دردا که ماه رحمت حق باز هم گذشت
با آن که لحظه لحظه او مغتنم گذشت
درهای مغفرت به روی ما گشوده بود
مهمانی خدا به وسعت جود و کرم گذشت
شبهای قدر او چه قدر با شکوه بود
ساعات غرق عفو گنه دم به دم گذشت
بر خرمن گناه من آتش کشید دوست
با آن که دید معصیتم از رقم گذشت
دست مرا گرفت خدا و نجات داد
وقتی ز پا فتادم و آب از سرم گذشت
ای دل به هوش باش پس از ماه مغفرت
ماهی که میزدند گنه را قلم گذشت
هر کس نبُرد بهره از این چشمه زلال
باور کنید زندگیش در عدم گذشت
در عید فطر خوان کرم چیده میشود
ر ماه رحمت و کرم ذوالکرم گذشت
یا رب به وصل دوست سروری به ما ببخش
این روزهای هجر که با درد و غم گذشت
همسایه رضاست «وفائی» و میسرود
اوقات خوب ما همه در این حرم گذشت
سلام ما به کسی کز سوی خدای ودود
به بزم عرش علا ماه روزه مهمان بود
شد آنچنان سوی لاهو تیان سبک پرواز
که گرد عرصه ناسوت را زبال زدود
زخوان رحمت او شد هماره برخوردار
به روزی نه سزاوار خویش لب نگشود
ز عمر خویش غنیمت شمرد فرصت را
نشست هر دم با میزبان به گفت و شنود
چنان سپرد دل و جان خود به خلوت انس
که عاشقانه زدل راند فکر بود و نبود
خرید گوهر مقصود را به قیمت جان
زنقد اندک خود برد بیشماران سود
شبان قدر به خوبی شناخت ارزش عمر
فرشته اش به سلام آمد از فراز فرود
ملک گشود شبانگه بر او دریچه صیح
که راه امن بیابد به روزگار خلود
که را که دوست فراخواند و نا شنیده گرفت
چه بهره برد اگر دشمنش به یاوه ستود
ه. ما گذشت عزیران من، چه زود، چه زود
زمیزبان به تمنا هماره میطلبیم
که باز وعده بگیرد به یک چنین مو عود
هلا شما که پذیرفته گشته اید به ناز
همین بس است شمارا از این جهان وجود
به عید فطر بمانید خرم و پیروز
به روزگار سعید و به جسم و جان مسعود
قبول باد اطاعات و روزه داریتان
ز ناظمی به شما دم به دم درود درود
عید عبادت آمده الحمدلله
فصل سعادت آمده الحمدلله
حیف از شب و روزی که رفت از دست ما حیف
امّا حلاوت آمده الحمدلله
گاه خدایی بودن و پاکی رسیده
اوقات رحمت آمده الحمدلله
شرح حدیث عاشقی پیداست امروز
پاداش غیرت آمده الحمدلله
میبارد ابر مغفرت دنیا چه زیباست
نور حقیقت آمده الحمدلله
هر کس گرفته نمره از حق با جواز ِ....
