اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

گزارش کیهان از تشییع حماسی شهید محسن حججی با حضور میلیونی مردم تهران



می‌دانی و می‌دانم که روزنامه جای روضه نیست اما مگر می‌توان از اجتماع دیروز
میدان امام حسین(ع) نوشت و روضه نخواند؟  

روز عاشورا چون همه اصحاب به شهادت رسیده و جز اهل بیت امام به جاى نماندند، على اکبر که از همه مردم زیباروى‏تر و از نظر اخلاق از همه نیکوتر بود، از پدرش کسب اجازت کرد و امام وى را رخصت میدان داد. امام نظر نومیدانه‏اى به فرزند افکند و چشمان مبارکش فرو هشت و بگریست و فرمود؛
«خداوندا! گواه باش، به تحقیق جوانى به جنگ و مبارزت شتافته که اشبه الناس از نظر خلقت و خلق و منطق به رسولت صلّى الله علیه و آله مى‏‌باشد. هر گاه اشتیاق زیارت پیامبرت را مى‌‏یافتم او را مى‏‌نگریستم.»
بعد صیحه برآورد و فرمود: «اى پسر سعد! خدا رحمت را قطع کند آن گونه که قطع رحم کردى.»
على اکبر به میدان شتافته و جنگ سختى نمود و جمعى کثیر از کفار را از پای درآورد. آنگاه نزد پدر بازگشت و عرض کرد: پدر جان! تشنگى مرا کشته و سنگینى سلاح توان را از من برده، آیا جرعه آبى هست؟
حسین سلام الله علیه بگریست و فرمود: «‌پسر جانم! از کجا آب بیابم، اندکى مقاتله نما، چقدر نزدیک است که جدّت محمّد صلّى الله علیه و آله را زیارت کنى و او تو را با جامى سرشار از آب سیراب کند که بعد از آن هرگز تشنه نگردى.»
على اکبر به میدان بازگشت و رزم مردانه‌ای کرد تا آنجا که تیرها و نیزه‌ها امانش ندادند و از هر سو بر او تاختند...حسین علیه‌السّلام به سرعت خود را به معرکه رساند، صورت بر صورت فرزند نهاد و فرمود: «خداوند بکشد قومى را که تو را کشتند، چه چیز آنها را بر خدا و بر دریدن حرمت رسول الله صلّى الله علیه و آله جرى کرده، بعد از تو تفو بر دنیا.» حضرت به خیمه بازگشت و جوانان بنی هاشم را به بازگرداندن پیکر علی اکبر خواند. او نخستین شهید کربلا بود که پیکرش را حضرت از میدان نیاورد، چرا که ارباً اربا شده بود... جوانان حرم با بوریا راهی میدان شدند...
ساعاتی بعد که از مردان و جوانان و حتی نوجوانان بنی‌هاشم دیگر کسی برجای نمانده بود، امام بر نیزه غریبی تکیه کرد و به میدان نگریست و ندا داد؛ آیا کسی هست مرا یاری کند؟
صدایی برنخاست... دیروز اما عاشورایی دیگر بود و تهران کربلا شد. مگر نگفته‌اند کل یوم عاشورا کل ارض کربلا. حماسه دیروز را یکی از یاران حسین(ع) پس از 1400 سال رقم زد. او که به ندای تاریخی و ابدی هل من ناصر مولایش، لبیک گفته بود و غوغا بپا کرد.

* علی اکبر انقلاب

میدان امام حسین(ع) میعادگاه سوگواران عاشورایی شد تا پیکر بی سر یکی از علی اکبرهای انقلاب بدرقه و تشییع و اینگونه با سیدالشهدا تجدید عهد کنند که مولا! اگر در کربلا نبودیم تا تو را یاری کنیم، امروز هستیم و ایستاده ایم و نخواهیم گذاشت که پرچم سرخت بر زمین افتد.
کلمات را یارای آن نیست که حماسه تشییع شهید مدافع حرم، پاسدار رشید اسلام محسن حججی را توصیف کند. جمعیت انبوهی که در میدان امام حسین(ع) و خیابان‌های اطراف غوغا بپا کردند و زیر آفتاب سوزان، پیکر شهید را همچون نگینی در اقیانوس خود در آغوش گرفتند و با دم حاج صادق آهنگران به سینه زدند و هق‌هق باریدند...

غم محسن به سینه هامان بود
بدنش در میان میدان بود

تا که ناگاه این خبر آمد
که پرستویم از سفر آمد

دل فرزند و همسرش روشن
همچنین دل رهبرش روشن

پسری که افتخار ایران است
وارث خون شرزه شیران است

خودش آمد ولی سرش هیهات
 آه، سخت است باورش، هیهات

این جوان‌های نسل امروزند
کین چنین از فراق می‌سوزند...

