را می گوید.

جاسوسان خبر را به عراقی ها میدهند (باید بدانیم که در واقعیت محمد از بهترین نیروهای اطلاعات عملیات بود که با توجه به استعداد و هوشی که داشت در جلسات توجیحی فرماندهان شرکت می کرد و نقشه های عملیات و منطقه را توضیح می داد.)

آن اسیری که این حرف ها را زده است می برند و با زدن و شکنجه مجبور می کنند که اسم آن شخص را بگوید و محمد رضایی را لو میدهد و محمد روزهای سختش شروع می شود از اینجا چون من در کنار محمد نبودم  کلیه اتفاقات را بر اسا س گفته های شخصی که در تمام مدت شکنجه با محمد بوده بیان می کنم.

خرداد 66 بود

عدنان و علی آمریکایی (سرباز عراقی که لباس آمریکای می پوشید و چهره شبیه به سربازان آمریکای داشت و بسیار قوی  و جسه ای بزرگ داشت و عدنان هم یک ورزشکار که زبان فارسی را کاملا بلد بود و بسیار جلاد بود)، دراردوگاه تکریت 11، آسایشگاه به آسایشگاه دنبال محمد می گشتند.

به آنها خبر داده بودند که محمد رضایی از نیروهای اطلاعات و  عملیات تیپ 21 امام رضا(ع) است. وقتی محمد را پیدا کردند علی آمریکای که قدی بلند و درشت اندام داشت اندام کوچک و ضعیف محمد را که دید خشمگین تر شد چون با توجه به چیزهای که در مورد محمد شنیده بود انتظار داشت یک فرد قوی جسه و بلند قد پیدا کند نه یک نوجوان  لاغر اندام ......

 هر روز می بردند و محمد را با انواع روشها شکنجه می کردند و می گفتند که چه کسانی با تو بودند؟ قرار بود چه کاری بکنید؟ برنامه های شما چه بود و....

با چوب کابل آبجوش برق و چسباندن اتوی داغ به بدنش  ،کشیدن بر روی زمین  با بدن لخت و زخمی بر روی خاک و خورده شیشه  او را شکنجه می دادند ولی محمد آنقدر ایمانش قوی بود که  بهترین راه را که صبر و تحمل بود در پیش گرفته بود تمام بدنش زخم و خون بود کسی با محمد صحبت نمی کرد تنها در آسایشگاه می نشست و محمد اجازه نمی داد کسی به او نزدیک شود محمد می ترسید که هر کس به او نزدیک شود عراقی ها فکر کنند او هم از همراهان او بوده و او را هم شکنجه کنند.

محمد دوست نداشت کسی اذیت شود و روزهای سخت را با تنهایی و درد تحمل می کرد بعد از چند روز شکنجه های سخت باعث شد که عراقی ها خسته شوند و دیگر توان ادامه نداشتند و برای جبران شکست تصمیم به شهادت محمد گرفتند. روز آخر شیشه های داخل حمام را شکستند و محمد را که تمام بدنش زخم و خون و جراحت بود بر روی شیشه ها کشیدند ولی باز هم جز ناله از محمد چیزی بیرون نیامد تنها حرفهای که از محمد توانستند  اعتراف بگیرند نام خدا و ائمه اطهار بود و عدنان که خشمگین از این همه مقاومت با فرو کردن یک عدد صابون عراقی که نوعی خاص از صابون بود که به رنگ سبز وب سیار بد بو بود در دهان محمد باعث خفه شدن محمد شد و برای جبران سریعا در خواست کمک کردند ولی محمد دیگر نفس نمی کشید پیکر پاک این شهید عزیز را بر روی سیم خاردار انداختند و عکس گرفتند که بگویند در حال فرار بوده و مجبور شدیم با گلوله بزنیم.