شش دانگ جنـــّــت آمده الحمدلله
در سایه سار لطف رحمان جا بگیرید
حرف از شفاعت آمده الحمدلله
هر چند ماه فاطمه رویت نگردید
حتما ً به هیأت آمده الحمدلله
تا پیک صبا مژده ز عید رمضان داد
او باب چنان را ز. رخ ماه نشان داد
از آتش دوزخ همه را حضرت جانان
از یُمن چنین روز بکف خط امان داد
از مرحمت ماه پر از فیض و ضیافت
پاداش خداوند به ما باغ جنان داد
بشنو ز. خروس سحر از بام شریعت
بر پیکر این روز به آواز توان داد
بر مسلم و بر مسلمه این عید مبارک
کز نور حضورش طربی بر همگان داد
تا سود و زیان شد عملت را همه میزان
این عید صیامست نشان سود و زیان داد
مقبول نمازیست نیازش بود از پی
خوش آنکه بخیل فقرا لقمه نان داد
خورشید جهان بود همه صُم و صلاتت
کین گونه طراوت به تو و کون و مکان داد
برخیز و به شکرانه این عید سماع کن
زیرا رمضان را به تو حق هدیه گران داد
این روزه و این خمس و زکاتست پریسا
بر پیکرهی مردهی اشعار تو جان داد
همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز
شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز
دهه آخر ماه اول راه سحر است
بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز
عیب چشم است اگر اشک ندارد، ور نه
سر این سفرهی تو حال و هوا مانده هنوز
کار ما نیست به معراج تقرّب برسیم
یا علیّ دگری تا به خدا مانده هنوز
گوئیا سفرهی او دست نخورده مانده است
او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز
گریه ام صرف تهی بودن اشکم نیست
دستم از دامن محبوب جدا مانده هنوز
وای بر من که ببینم همه فرصتها رفت
باز در نامهی من جرم و خطا مانده هنوز
یک نفر بار زمین ماندهی ما را ببرد
کس نپرسید که این خسته چرا مانده هنوز
هر قدر این فتنه گری رنگ عوض کرد، ولی
دل ما مست علی، شکر خدا مانده هنوز
تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است
رفت امروز، ولی روز جزا مانده هنوز
هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی
همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوز
هزاران آفرین بر جانتای ماه
بگذشت مه روزه عید آمد و عید آمد
بگذشت شب هجران معشوق پدید آمد
آن صبح چو صادق شد عذرای تو وامق شد
معشوق تو عاشق شد شیخ تو مرید آمد
شد جنگ و نظر آمد شد زهر و شکر آمد
شد سنگ و گهر آمد شد قفل و کلید آمد
جان از تن آلوده هم پاک به پاکی رفت
هر چند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد
از لذت جام تو دل ماند به دام تو
جان نیز چو واقف شد او نیز دوید آمد
بس توبه شایسته بر سنگ تو بشکسته
بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد
باغ از دی نامحرم سه ماه نمیزد دم
بر بوی بهار تو از غیب دمید آمد
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
میز خمخانه به جوش آمد و میباید خواست✿
عید است و آخر گل و یاران در انتظار
ساقی به روی شاه ببین ماه و میبیار
دل برگرفته بودم از ایام گل، ولی کاری بکرد همت پاکان روزه دار
✿
روزه هر چند که مهمان عزیز استای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
حافظ
✿✿✿✿✿✿✿
دیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست
روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست
سعدی
✿✿✿✿✿✿✿
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد شکر که این آمد و صد شکر که آن رفت
این با طرب و خرمی و فرخی آمد
وان باکرم و محنت و رنج و مرضان رفت
✿
عید آمد و عیش آمد و شد روزه و شد غم
زین آمد و شد جان و دلی دارم خرم
ماه رمضانگرچه مهی بود مبارک
شوال نکوتر که مهی هست مکرّم
قاآنی
✿✿✿✿✿✿✿
عید باکوکبه خویش درآمد به جهان
وز جهان با سپه خویش برون شد رمضان
امیرمعزی
✿✿✿✿✿✿✿
رمضان موکب رفتن زره دور آراست
علم عید پدید آمد و غلغل برخاست
ازرقی هروی
✿✿✿✿✿✿✿
عید آمد و ساز پارسایی بشکست
گل نیز چو روزه رخت برخواهد بست
کمال اسماعیل
✿✿✿✿✿✿✿
رمضان رفت و رهی دور گرفت اندر بر