بی‌سر رسیده پیکر من
مولا فدای تو سر من

وقتی رسید به «ای لشگر صاحب زمان آماده باش آماده باش/ بهر نبردی بی امان آماده باش آماده باش» مردی که جوانی را پشت سر گذاشته بود، گمانم یاد کربلای جبهه ها کرد و شانه‌هایش بیش از پیش لرزید...
در این حماسه کم نظیر کم نبودند مردان و زنان، پسران و دختران جوانی که شاید ظاهرشان نیز حزب‌اللهی نبود اما اشک و آه آنان در مشایعت شهید مدافع حرم و مصیبت حضرت سیدالشهدا سلام‌الله‌علیه چیزی کم نداشت و البته چه جای تعجب که به‌قول حکیمانه حضرت‌آقا؛ «دل، متعلق به این جبهه است؛ جان، دلباخته‌ به این اهداف و آرمان‌هاست.»

* میعاد در سحرگاه

اما میدان امام حسین(ع) دیروز مهمان دیگری نیز داشت. محسن که دیدار و زیارت مقام معظم رهبری آرزویش بود، اندکی پس از سحرگاه در مسجد جامع امام حسین(ع) میزبان فرمانده معظم کل قوا بود. حضرت آقا در کنار پیکر شهید حاضر شدند و ضمن قرائت فاتحه بر تابوت وی بوسه زدند. پدر شهید را در آغوش گرفتند و فرزند خردسال شهید را نیز بوسیدند و خطاب به خانواده او فرمودند؛ «... خداوند ان‌شاءالله که درجات شهید را عالی کند. خدا شهید شما را عزیز کرد؛ ببینید چه غوغایی در کشور راه افتاده به‌خاطر شهادت این جوان. شهید خیلی هستند؛ همه‌ شهدا هم پیش خدای متعال عزیزند لکن یک خصوصیّتی در این جوان وجود داشته -خداوند هیچ‌وقت کارش بدون حکمت نیست- اخلاص این جوان و آن نیّت پاک این جوان و به موقع حرکت کردن این جوان و نیاز جامعه به این‌جور شهادتی، این موجب شده که خدای متعال، نام این جوان شما را، شهید شما را، بلند کرد؛ بلندمرتبه کرد. کمتر شهیدی را ما سراغ داریم که این‌جور خدای متعال او را در چشم همه عزیز کرده باشد. خداوند جوان شما را عزیز کرد. خدا ان‌شاءالله به شماها اجر بدهد، به شما صبر بدهد، شما را ان‌شاءالله عزیز کند و ان‌شاءالله خداوند به همه‌تان -به مادر، به خانم [ایشان]، به پدر، به همه‌ بازماندگان- عوض خیر بدهد و همه‌تان را توفیق بدهد که بتوانید به وظایفتان عمل بکنید در ادامه‌ راه این شهید؛
خدا ما را هم قدردان شهدا قرار بدهد؛ ان‌شاءالله.»
چفیه و انگشتری نیز به همسر صبور شهید هدیه دادند. این حضور پر نور و سحرگاهی بر پیکر شهید حججی، برای اهل معرفت و جوانان مشتاق دیدار یار حرف ها دارد. تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن/ که خواجه خود روش بنده‌پروری داند...

* باران با صدای محسن

پس از پایان مداحی حاج صادق، صدای وصیت محسن خطاب به فرزند خردسالش علی در میدان طنین‌انداز شد؛ «سلام علی آقا، سلام بابا جان. چند کلمه‌ای می‌خواستم با تو حرف بزنم...ببخشید باباجان که توی سن کودکی ولت کردم و رفتم. اگه ما نمی‌رفتیم به حرم حضرت زینب جسارت می‌شد...بعضی وقتا دل کندن از یه سری چیزای خوب باعث میشه یه سری چیزای بهتر بدست بیاری. من از تو و مامانت دل کندم تا بتونم نوکری حضرت زینب رو بدست بیارم. آرزو دارم خدا تو این سفر بهم نگاه کنه. خیلی دوستتون دارم. مواظب خودتون باشید (به اینجا که می رسد صدایش می لرزد و می توان حلقه زدن اشک در آن چشم‌های تاریخ‌ساز را مجسم کرد) و سعی کن یجوری زندگی کنی که خدا عاشق بشه. اگه خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداری میکنه...» محسن گفت و شانه‌ها لرزید و در آفتاب پنجم مهرماه میدان امام حسین(ع) تهران، چشمی نبود که نبارد.
سپس حجت‌الاسلام پناهیان پشت تریبون حاضر شد و گفت؛ باید شهید حججی را فخرالشهدای مدافع حرم نامید و احترامی که مردم برای این شهید عزیز در طول این مدت قائل بودند و این تشییع باشکوه و تشییع  دیگری که در شهر خودشان خواهد بود، همه احترام به همه شهدای مدافع حرم است که برخی‌شان بسیار غریب هستند و راه برای شهید حججی باز کردند.
به سپاه پاسداران برای داشتن چنین پاسدارانی که خود را کارمندی مزد بگیر نمی دانند، تبریک گفت و اسرائیل را آمر و عامل اصلی خون حججی‌ها خواند و وعده داد که ملت ایران و عزاداران حسینی(ع) انتقام این خون‌ها را به سختی از این رژیم نامشروع و سران فاسد آمریکا خواهند گرفت. جمعیت یک صدا تکبیر گفتند و صدایشان همچون غرش شیر در میدان
پیچید.
بعد نوبت نوجوانان گروه سرود نسیم قدر بود که با لباس رزم بر صحنه حاضر شوند و  بخوانند؛

ز‌کودکی خادم این تبار محترمم
چونان حبیب مظاهر مدافع حرمم

به قصد حفظ حریم حرم به پا خیزم
کنار لشکر عشاق حسین هم قدمم...