بعد از جنگ پیکر پاک محمد به ایران انتقال داده شد و در 15 کیلومتری شهر فاروج در بین دو مناره مسجد و حسینه حضرت سجاد علیه السلام دفن شد امید وارم که در سفر بعدی از این مسیر سری هم به مقبره این شهید عزیز بزنید و یادمان باشد که امنیت امروز مدیون ایثار این مردان بزرگ دیروز است.

در مرداد ماه سال 1381 به همراه 22 شهید دیگر  پیکر محمد به ایران آمد جالب است که بگویم پیکر محمد سالم به ایران آمد و مجبور شدند در سردخانه نگهداری کنند.

 روز تشیع جنازه وقتی جنازه محمد به محلی که همان مسجد امام سجاد (ع) بود رسید و بر روی دوش مردم حمل شد لکه های خون بر روی لباس مردم کاملا مشخص بود که از داخل تابوت بیرون زده بود.

 آیا باز هم باید با این همه نشانه  فراموش کنیم که شهدا چه کسانی بودند و چه کردند و در کنار مزار آن شهید عزیز برویم و نگاهی به آن قبر سیاه کوچک نکنیم شاید برای ما عادی شده است  که قبر یک شهید را می بینیم و راحت می گذریم  ولی اگر میدانستیم که شهید محمد رضایی برای افتخار ایرانی و شجاعت ایرانی  تحمل شکنجه کرده است تا بگوید ایرانی می میرد ولی تن به ذلت نمی دهد به آن قبر نگاه بهتری می کردیم اگر بگوید در فلان شهر انسانی هست که با کشیدن دستش بر روی سرمان  10 سال به عمرمان افزوده می شود همه  کارهایمان را رها می کنیم و میرویم اما در مسجد حضرت سجاد (ع) شهیدی است که از بهترین  انسان بهشت است اما بی توجه رد می شویم ... ایا سخت است که در کنار تفریح خودمان تنمان را به قبر سیاه کوچک محمد بمالیم تا متبرک شویم؟

منبع: سایت "تاشهدا"

باشگاه خبرنگاران

" شهیدی که بدنش با اسید هم از بین نرفت " :

مجید ملامحمدی ماجرای اسارت و شهادت شهید نوجوانی که بعد از 16 سال با بدنی سالم به وطن بازگشت را به نگارش درآورد:

محمد رضا شفیعی در 14 سالگی به جبهه‌های نبرد رفته و در عملیات‌های بسیاری شرکت می‌کند که چندین بار نیز مجروح می‌شود اما سرانجام در عملیات «کربلای 4» و پس از مجروح شدن ، اسیر می‌شود که 11 روز پس از اسارت به دلیل عفونت شدید در ناحیه شکم به درجه شهادت نائل می‌شود.
جسد شهید محمد رضا شفیعی پس از شهادت آنچنان تازه و معطر می‌ماند که صدام به سربازان خود دستور می‌دهد که جنازه این شهید را در برابر آفتاب قرار دهند تا بپوسد و وقتی این کار نیز به سرانجام نرسید دستور می‌دهد که بر روی پیکر این شهید اسید بپاشند که با این کار نیز آسیبی به بدن شهید نمی‌رسد و جسد تازه و معطر این شهید بعد از گذشت 16 سال به وطن برمی گردد.

به روایت قافله:

مجروح که شد ، به اسارت دشمن در آمد و همانجا به شهادت رسید. بعثی ها او را دفن کردند و شانزده سال بعد ، هنگام تبادل جنازه ی شهدا با اجساد عراقی ، جنازه محمد رضا شفیعی و دیگر شهدای دفن شده رو بیرون می‌آورند تا به گروه تفحص شهدا تحویل دهند. اما جنازه محمد رضا سالم مانده ، سالمِ سالم...

صدام گفته بود این جنازه اینطور نباید تحویل ایرانی‌ها داده بشه. اونو سه ‌ماه زیر آفتاب سوزان گذاشتند ، اما تفاوتی نکرد. ، رو پیکرش آهک ‌و اسید پاشیدند ولی باز هم بی‌تأثیر بود..