خنک آن کو رمضان را بسزا برد بسر
بس گرامی بود این ماه ولیکن چکنم
رفتنی رفته به و روی نهاده بسفر
سبکی کرد و بهنگام سفر کرد و برفت
تا نگویند فروهشت بر ما لنگر
رمضان پیری بس چابک و بس باخردست
کار بخرد همه زیبا بود و اندر خور
رمضان گر بشد از راه فراز آمد عید
عید فرخنده ز ماه رمضان فرختر
گاه آن آمد کز شادی پر گردد دل
وقت آن آمد کز باده گران گردد سر
✿
روز عید رمضانست و سر سال نوست
عید او فرخ و فرخنده و فرخ سرماه
فرخی سیستانی
✿✿✿✿✿✿✿
ماه رمضان رفت و مرا رفتن او به
عید رمضان آمد، المنه لله
آنکس که بود آمدنی آمده بهتر
و آنکس که بود رفتنی او رفته بده به
برآمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده، بر باغ و به سبزه
منوچهری
چندیست هر بهار میشکفد
بر شاخههای تازۀ زیتون، سنگ
دیگر نشان صلح نخواهم بود
این است حرف تازۀ زیتون: جنگ
دیریست سهم سینۀ ما تیر است
دیریست راهِ رفتنِ ما خار است
بیدارماندگانِ شبی تاریم
دار است حقّ گردنِ ما، دار است
زنجیر باز کرده و میآییم
با دستههای سینهزنی از راه
ما فوجِ بسملیم که در راهیم
ای تیغهای سر زده! بسمالله
یادش به خیر گفتۀ دریامَرد
کافیست سطل آبی اگر ریزیم
جز آبروی رفته چه خواهد ماند
امروز اگرکه سیل نیانگیزیم؟
محمدمهدی سیار
داستانپرداز عصر بیکسی است
آدمی در غزه و قدس و عراق
بر گلوها تیغ خودکامان قرن
در سبوها زهر بیداد و نفاق
غرب! ای فربه شده از خون شرق
چیست جز انسان شکاری کار تو
اینک اینک فتنه صهیونیان
داغ ننگی تا ابد بر روی تو
نامتان چنگیز را تطهیر کرد
رسم آن خونریز را از یاد برُد
تیرتان، تزویرتان، تقدیرتان
فتنه چنگیز را از یاد برد
آی دژخیمان عالم شرمتان
ای سرمداران بیغم وایتان
خون قارون است در جسم شما
خون آتیلاست در رگهایتان
کیستید ای مردمی گم کردگان
ای شرف سیلی خور دستانتان
از کدامین دین فرمان میبرید
با کدامین دد بود پیمانتان
نالهام از نای خشمآگین بر آی
از درون سینه توفانی ام
تا برآشوبد زمان از شورشام
تا زمین خیزد به همپیمانیام
ای سیه روزان و محرومان خاک
آنکآنک مهدی! آنک رستخیز!
ای ستمکاران و خونریزان عصر
پاسخ هر زخم صد شمشیر تیز
حمیدسبزواری
ناله کن آه ای دل من ناله کن
در هجوم دردها بر سینهها
بر وداع قلبها با قلبها
در شکست سینهها از کینهها
برخزان عشق، برپایان مهر
بر افول راستی، آزادگی
در کمینگاهی که نامش زندگی است
برفنای رادمردی، سادگی
در عزای عزت انسان نشین
ای دل زخمی، دل تنهای من
بر مزار مردمی اشکی فشان
چشم من، ای چشم خون پالای من
ای قلم، ای دست، ای شعر، ای زبان
پردهگیر از چهره صهیون و صلیب
داستان غربت انسان سرای
در هجوم تیغ و تزویر فریب
حمید سبزواری
امام عصر! گلویم فشرده از درد است
هنوز حال و هوای قبیلهام سرد است
قسم به چهره نورانیت که پنهان است
قسم به دست دعایت که رحمت از آن است
قسم به ناله جانسوز شام عاشورا
قسم به نور هدایت، امام عاشورا
قسم به روح شهیدی که غرق لبخند است
قسم به جسم شهیدی که پشت اروند است
شب بسیجی تو با حسین میگذرد
و با صحیفه پیر خمین میگذرد
دم بسیجی سید، دم مسیحایی است
اگر اشاره کند پا و سر تماشایی است
اگر ز پای خود اکنون فتادهاند آنها
اگر دو چشم خود از دست دادهاند آنها
اگر ز بعد شبی که ستاره میچینند
دو دست عاشق خود را دگر نمیبینند
بدان نهایت رویایشان ظهور شماست
و روشنایی چشمانشان حضور شماست
محسن جلالی
آهسته میآیی از دور، تنها و از نور سرشار
از پشت کوهی مهآلود، در زیر باران رگبار
چشمان تو میدرخشد مثل طلوع ستاره
بو ی خوشی میدهی، آه! بوی نم! خاک کهسار
ابری سیهپوش و سنگین بر سینه آسمان است
از پشت او میتراود خورشید با سعی بسیار
میآیی و با تو خورشید، آهسته بالا میآید
از پشت ابر سیهپوش با قلبی از نور سرشار
من میدوم تا کنارت، اما نمیمانی آنجا
پر میکشی رو به خورشید، مانند قویی سبکبار
ای کاش روزی دوباره از کوه پایین بیایی
پر میکشم مینشینم من پیش پای تو اینبار
سپیده شمس