اجرای باصفای نوجوانان که به پایان رسید، خودروی حامل پیکر شهید محسن حججی اندک اندک به راه افتاد تا از میدان امام حسین(ع) وارد خیابان 17 شهریور شود و سیل انبوه جمعیتی که ساعت‌ها منتظر زیارت او بودند نیز چشمشان روشن.
جمعیت انبوه در صبح روز کاری پایتخت به سختی و کندی از خیابان‌ها و کوچه‌های اطراف به سوی منزل و محل کار خود می‌رفتند. با دل‌هایی معطر به عطر عشق به شهید و شهادت و چشم‌هایی نمناک برای ابی‌عبدالله‌الحسین و یاران دیروز و امروزش.
پنجم مهرماه سال 1396 خورشیدی مطابق با ششم محرم سال 1439 هجری قمری. شیفتگان امام حسین(ع) برگ افتخار‌آمیز دیگری در تاریخ عاشقی به‌ثبت رساندند. برگی که پای آن با خون شهید محسن حججی امضا شده است.
اینک در شب هفتم محرم که آخرین کلمات این گزارش نگاشته می‌شود، از اصفهان خبر می‌رسد مردم اهل معرفت آن دیار نیز در استقبال و تشییع پیکر بی سر این فرزند دیار خود، در میدان امام(ره) حماسه‌ای دیگر آفریده‌اند.
" کیهان "

جمعه های انتظار ....


مهدی به چه معناست/ راه مستقیم الهی و کمال معنویت و انسانیت

 

 














مهدی همان راه مستقیم الهی و کمال معنویت و انسانیت است. او در اوج هدایت و راهیابی قرار دارد؛ بنابراین می‌تواند همگان را به قلۀ رستگاری و ایمان رهنمون کند.

«مهدی» از مشهورترین و معروف‌ترین نام‌های امام زمان علیه السّلام است، چه در شیعه و چه سایر فرقه‌های اسلامی.

از جهت لغت «مهدی» اسم مفعول است و به معنای هدایت‌یافته می‌باشد،»(۱) «امام صادق علیه السّلام فرموده است: «لأنّه یهدی الی کلّ امر خفی»(۲)

«به جهت اینکه او [امام مهدی (عج)] به تمامی امور پنهان هدایت می‌شود.»

بر این اساس مهدی «من هداء الله» است؛ کسی که خدا او را هدایت کرده است.

مهدی همان راه مستقیم الهی و کمال معنویت و انسانیت است. او در اوج هدایت و راهیابی قرار دارد؛ بنابراین می‌تواند همگان را به قلۀ رستگاری و ایمان رهنمون کند؛ چنان‌که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به حضرت علی علیه السّلام فرمود: «لقب مهدی بر او گذاشته شده؛ چون او مردم را به سوی خداوند هدایت می‌کند.»(۳) 

امّا این‌که چرا این مفهوم را که برای هادی است در مهدی معنا می‌کنند، با توجّه به آیه قرآن: 

«قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَی اَلْحَقِّ قُلِ اَللّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَی اَلْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ.»(۴)

«بگو: آیا هیچ‌یک از معبودهای شما، به سوی حق هدایت می‌کند؟ ! بگو: تنها خدا به حق هدایت می‌کند! آیا کسی که هدایت به سوی حق می‌کند برای پیروی شایسته‌تر است، یا آن‌کس که خود هدایت نمی‌شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه می‌شود، چگونه داوری می‌کنید؟ !»

کسی می‌تواند هادی باشد که خودش هدایت شده (مهدی) باشد و کسی که خودش هدایت نیافته، نمی‌تواند هادی و امام باشد.

و این نیز دعای ما در هرروز جمعه:

و صلّ علی الخلف الهادی المهدیّ امام المؤمنین

 و خدایا درود فرست بر آن جانشین شایسته که هم هادی است و هم مهدی، او که امام مؤمنان است.»(۵)»

منابع:

۱- اوصال المهدی (عج) احمد سعیدی ص۱۸۳

۲-کتاب الغیبة، ص ۴۷۱؛ الغیبة النعمانی، ص ۲۳۷

۳- مهدویت (پیش از ظهور) حجة الاسلام رحیم کارگر ص۹۶

۴- سوره یونس،آیه ۳۵

۵-اوصال المهدی (عج) احمد سعیدی صص۱۸۴-۱۸۳

رشته پلو 161


مناسب برای
2 نفر
2 پیمانه
برنج
1 پیمانه
رشته پلویی
2 عدد
ران مرغ
1 عدد
سیب زمینی
1 عدد
پیاز
1/2 پیمانه
زرشک
1/2 قاشق چای خوری
زردچوبه
به مقدار لازم
نمک و فلفل
به مقدار لازم
زعفران
به مقدار لازم
روغن مایع یا کره
رشته پلو


برای تهیه رشته پلو با مرغ ، ابتدا برنج را شسته و با مقدار کمی نمک می گذاریم تا به مدت 2 تا 3 ساعت خیس بخورد .