مادرش و یکی از همرزم هاش که همیشه باهاش بود و کامل می شناختش می گفت می دونین برا چی جنازه ش سالم موند؟

گفت راز سالم موندن جنازه ش چند چیزه: ـ اهتمام جدی به نماز شب داشت ـ دائماً با وضو بود و مداومت بر غسل جمعه داشت ـ هیچوقت زیارت عاشورایش هم ترک نمی‌شد ـ هر وقت برای امام حسین(ع) گریه می‌کرد ، اشک‌هایش رو به بدنش می‌مالید مادرش هم میگفت: به امام زمان (عج) ارادت خاصّی داشت و هر وقت به قم می‌اومد ، رفتن به جمکران را ترک نمی‌کرد.

 
 

نقل از کتاب قصه ستاره ها و ساکنان ملک اعظم/ ج2/ ص 76

منبع: قافله

روزی چند نوبت برای سید الشهداء گریه می‌کرد؛ محمدرضا شفیعی را می‌گویم ... صبح‌ها زیارت عاشورا که می‌خواندیم ، گریه و ناله‌هایش،  جانسوز بود. ساعت نه که کلاس عقیدتی داشتیم ، استاد بعد از درس روضه می‌خواند و او باز هم می‌گریست. نماز جماعت هر نوبت هم با ذکر مصیبت امام حسین (ع) شروع می شد و خاتمه می‌یافت و محمد رضا همچنان گریه می‌کرد. غروب که می‌شد ، کتابچه زیارت عاشورایش را برمی‌داشت و می‌رفت « موقعیت صفا » قبری که با دستان خودش کنده بود ، بچه‌ها این اسم را رویش گذاشته بودند.

روضه‌خوان خودش بود ، بعد از هر گریه، اشک‌هایش را پاک می‌کرد و به صورت و بدنش می‌مالید! سرّ این عملش را نمی دانستم، اما سال‌ها بعد فهمیدم. محمدرضا جزء نیروهای تخریب بود و در عملیات کربلای چهار مجروح شد و به دست عراقی‌ها افتاد. پیکر مجروحش را به بیمارستان بغداد منتقل کردند و آنجا به فیض شهادت رسید. همان جا دفنش کردند. پودرهایی روی بدنش ریخته بودند که متلاشی شود و از بین برود ، اما اثر نکرده بود. پیکر مطهرش را سه ماه در معرض نور شدید آفتاب قراردادند تا بپوسد ، اما بعد از شانزده سال، خاک را که کنار زدند، ‌هنوز جنازه محمد رضا مثل روز اول بود ...

او را با دیگر هم رزمانش در قالب « کاروان شهدا » به ایران برمی‌گردانند. نامش در میان هفت شهیدی که پیکرشان سالم است ، ثبت شده. توفیق دفن جسم از سفر برگشته‌اش ، نصیب من می شود. راستی که فیض عظیمی است ...

مادر محمدرضا، عقیقی به من می‌دهد و سفارش می کند آن را زیر زبانش بگذارم، لب، زبان و دندان‌هایش هیچ تغییر نکرده‌اند! شانه‌هایش را که برای تلقین خواندن، در دست می‌گیرم، تمام گوشت‌هایش را حس می‌کنم. بعد از شانزده سال! گویی تازه، روح از بدنش جدا شده است. محمدرضا از «موقعیت صفا» و اشک‌هایی که بعد از هر گریه برای سید الشهداء به صورت و بدنش می‌مالید، ارث زیبا و ماندگاری برد.

 

 تصویر شهید محمدرضا شفیعی پس از گذشت شانزده سال از شهادتش
 
saghalain-m.blogfa.com-1-1388234841.jpg

 

شهید محمد رضا شفیعی چهارده ساله بود که عزم جبهه کرد ، ولی چون سنّش کم بود قبولش

نمی کردند.

بالأخره یک روز خودش شناسنامه اش را یکسال بزرگتر کرد و به آرزویش رسید.