در یک قابلمه یک عدد پیاز را خلالی کرده و با مقدار کمی روغن تفت می دهیم تا پیازها سبک شوند . سپس زردچوبه و فلفل را اضافه می کنیم . ران مرغ را در قابلمه قرار داده و تفت می دهیم تا ران ها کمی سرخ شده و تغییر رنگ دهند . سپس به آن نصف استکان آب و یک قاشق غذاخوری زعفران و کمی نمک اضافه کرده و در آن را می بندیم تا مرغ با حرارت ملایم بپزد .

در یک قابلمه آب ریخته و بعد از به جوش آمدن ، آب روی برنج را خالی کرده و به قابلمه اضافه می کنیم . بعد از اینکه برنج ما نیم پز شد رشته پلویی را اضافه کرده و هم می زنیم تا رشته ها با برنج مخلوط شوند .

بعد از چند دقیقه دانه های برنج را امتحان می کنیم . اگر به اندازه یک نقطه سفید وسط برنج خام مانده بود ، برنج را آبکش می کنیم .

در یک قابلمه یک قاشق روغن ریخته و سیب زمینی حلقه شده را ته آن می چینیم .

مخلوط برنج و رشته را در قابلمه ریخته و زرشک ها و زعفران دم کرده ( زرشک ها را شسته و بعد از اینکه آب آن گرفته شد در مقدار کمی روغن تفت می دهیم و زعفران را به آن اضافه می کنیم ) را لابه لای برنج می ریزیم .

در قابلمه دمی می گذاریم و قالبمه را روی حرارت قرار می دهیم تا رشته پلو دم بکشد .

بعد از اینکه رشته پلو دم کشید روی آن کره داغ می ریزیم .

رشته پلو را در ظرف مورد نظر کشیده و مرغ ها را کنار آن قرار داده و سرو می کنیم .

ته انداز مرغ و سیب زمینی 160


زمان آماده سازی
40 دقیقه
حداکثر زمان پخت
120 دقیقه
میزان دشواری
آسان
مناسب برای
2 نفر
وعده غذایی
نهار و شام
نوشته شده توسط
ارسال شده در
200 گرم
مرغ
2 پیمانه
برنج
1 عدد
سیب زمینی
به مقدار لازم
نمک و فلفل
1/2 پیمانه
زردچوبه
2 قاشق سوپخوری
زعفران دم کرده
به مقدار لازم
روغن مایع یا کره
ته انداز مرغ و سیب زمینی


برای تهیه ته انداز مرغ و سیب زمینی ، ابتدا برنج را با مقداری نمک خیس کنید .
مرغ ها را در کمی روغن و یا کره تفت دهید و اجازه دهید تا یک طرف آنها سرخ شود . نمک ، فلفل ، زردچوبه و زعفران را اضافه کرده و تفت دهید تا رنگ مرغ ها زعفرانی شود .
کف قابلمه مورد نظر کمی روغن ریخته و مرغ ها را از طرفی که سرخ نشده در قابلمه بچینید .
سیب زمینی ها را نیز شسته و درشت ریز کنید و آنها را مابین مرغ ها در فضای خالی قابلمه قرار دهید .
در یک قابلمه متناسب با مقدار برنج آب ریخته و می گذاریم تا به جوش آید . آّب روی برنج را خالی می کنیم و در قابلمه در حال جوش می ریزیم . یک قاشق آبلیمو و یا ماست را هم به برنج اضافه می کنیم . با این کار برنج آبکش شده سفیدتری خواهیم داشت .
یکی دوبار برنج را به آرامی هم می زنیم و صبر می کنیم تا برنج به جوش آید و بعد کف روی آن را می گیریم .
کمی که گذشت یکی از دانه های برنج را با ناخن نصف می کنیم . اگر به اندازه یک نقطه سفید وسط برنج خام مانده بود ، وقت آبکش کردن برنج است . در این مرحله می توانیم یک پیمانه آب سرد به برنج اضافه کنیم ( در این حالت به دانه های برنج شوک وارد شده و دانه های برنج قد می کشند )
برنج را در سبد آبکش ریخته و روی آن آب ولرم می ریزیم تا دانه های برنج به هم نچسبد .
برنج را بعد از آبکش کردن در قابلمه روی مرغ و سیب زمینی بریزید و روی آن کمی زعفران دم کرده و کره آب شده ریخته ، اجازه دهید ته انداز مرغ و سیب زمینی شما به مدت 1.5 تا 2 ساعت با حرارت ملایم بپزد تا مرغ ها نیز کاملا مغز پخت شوند .
ته انداز مرغ و سیب زمینی را در ظرف مورد نظر کشیده و با سالاد یا ماست بورانی سرو کنید .

سیاهی لشکر دشمن هم عقوبت دارد!

Image result for ‫حرم امام حسین‬‎
ابن ریاح روایت می‌کند مرد نابینایی را که در روز شهادت امام حسین(ع) در کربلا حاضر شده بود دیدم، کسی علت نابینایی او را سؤال کرد. او در جواب گفت: ما ده نفر رفیق بودیم که برای کشتن حسین(ع) به کربلا رفتیم، ولی من شمشیر و تیر و نیزه به کار نبردم. چون حسین(ع) کشته شد، به خانه بازگشتم و نماز عشا خواندم و به خواب رفتم.
در عالم خواب شخصی نزد من آمد و گفت: رسول خدا(ص) تو را می‌خواند، برخیز و اجابت کن! گفتم: مرا با رسول خدا(ص) چه کار است؟‌ آن شخص گریبان مرا گرفت و کشان کشان نزد رسول خدا(ص) برد. دیدم پیغمبر خاتم(ص) در بیابانی نشسته و آستین‌های خود را بالا زده و حربه‌ای در دست گرفته و فرشته‌ای برابر او ایستاده و در دست او نیز حربه‌ای است از آتش. نه نفر از دوستان مرا کشت و به هر کدام که ضربتی می‌زد سرتاپای آنها از آتش فرا می‌گرفت و می‌سوزانید.
من نزدیک رسول خدا(ص) رفتم و مقابل او زانو بر زمین زدم و گفتم: السلام علیک یا رسول‌الله. ولی آن حضرت جواب نفرمود، و مدت زیادی مکث کرد. پس از آن سر خود را بلند کرد و فرمود: ای دشمن خدا! هتک حرمت مرا نمودی و عترت مرا کشتی و حق مرا رعایت نکردی...! گفتم: یا رسول‌الله به خدا قسم من در کشتن فرزندانت نه شمشیر زدم و نه نیزه به کار بردم و نه تیر می‌انداختم.
پیامبر(ص) فرمود: راست گفتی ولی سیاهی‌لشکر کشندگان حسین را زیاد کردی. نزدیک من بیا. من نزدیک رفتم. دیدم طشتی از خون نزد اوست. به من فرمود: این فرزندم حسین است. پس از آن خون به چشم من کشید، چون بیدار شدم تاکنون چیزی را نمی‌بینم.(1)
__________________________

1- ترجمه لهوف سیدبن طاوس، ص 153.

آثار هم‌نشینی با خردمندان

Image result for ‫حرم امام حسین‬‎

 

قال‌الامام‌الحسین(ع):
«من دلائل علامات القبول، الجلوس الی اهل العقول»

امام‌حسین(ع) فرمود:
از نشانه‌های پذیرفتن حق (و قبولی اعمال بنده در پیشگاه خداوند)
هم‌نشینی با خردمندان است. (1)

____________________


1- بحارالانوار، ج 75، ص  119

طنزجبهه ( 79 )

Image result for ‫تصویر رزمندگان اسلام‬‎

 

 خوابم نمی آمد . رفیقی داشتم ، خیلی آدم رگی بود.


حوالی اذان صبح رفتم به بالینش ، شانه اش راچندبارتکان دادم و آهسته گفتم:


بلندشو آفتاب زد ، آقا چشمت روز بد نبیند ، یک مرتبه پتو را کنار زد ، و با صدای


بلند گفت: مرد حسابی بگذاربخوابم ، به من چه که آفتاب می زند ، شاید آفتاب


بخواهدنیمه شب دربیاید ، من هم بایدنیمه شب بلند بشوم. عجب گیری افتادیم


سلفی نظامیان با پسر شهید حججی/عکس

 

امروز مراسم تشییع پیکر شهید حججی امروز در تهران برگزار شد؛ در حاشیه این مراسم
نیروهای نظامی با پسر شهید حججی عکس سلفی گرفتند.
 

سلفی نظامیان با پسر شهید حججی/عکس

 

" جام جم "

رهبر معظم انقلاب در کنار پیکر شهید محسن حججی حضور یافتند +عکس

حضرت آیت‌ الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز (چهارشنبه)
 
در کنار پیکر مطهر شهید مدافع حرم محسن حججی در مسجد امام حسین (ع)
 
حضور یافتند و ضمن قرائت فاتحه برای این شهید سرافراز علو درجات را
 
مسالت کردند.
 

به گزارش جام جم آنلاین از پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری، ایشان همچنین در

دیدار خانواده شهید حججی از مجاهدت آنان قدردانی و برایشان از درگاه الهی صبر و

اجر طلب کردند.

 

 

" جام جم "

بوسه رهبر انقلاب بر فرزند شهید حججی/عکس

 

در تصویر زیر بوسه آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی بر علی حججی؛ فرزند
شهید حججی را می‌بینید
بوسه رهبر انقلاب بر فرزند شهید حججی/عکس

 

" جام جم "

آدم هایی هستند که " خوبند " ....

Related image

 

آدم هایی هستند که " خوبند "


خوب بودن به خوردشان رفته


آمده اند که مهر بیاورند


نه جنسیتشان مهم است


نه عقایدشان


نه سنشان


نه تحصیلات شان


آدم های " خوب " همیشه ماندگارند

شیر خان طومان که بود؟ / راز شباهت عجیب ابو امیر به شهید صیاد شیرازی

گفت و گوی جام جم آنلاین با خانواده شهید مدافع حرم جاویدالاثر؛ علی آقاعبدالهی

 

تک پسر پرشروشور خانواده آقاعبدالهی وقتی لباس رزم پوشید ، وقتی هوای مبارزه با ظلم به سرش زد، وقتی راهی سوریه شد، اسمش علی بود؛ علی آقاعبدالهی . اما از وقتی که ایستاد مقابل تکفیری ها ، وقتی جنگید با دشمن، رودررو و نفس به نفس، شد شیر خان طومان. کسی که ماجرای رشادت هایش هنوز در سوریه نقل زبان هاست. همان رزمنده جوانی که عکسش را بزرگ در جبهه مقاومت سوریه زده اند و محال است فرمانده ای از شجاعت بگوید و اسم او را نیاورد؛ اسم شهید مدافع حرمی را که شباهت زیادی به شهید صیاد شیرازی داشت و حالا مایه افتخار و سربلندی پدر و مادرش است.
 