دفعه ی آخری که راهی جبهه بود نوزده سالش بود، کلی شیرینی و انگشتر و تسبیح خریده بود.

مادر به او گفت: مادر چرا این چیزها را خریدی؟ فردا زندگی میخوای. خونه میخوای.

گفت: مادر خانه من یک متر جاست که آماده هم هست  نه آهن میخواد و نه سفید کاری.

بعد یک بیت شعر خواند:

خوش آن روزی که در سنگر بمیرم/نه آن روزی که در بستر بمیرم!

بعد از عملیات کربلای 4 خانواده محمد رضا متوجه شدند که تیری به شکم محمد رضا خورده و مجروح شد

همرزمش نتوانسته بود او را به عقب برگرداند و همانجا مانده بود. فردا صبح که رفته بودند او را بیاورند،

او را پیدا نکرده بودند. بعدها خانواده فهمیدند که محمد رضا را اسیر کرده اند.

یازده روز در اسارت زنده بوده و در نهایت به خاطر جراحتش زیر شکنجه ی بعثی ها به شهادت رسیده

و همانجا در کربلا دفنش کرده اند. به نقل دوستانش وقتی او را اسیر می کنند،

می گویند که به امام توهین کن و او با همان حال زخمی می گوید

مرگ بر صدام. آنها نیز با لگد به دهان او می کوبند و دندانش می شکند

 وقتی بعد از شانزده سال جنازه ی محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمد رضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوان های جسد هم از بین می رفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص جنازه ی محمد رضا را دریافت می کردند سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه

می کرده و گفته:

 خدا صدام را لعنت کند که چه جوانانی را کشت!!!!!!

مادر شهید می گوید موقع دفن محمد رضا، حاج حسین کاجی به من گفت:

« شما می دانید چرا بدن او سالم است؟» گفتم:«از بس ایشان خوب و با خدا بود. » 

ولی حاج حسین گفت: « راز سالم ماندن ایشان در چهار چیز است:

هیچ وقت نماز شب ایشان ترک نمی شد.

مداومت بر غسل جمعه داشت.

دائما با وضو بود.

مداومت بر خواندن زیارت عاشورا

و هر وقت زیارت عاشورا خوانده می شد ،ما با چفیه هایمان اشکمان را پاک می کردیم ولی ایشان با دست اشکهایش را می گرفت و به بدنش می مالید وجالب اینکه جمعه وقتی برای ما آب می آوردند،ایشان آب را نمیخورد و آن را برای غسل نگه می داشت. »

شهید شفیعی در سال 81 در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.

 

وصیت نامه شهید

 

بسم الله الرحمن الرحیم « یا اَیتُها النَفسُ المُطمَئِنَه اِرجِعی اِلی رَبِک راضیه مَرضیه فَادخُلی فی عِبادی و ادخُلی جَنّتی » به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان ، درهم کوبنده ی کاخ ستمگران
او که عالم هستی را از هیچ آف%D

" خاطرات آزادگان ( 28 ) " :

شما تو ایران سیب خوردین؟

 

راستش رو بخوای شبیه این خاطره برای بچه های ما هم اتفاق افتاد یه روز سیب آوردند
 
و افسر عراقی شروع کرد به اراجیف که این سیبه پوستش رو باید بگیرین و اینجوری
 
بخورین و...بعدش رو کرد به عمو اسکندر اشپزمون که شما از اینا توی ایران خوردین؟
 
اونم گفت: نه...عراقیه تعجب کرد و دوباره پرسید جدی از اینا نخوردین؟ که عمو اسکندر
 
گفت نه نخوردیم عراقیه لبخند فاتحانه ای زد و گفت پس شما برای اولین بار توی عمرتون
 
دارین سیب میخورین؟!
 