 


به گزارش جام جم آنلاین، دلتنگی در صدایشان پیداست. حرف که می زنند، اسم تک پسر خانه که می آید، بغض راه گلویشان را می بندد. دلتنگی پدر و مادر برای علی، برای ته تغاری خانه که حالا شهید مدافع حرم نام گرفته ، حرف تازه ای نیست. حس غریبی است که از همان روز شنیدن خبر شهادتش شروع شده و هنوز هم که هنوز است ادامه دارد. حسی که با جاویدالاثر شدن علی، با انتظار بازگشت پیکرش درهم آمیخته ، یکی شده و بدجوری روی قلب خانواده سنگینی می کند.

 

پسری که راه پدر را رفت


برای محمدعلی آقاعبدالهی و زهرا غزالان ، اما این دلتنگی یک چهره دیگر هم دارد؛ آن هم لحظه ای که با افتخار عاقبت بخیری علی آمیخته می شود ، افتخار داشتن پسری که در سوریه ، در جبهه های نبرد نیروهای مقاومت اسلامی علیه تکفیری ها ، شیر خان طومان لقب گرفته بود؛ پسری که در راه حق شهید شد. راهی که پدر از سال ها پیش در آن قدم برداشته و نشان جانبازی اش را برسینه دارد:« سال 60 من با کمیته همکاری داشتم و در درگیری با منافق ها جانباز شدم.»

پدر 9 سال قبل از تولد پسر این راه را رفته و خاطره آن روزها هنوز روشن و واضح برایش زنده است:« تیرماه سال 60 اوج ترورها و درگیری های خیابانی بود. منافقین درگیری را به خیابان کشانده بودند ، اتوبوس ها را آتش می زدند و شرایط بدی بود. من آن موقع سراکیپ واحد گشتی کمیته مرکزی بودم ، یک روز به ما اعلام شد که منزل سرکرده ترورهای اخیر را شناسایی کرده اند. خانه جایی بود در حوالی میدان هفت تیر، چند کوچه بالاتر از مسجد الجواد. ما رسیدیم مقابل منزل و دیدیم که خانه سوخته و آنها فرار کرده اند . به ما دستور داده شد که اتوبان مدرس را تا زیر پل پارک وی دنبال آنها بگردیم و بعد دوباره مسیر برگشت را برگردیم پایین. وقتی رسیدیم اول خیابان خرمشهر که الان مصلی قطعش کرده اما آن موقع باز بود، من به یک ماشین آئودی مشکوک شدم. چهارتا جوان کنار این آئودی ایستاده بودند و روی سقف ماشین هم یک میوه گلابی گذاشته بودند. حدس زدم که این میوه رمز بین آنها و بقیه نیروهایشان است.»



ادامه ماجرا به درخواست بازرسی محمدعلی آقاعبدالهی از سرنشینان ماشین می رسد ؛ به اتومبیلی که کیپ تا کیپ پر از اسلحه است، به لحظه ای که راننده به جای مدارک ، مسلسل یوزی را به طرف او می گیرد و شروع می کند به شلیک: « همانجا دست راست من گلوله خورد و عصب و رگ شریان اصلی را قطع کرد. طوری که همه می گفتند به خاطر خونی که از دست داده بودم زنده ماندم محال بوده.»

بعد از این حادثه، محمدعلی آقا عبدالهی شد جانباز ترور و زنده ماند تا 9 سال بعد بشود پدر علی :« علی فرزند چهارم ما بود، بعد از سه تا دختر به دنیا آمد و خیلی برای ما مخصوصا مادرش عزیز بود.»

پدر که این را می گوید، مادر هم وارد بحث می شود:« پسرم متولد دهم مهرماه 69 بود، چند روز دیگر تولدش است. تولد 27 سالگی اش. من علی را واقعا دوست داشتم، قبل از تولدش وقتی هنوز جنسیتش معلوم نبود، خواب دیده بودم که فرزندم پسر است و اسمش هم علی است؛ خواب می دیدم در یک فضایی که شبیه مجلس روضه و عزاداری است، پسربچه کوچکی است که من او را علی صدا می زنم و مشخص بود که پسر من است. مرتب این خواب را از وقتی باردار بودم می دیدم. به خاطر همین وقتی به دنیا آمد اسمش را علی گذاشتم.»