عمو اسکندر گفت :لا سیدی سیب خوردیم و لی ازین سیبها نخوردیم عراقیه گفت چطور؟
 
عمو اسکندر اشاره ای به سیبهای کوچک و پلاسیده و کج و کوله بعضا کرمو کرد و گفت
 
ما این سیبها میندازیم جلوی گاو و گوسفندا مون خودمون نمیخوریم که عراقیه گفت :
 
چپ غشمار و.....تا خوردش بود زدنش و ....

 

توسط دوست عزیز:حمید

---------------------------------------------------------

سلام حمید جان


تو اردوگاه ما(16)زمانی که پرتغال اوردند همین مسئله اجرا شد.

طنز جبهه ( 37 ) :

نتیجه تصویری برای تصاویری از رزمندگان اسلام

  صحبت از بعضی شهدا بود که قابل شناسایی نیستند .

فوری گفت : من که تو خواب خروپف می کنم ،

اگر شهیدی دیدید که خروپف می کنه شک نکنید خودمم !

 

           " شادی روح شهدای گمنام صلوات "

" حوادث مصر در آستانه ظهور امام عصر ( عج ) - قسمت دوم " :

 نتیجه تصویری برای تصویر گل نرگس

 

 

 

یکی از نشانه های ظهور که در روایات مطرح شده، ورود نیروهای غربی یا  مغربی   به مصر است. شیخ طوسی در کتاب الغیبة، ص 463، از عمار یاسر نقل می  کند که   گفت: دولت اهل بیتِ پیغمبر شما در آخر الزمان خواهد بود و ظهور آن دولت  علاماتى  دارد: (از آن جمله) ... غربیان به مصر حمله می آورند. وقتى آنها  وارد مصر  شدند، همین علامت آمدن سفیانى است.

  گفته شد که روایات رخدادهای مصر در دوران ظهور را می توان به هفت گروه   تقسیم کرد و ترتیبی منطقی اما احتمالی برای این رخدادها ارائه نمود. در بخش  گذشته به بررسی سه گروه از این رخدادها پرداختیم. این سه گروه عبارتند  از:


1ـ حرکت انقلابی مردم علیه حاکمان در مصر و دیگر کشورهای عربی

2ـ کشته شدن فرمانروای مصر به دست مردم 3ـ هرج و مرج و نابسامانی

در کشور به دلیل فقدان پیشوا


حال به مابقی رخدادهای مرتبط با ظهور در کشور مصر خواهیم پرداخت:

4ـ ورود نیروهای خارجی به مصر

یکی  از نشانه های ظهور که در روایات مطرح شده، ورود نیروهای غربی یا مغربی به  مصر است. شیخ طوسی در کتاب الغیبة، ص 463، از عمار یاسر نقل می کند که  گفت: دولت  اهل بیتِ پیغمبر شما در آخر الزمان خواهد بود و ظهور آن  دولت علاماتى  دارد: (از آن جمله) ... غربیان به مصر حمله می آورند. وقتى  آنها وارد مصر  شدند، همین علامت آمدن سفیانى است.

بنابراین ورود  این نیروها به مصر  اندکی قبل از خروج سفیانی در شام است و با توجه به آنکه سفیانی چند ماه  پیش از ظهور حضرت خروج می کند، پس ورود غربی ها به مصر در همان سال ظهور و  یا اندکی پیش از آن خواهد بود. نکته دیگر اینکه  این نیروها پس از  مصر و غلبه بر آن به سوی شام حرکت خواهند کرد.

تبیع که  یکی از راویان حدیث  است می گوید: إذا دخلت الرایات الصفر مصر فغلبوا علیها و قعدوا على منبرها  فلیحفر أهل الشام اسرابا فی الأرض فإنه البلاء. (کتاب الفتن, ص 433)؛ وقتى  که پرچم هاى زرد وارد مصر شدند و بر مصر غلبه کردند و بر منبر آن نشستند (و  دستگاه تبلیغاتی مصر را در دست گرفتند)، اهل شام  باید در زمین سرداب هایى  بکنند (و خود را پنهان کنند). زیرا که این واقعه،  (نشانه) بلا است.

چنین  لشکری مسلما با تجهیزات فراوان و ابزارآلات جنگی پیشرفته به این کشور وارد  خواهد شد و پس از آن شام را تحت سیطره خود قرار خواهد داد. از امام علی  علیه السلام نقل شده که فرمود: ...  فَانْظُرُوا إِلَى أَصْحَابِ  الْبَرَاذِینِ الشُّهْبِ وَ الرَّایَاتِ  الصُّفْرِ تُقْبِلُ مِنَ  الْمَغْرِبِ حَتَّى تَحُلَّ بِالشَّامِ. (الغیبه  للنعمانی، ص 305)؛

هنگامى  که دو نفر مدعى حکومت در شام به جان هم افتادند، علامتى از علائم الهى است.  ... وقتى آن روز فرا رسید، خواهى دید که  سواران مرکب های غیر عربی سفید و  سیاه و پرچم هاى زرد، از سمت مغرب می  آیند تا به شام می رسند. در این موقع  فرزند هند جگر خوار (سفیانى) خروج می کند و پس از آن باید منتظر خروج مهدی  علیه السلام باشید. نکته  قابل توجه در این دسته از روایات این است  که در برخی از آنها تعبیر «اهل  الغرب» و در برخی دیگر از آنها تعبیر «اهل  المغرب» دیده می شود.

این دو  تعبیر، ممکن است یکی باشد و یا اشاره به دو  گروه مجزا داشته باشد.  بنابراین سه احتمال وجود دارد. نخست اینکه هر  دو تعبیر یکی باشد و  مقصود از آن نیروهای شمال غرب افریقا باشد. زیرا از  دیرباز به منطقه شمال  افریقا یعنی مراکش، الجزایر و لیبی مغرب گفته می شده  که امروزه نیز به  کشور مراکش، مغرب می گویند. موید این احتمال،  روایاتی است که در آن به جای «اهل مغرب» از «بربر» استفاده شده است.  (الملاحم و الفتن، ص 56 و  بحار الأنوار، ج 51، ص 163)

«بربر» به قبایل  فراوانی که در غرب افریقا  قرار دارند، گفته می شود. (معجم البلدان، ج 1، ص  368) احتمال دوم  این است که مقصود از هر دو تعبیر، نیروهای غربی  یعنی «اهل الغرب» است و در برخی از کتاب ها به اشتباه «اهل المغرب» آمده  است. شیخ علی  کورانی, دانشمند بزرگ مهدویت بر این باور است که  روایات ورود مغربیان به  مصر دو دسته هستند.

دسته اول که شامل بسیاری از این  قبیل روایات می شود،  ربطی به دوران ظهور ندارد و در دوره فاطمیان به حقیقت  پیوسته است. اما  دسته دوم به دلیل آنکه به صراحت سخن از ظهور حضرت ولی عصر  دارد، مربوط به  همین دوران است. با بررسی دقیق این دسته روایت خواهیم فهمید که دسته اول مربوط به ورود مغربیها به مصر و دسته دوم مربوط به ورود غربیها است. وی  در ادامه روایتی را که از کتاب الغیبه شیخ طوسی نقل کردیم، شاهد می گیرد  که مقصود روایات این باب «اهل الغرب» بوده و تعبیر «اهل المغرب» که در  برخی  از روایات ظهور آمده تعبیری اشتباه است.

(عصر ظهور، ص 160) توضیح  آنکه کتاب الغیبه از معتبرترین و قدیمی ترین منابع روایی ما است که توسط  محدثی بزرگ چون شیخ طوسی (متوفی 460) نگاشته شده است. بنابراین تعبیر «اهل  الغرب» صحیح بوده و برخی از محدثان بعدی و یا مستنسخان اینگونه احادیث به  اشتباه آنرا به «اهل المغرب» تبدیل کرده اند. احتمال سوم این است  که  اهالی «غرب» و «مغرب» دو گروه مجزا اما با هدفی واحد می باشند که یکی   متعلق به غرب عالم و دیگری متعلق به غرب قاره آفریقا است.