یک سال و هشت ماه و 12 روز بعد از شهادت علی نشسته ایم در اتاق مصاحبه جام جم و روزهای کودکی علی را با پدر و مادرش مرور می کنیم ؛ خاطراتی که هر کدام یک نشانه است به خاص بودن علی ، به انتخاب شدن علی :« از وقتی خیلی کوچک بود همیشه با پدرش به مسجد می رفت و از همان زمان با اهل بیت مانوس شد، طوری که در 12 سالگی یک هیئت عزاداری کوچک برای خودش کنج انباری خانه راه انداخت. ما آنجا را فرش کردیم ، سیاه پوش کردیم و علی با دوستانش همانجا سالها مراسم داشت. از همان زمان همکاری اش با بسیج هم شروع شد تا اینکه از سال 86 بسیجی فعال شد و از همان موقع رفت دنبال یادگیری مهارت های مختلف دوره های سقوط آزاد، راپل ، پاراگلایدر و...»

ناگفته پیداست نقطه شروع راهی که علی را به سوریه رساند هم از همین جا شروع شده است. توضیح بیشتر را از زبان پدر علی می شنویم :« از وقتی که علی بسیجی فعال شد علاقه پیدا کرد نظامی بشود. با توجه به سابقه ای که در خانواده هم وجود داشت ، این انگیزه در او قوی تر شد و در نهایت از سال 90 به سپاه ملحق شد. »



برای اعزام به سوریه بی تاب بود


اصرار علی برای اعزام به سوریه از همان زمان شروع شد ، از چندماه بعد از پیوستنش به سپاه :« علی واقعا برای اعزام سر از پا نمی شناخت ، حتی فرمانده اش که بعد از شهادت او به خانه ما آمده بود گفت که علی از دو سال قبل از اعزامش پیگیر بود که رضایت مقام های بالاترش را بگیرد که حالا یا به سوریه اعزام شود یا به عراق.»

دلیل این شور و شوق را پدر علی برای ما می گوید: « پسرم معتقد بود که اگر در سوریه بجنگی ، برای اسلام می جنگی. می گفت حفظ اسلام یکی از اهداف اصلی انقلاب ما بوده و باید برای آن تلاش کرد. من هم با پسرم هم عقیده ام ، می دانم که اسلام مرز ندارد و چه سوریه، چه میانمار ، چه افریقا هرکجا که این مرز به خطر بیفتد باید بعنوان یک مسلمان برای دفاع داوطلب شویم.»




22آذر 94 ؛ برای علی شد سکوی پرتاب، نقطه شروعی که او را پروبال داد تا اوج آسمان. روز اعزامش به سوریه ؛ خاطره این روز را با مادر علی مرور می کنیم :« یادم است علی همیشه فیلم جنایت های داعشی ها را با خواهر هایش تماشا می کرد، خیلی متاثر می شد و می گفت مامان برایم دعا کن . دعا کن که کارم جور شود. من می گفتم که من دعا می کنم اما برای چه چیزی دعا کنم؟ می گفت حالا بعدا متوجه می شوید. من می گفتم دعا می کنم هرچیزی که صلاحت است بشود. می گفت نه نذر کن. بگو خدایا صلاح فرزندم را در این قرار بده. آن موقع من هنوز نمی دانستم که برای اعزام داوطلب شده بوده و می خواسته با اعزامش موافقت کنند. تا اینکه قبل از اعزامش وقتی موافقت نهایی را گرفته بود به ما گفت که می خواهد مدافع حرم بشود. من واقعا نمی دانم چطور شد که خیلی راحت رضایت دادم. یعنی به محض اینکه گفت من پذیرفتم . گفتم علی جان برو، من همیشه فکر می کردم که اگر 1400 سال پیش ما بودیم ، جوان های ما امام حسین (ع) را تنها نمی گذاشتند و الان وقتش است که این را ثابت کنیم. وقتی علی این را شنید چشم هایش برق خاصی زد . گفت غیر از این هم از شما انتظار نداشتم. »

علی رضایت مادر را که گرفت رفت سراغ پدر :« وقتی من شنیدم که می خواهد برود سوریه اولش مخالفت کردم. آن هم نه به خاطر خودش، به خاطر زن و بچه اش . آن موقع پسرعلی تازه 16 ماهه شده بود. من به علی گفتم، تو که این نیت را داشتی بهتر بود ازدواج نمی کردی بچه نداشتی، بچه پدر می خواهد. البته این را به خاطر این گفتم که می دانستم علی اگر یک راه را برود تا تهش می رود می دانستم که رفتنش به سوریه برگشتی ندارد. اما علی همان موقع اسم چندتا از دوستانش را که شهید شده بودند آورد گفت این یکی سه تا بچه دارد، این یکی دوتا ؛ همه زن و بچه دار بودند. من با انها چه فرقی دارم؟! این را که گفت دیگر زبانم بسته شد. بعد هم علی قول گرفت که به هیچ کس نگوییم که به سوریه می رود. گفت وقتی بروم همه متوجه می شوند ضرورتی ندارد قبل از رفتن مردم را باخبر کنیم.»