بنابر این احتمال، نیروهای غربی و نیروهای مغربی به همراه یکدیگر وارد مصر خواهند شد و  آنجا را تصاحب خواهند نمود. موید این احتمال یکی از نشانه های ظهور است که اشاره به ورود دو پرچم یعنی دو گروه مجزا به این کشور دارد: «دُخُولُ رَایَاتِ قَیْسٍ وَ الْعَرَبِ إِلَى مِصْرَ.» (الارشاد، ج 2، ص 369)؛ «وارد شدن پرچم های قیس و عرب به مصر»

5ـ انقلاب مردی از مصر و ایجاد حرکت اسلامی در این کشور

یکی  دیگر از نشانه های ظهور، قیام مردی مصری است که پیش از خروج سفیانی خواهد  بود. محمد بن مسلم که یکی از یاران درجه اول امام باقر و امام صادق   علیهماالسلام است، می گوید: «یَخْرُجُ قَبْلَ السُّفْیَانِیِّ   مِصْرِیٌّ وَ یَمَانِیٌّ.» (الغیبة للطوسی، ص 447)؛ قبل از سفیانی مردی   مصری و مردی یمانی قیام می کنند.

احتمالا این مرد مصری همان است که در روایت عمار یاسر خواندیم که: یَخْرُجُ  أَهْلُ الْغَرْبِ إِلَى مِصْرَ فَإِذَا دَخَلُوا فَتِلْکَ أَمَارَةُ   السُّفْیَانِیِّ وَ یَخْرُجُ قَبْلَ ذَلِکَ مَنْ یَدْعُو لِآلِ مُحَمَّدٍ   عَلَیْهِمُ السَّلَامُ. (الغیبة، ص 463)؛ غربیان به مصر حمله می آورند.   وقتى آنها وارد مصر شدند، همین علامت آمدن سفیانى است. قبل از آن کسى قیام  می کند که مردم را دعوت به پیروى از آل محمد صلّى اللَّه علیه و اله می   نماید.

اما ممکن است مردی که دعوت به پیروی از اهل بیت می کند در   شام یا نقطه دیگری از بلاد اسلامی باشد و یا آنکه او کسی جز مرد مصری باشد.   اما اگر او همان مرد مصری باشد، می توان چنین نتیجه گرفت که پیش از دوران  ظهور در مصر شاهد حرکتی انقلابی با رویکردی متناسب با اهل بیت خواهیم بود  که این نکته با وجود علاقه مصریان به اهل بیت از دوران فاطمیون، مساله   عجیبی نخواهد بود. با آنکه روشن است قیام اسلامی مرد مصری اندکی پیش  از خروج سفیانی است، اما روشن نیست که زمان دقیق آن پیش از ورود نیروهای  خارجی یا در دوره آنها و یا پس از خروج احتمالی آنان است.

6ـ پیوستن نیروهای خارجی مستقر در مصر به سفیانی قیام  سفیانی در شام یکی از نقاط پر رنگ دوران پیش از ظهور است که روایات، به   حتمی بودن آن اذعان دارند. اما نکته جالب اینجا است که او با حمایت و یا   زمینه سازی نیروهای خارجی خواهد توانست اوضاع را در دست گیرد و فتنه ای   بزرگ به پا کند. این مطلب را می توان از سه روایتی که در باب ورود نیروهای  خارجی به مصر بیان شد، نیز فهمید. بنابراین نیروهای خارجی برای جنگ با سفیانی به شام وارد نمی شوند. بلکه زمینه را برای قیام او فراهم خواهند نمود. اما  نکته مهم این است که در این روایات روشن نیست که آیا تمامی نیروهای خارجی  مستقر شده در مصر از این کشور به سمت شام حرکت خواهند کرد و یا اینکه  برخی  از آنها در مصر خواهند ماند؟

7ـ آمادگی برای استقبال از امام زمان و ورود حضرت به این کشور روایات  ظهور حاکی از آن است که حضرت ولی عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف پس از  ظهور وارد مصر خواهند شد و برای مردم آن دیار سخن خواهند گفت. نقل شده که  امیر مومنان علیه‌السلام در خطبه ای در باب حوادث آخر الزمان فرمود: ثُمَّ  یَسِیرُ إِلَى مِصْرَ فَیَصْعَدُ مِنْبَرَهُ فَیَخْطُبُ النَّاسَ. (بحار  الأنوار، ج 53، ص 85)؛ سپس(مهدى و یارانش) به سوى مصر رهسپار مى شوند و   حضرت از منبر آنجا بالا مى رود و مردم را مخاطب قرار می دهد و برایشان سخن  مى گوید.

از این روایت استفاده می شود که مصر در دوران حکومت جهانی  حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف تبدیل به پایگاه تبلیغاتی امام  زمان  خواهد شد و این بدون آمادگی مردم انقلابی این دیار صورت نخواهد  پذیرفت. این  روایت گویای آن است که ورود امام به مصر در شرایطی  هماهنگ و بستری آماده  از سوی مردم برای استقبال از حضرت صورت می گیرد. چرا که در این روایت هیچ  سخنی از فتح و پیروزی به میان نیامده است. حال که نمایی کلی از روایات مصر در دوران پیش از ظهور پدیدار شد، باید این روایات را مورد تحلیل و بررسی قرار داد.

ادامه دارد ... سید مصطفی بهشتی

" خاطرات آزادگان ( 27 ) " :

رادیو یار غار اسرا

 جنگ جهانی دوم اسرای آلمانی توانسته بودند 24 ساعت رادیو داشته باشند که هنوز با گذشت سال‌ها همچنان برای آن سالگرد و جشن می‌گیرند و افتخار می‌کنند.

 

آنها تنها توانسته‌بودند تنها 24 ساعت رادیو داشته باشند که وقتی لو رفت، رادیو را از شخص گرفتند و ردش کردند و رفت. در حالی که رژیم بعث اگر رادیو را از کسی می‌گرفت خود شخص و 2 نفر کنار دستش صددرصد به مجازات اعدام محکوم می‌شدند.

اگر یک نفر را با اسلحه می‌گرفتند فقط خودش اعدم می‌شد اما برای بعث رادیو سلاح سیاسی محسوب می‌شد و حداقل 3 نفر مجازات می‌شدند. با این تفاصیل و حضور ستون پنجمی‌ها توانستیم 6 سال رادیو را نگهداری کنیم و با خود به ایران برگردانیم.

 

*پناهگاه رادیو

یوسفی می گوید: 6 ساعت از روز را در محوطه آزاد بودیم می‌توانستیم از سرویس‌های غیر بهداشتی آسایشگاه استفاده کنیم اما برای بقیه روز حاج علی اصغر با استفاده از 4 قطعه فلز و گونی یک حلبی و شلنگ سرویس بهداشتی توانست درست کند که در زیر لگن آن مکانی تعبیه کرده بود برای نگهداری رادیو و تنها افراد قابل اعتماد صبح قبل از باز شدن درهای آسایشگاه به بهانه استفاده از سرویس بهداشتی رادیو را در آنجا در می‌آورد و به اخبار گوش می‌داد و بعد برای بچه‌ها می‌گفت.

فاش نیوز

طنز جبهه ( 36 ) :

نتیجه تصویری برای تصاویری از رزمندگان اسلام

 

 به خبرنگار می گفت : " شما را به خدا ، به امت بگید :

کاغذ دور کمپوتها را جدا نکنند !

کمپوت آلبالو می خوایم رب گوجه فرنگی در میاد ،

رب  می خوایم کمپوت گلابی در میاد ... !

 

           " شادی روح پشتیبانان رزمندگان صلوات "