و علی شیر خان طومان شد


ماموریت علی آقاعبدالهی در سوریه از همین زمان شروع شد ، از 22 آذر تا 23 دی ماه که تاریخ شهادتش شد؛ فاصله ای یک ماهه که برای پدر و مادرش پر از خاطره رشادت های اوست :« علی را به خاطر تخصصش فرستاده بودند ، در بخش فاوا( مخابرات) مشغول باشد اما فقط سه روز آنجا دوام آورده بود و بعد با اصرار موافقت شان را گرفته بود که برود منطقه عملیاتی. جاهای مختلفی هم بود. اما بیشتر حلب بود و خان طومان. بیشتر هم عملیات های شناسایی منطقه را انجام می داد مثلا سه روز قبل از شهادتش به تنهایی به اندازه 400 متر در هوای منفی 8 درجه سوریه، سینه خیز به دل منطقه تکفیری ها زده بود تا آنجا را شناسایی کند. خیلی سر نترسی داشت و به خاطر همین به او لقب شیر خان طومان را داده بودند و هنوز هم عکسش در جبهه مقاومت اسلامی سوریه است و دوستانش می گویند محال است فرمانده ای از شجاعت بگوید و اسم او را نیاورد.»

شهادت علی اما هنوز برایشان پر از رمز و راز است پر از اما و اگر ، پر از انتظار :« به ما گفتند که علی روز شهادتش با دو نفر دیگر از رزمنده های ایرانی و 20 رزمنده سوری در منطقه خان طومان برای دفاع از یک موقعیت استراتژیک که تازه به دست نیروهای مقاومت اسلامی افتاده بود وارد میدان می شود. هوا مه آلود بوده و بارندگی هم شدید. مهماتشان تمام می شود. علی در محاصره جبهه النصره تنها می ماند. همانجا پشت بیسیم به دوستانش می گوید که به من مهمات برسانید ، به خدا اینها هیچ چیزی نیستند از پس شان بر می آییم... فرمانده علی بعدها به ما گفت که ما تا 15 متری علی جلو رفتیم تا به او مهمات برسانیم اما چون هوا تاریک شده بود و دید نداشتیم از پشت بیسیم به علی گفتیم که ابوامیر ما نزدیک تو هستیم. اما علی گفت که دیگر آمدن تان فایده ای ندارد . بعد از این هم ارتباطش قطع شد..»



خبر شهادت علی از همان زمان به خانواده اش اعلام شد ؛ خبر جاویدالاثر شدنش اما زهرا غزالان مادر علی هنوز این خبر را باور نکرده :« می گویم شاید اسیر شده باشد، شاید زنده باشد، چون هیچ نشانی از او به ما نرسید. گفتند شهید شده، رفته اند منطقه را دیده اند و شواهد حاکی از شهادت علی است.»

از همان موقع چشم انتظاری این مادر هم شروع شده است، ، چشم انتظاری برای رسیدن یک خبر از علی؛ شاید برای همین است که علی هنوز مزار ندارد، حتی نمادین :« هروقت دلم برای علی تنگ می شود، می روم بهشت زهرا ، قطعه سرداران بی پلاک ، همانجا می نشینم و با علی حرف می زنم.»


شهیدی که همیشه سر مزار صیاد شیرازی می رفت


بهشت زهرا ، قطعه سرداران بی پلاک جایی که حالا وعده گاه مادر و فرزند است پیش از این بارها و بارها میعادگاه عاشقی علی هم بوده ؛ این را پدر علی به ما می گوید:« ما بعد از شهادت علی از دوستانش شنیدیم که همیشه بعد از کلاس های دانشگاهش می رفت بهشت زهرا و به دو جا همیشه سر می زد یکی مزار شهید صیاد شیرازی در قطعه 29 و یکی هم قطعه سرداران بی پلاک.»


مادر علی همینجا از علاقه پسرش به صیاد شیرازی می گوید؛ فرمانده ای که الگوی پسرش هم بوده :« علی به شهید صیاد شیرازی علاقه خیلی زیادی داشت ، از نظر ظاهری هم خیلی شبیه بودند، یک بار عکس علی توی کیف پولم بود، وقتی داشتم خرید می کردم یکی از مشتری های مغازه که چشمش به عکس علی افتاد از من پرسید، شما با شهید صیاد شیرازی نسبتی دارید؟ من گفتم نه. چطور ؟ گفت عکسش را توی کیف پولتان دیدم. من خندیدم و گفتم نه این عکس پسرم است. بعد این ماجرا را برای علی تعریف کردم ، خیلی ذوق کرد. گفت مامان خیلی ها می گویند تو شبیه صیاد شیرازی هستی. کاش واقعا شبیه او بشوم. الان که نگاه می کنم می بینم علی راه و مسیر شهادت را از همان زمان انتخاب کرده بود...راهی که عاقبت بخیرش کرد.»


مینا مولایی / جام جم آنلاین

طنزجبهه ( 78 )

Related image

 

  از بچه های خط نگهدار بود.


شب درکمین صدای مشکوکی شنید سریع به سنگر فرماندهی آمد و گفت :


بجنبید عراقی ها در حال پیشروی هستند.


پرسیدم: از کجا می دانی عراقی ها هستند شاید خودی باشند.


گفت: نه بابا با گوش های خودم شنیدم عربی سرفه می کردند.


 

        " شادی روح بچه های خط نگهدار صلوات "

هیچ گاه نگران حرف های مردم نباش .....

Image result for ‫تصویر فصل پاییز‬‎

 

هیچ گاه نگران حرف های مردم نباش ،


همین که وقت شان را می گذارند ،


تا پشت سرت حرف بزنند ،


یعنی شخص مهمی هستی ....