نهار دیر شده بود .
گرسنه بودیم قابلمه آبگوشت رو برداشتیم و رفتیم ....
دادزد : نخورید ! داخلش خرده شیشه است .
با چفیه آبگوشت ها رو صاف کردیم و تیلیت کردیم .
آماده خوردن که شد دوباره صداش اومد ، نخورید !
خواستم شیشه ها رو در بیارم ، دستم خونی شد ، چکید داخلش ...
دیگه کارد می زدی خونمون در نمی آمد!
" شادی روح شهدای آشپز صلوات "
ظاهر :
اسمی از اسما خداوند است .
ظاهر به معنی غلبه است و پشت و پناه است . خداوند پشت و پناه مخلوقات است .
خواص :
1-امام رضا ( ع ) می فرماید :
هرکس بعد از طلوع آفتابهزار بار آن را بگوید ، خداوند او را از نابینایی نگاه دارد .
2-گر امید ظاهر شدن مخفیات را دارد در ایام البیض ( 13و 14 و 15 هرماه قمری ) را
روزه بگیرید و هر روز " 1000 " بار بگویدتا در خواب یا در بیداری آن امر را به او
نشان دهند .
3- برای غلبه بر دشمن و قوّت کمر و باه و پیشرفت کارها مداومت بر این اسم شریف
اکسیر احمر است .
4-اگر معنای اوّل آن را قصد بکند و به جهت پیدا شدن گم شده و ردّ ضالّه و اطلاع بر
احوال پنهان مداومت نماید . مجرب است .
5- به جهت ظاهر شدن امری پنهان و حاصل شدن کشفیات در هرروز " 1106 " مرتبه
ذکر " یا ظاهر " گفته شود .
مقداد باقرزاده «آموزگار یکی از دورترین و محرومترین روستاهای ایران» است
مجله مهر-زهرا شاهرضایی: اینجا نقطه صفر مرزی است و به قول بچههای روستا، آخر دنیا. روستایی بر بلندای ایران و چسبیده به مرز ترکمنستان. اینجا نه خبری از ساختمانهای سربهفلککشیده است نه حتی امکانات سادهای مثل گاز و تلفن. بچههای «آیرقایه» از میان تمام نداشتنها آقا معلمی دارند که کمر بسته به برآوردن آرزوهای آنها. معلمی که هم با موتورسیکلتش سرویس مدرسه بچهها میشود، هم با آنها پابهتوپ گلکوچک بازی میکند و هم دست آنها را میگیرد و با خود به تماشای شهر میبرد. آقامعلم ۲۶سالهای که حالا با عکسهای اینستاگرامش، خودش و شاگردانش حسابی معروف شدهاند. در بیآنتنی آیرقایه به سختی او را پیدا میکنیم و از او میخواهیم از روزهای معلمیاش که روایت تصویری آنها را پیش از این در اینستاگرامش دیدهایم، بگوید.
از نوجوانی میخواستم معلم شوم
«مقداد باقرزاده» متولد بهمن ۶۹ در خراسان شمالی و شهر شیروان است. خودش اصالتا روستایی است؛ اما در شهر زندگی میکند. از سوم راهنمایی شغل آیندهاش را انتخاب میکند و از همان موقعها تصمیم میگیرد معلم شود. «من ابتدا میخواستم دبیر فیزیک شوم؛ اما هنگامی که در سال ۸۸ کنکور دادم، اطراف ما گزینهای به عنوان دبیری فیزیک نبود و فقط معلم ابتدایی بود. من هم برای اینکه به خواستهام یعنی معلمی برسم، تربیت معلم بجنورد را انتخاب کردم. از سال ۹۱ هم استخدام آموزش و پرورش شدم و الان چهار سال است که در روستای آیرقایه خدمت میکنم.» البته آقای باقرزاده در کنار معلمی، تحصیلاتش را هم ادامه میدهد و به تازگی مدرک فوق لیسانسش را در رشته مشاوره گرفته است.
در محرومترین روستا معلم شدم
مثل تمام معلمها باید سالهای اول خدمت خود را در منطقهای محروم سپری میکرد؛ اما برخلاف بقیه سختترین منطقه را انتخاب میکند. «از سال دوم خدمت به بعد مختار بودیم که کدام منطقه خدمت کنیم که من «آیرقایه» را انتخاب کردم. ما در سالهای اول خدمت باید در یک منطقهای محروم کار کنیم. من هم با خودم گفتم پس چه بهتر که محرومترین روستا را انتخاب کنم. خود آیرقایه هم به چند بخش تقسیم میشود که من آن بخش آخر یعنی در آیرقایه پنجم هستم. این روستا مشکلات زیادی دارد مثلا مغازه، نانوایی و گاز ندارد. تا سال گذشته آب هم نداشت. مسیر مناسبی ندارد و بچه ها برای رسیدن به مدرسه باید از رودخانه بگذرند.» آموزگار به خاطر همین بیشتر اوقات سرویس مدرسه بچهها هم میشود. «آموزگار» اسمی است که بچهها با آن معلم خود را صدا میزنند.
آقای باقرزاده برای رسیدن به دبستان «معرفت» باید راهی دور و دراز طی کند. «فاصله شهر ما تا روستا ۲۷۰ کیلومتر است؛ یعنی حدود سه چهار ساعت طول میکشد که به روستا برسم. برای همین صبحهای شنبه باید ساعت سه و نیم صبح راه بیفتم.» آموزگار از شنبه صبح تا چهارشنبه عصر در خانه معلم در روستا روزگار سپری میکند. تازه باز هم در این چند روز هم مشکل رفتوآمد دارد؛ چرا که خانه معلم در مسیری دورتر از مدرسه در روستای همسایه قرار دارد و برای همین روزانه باید دو ساعت طی کند تا به مدرسه برسد. «این روستا آنقدر کوچک است که خانه خالی برای سکونت معلم وجود ندارد؛ برای همین مجبورم در منطقه ای دورتر خانهای اجاره کنم و صبح ها با موتور سیکلت به مدرسه بیایم.»
بیشتر رفیق هستم تا معلم
رابطه بچه ها با آموزگار جوان خود شبیه شهریها نیست. اینجا رابطه معلم و شاگردی عمیقتر از این حرفهاست. « من فقط معلم نیستم. با بچه ها بازی میکنم. خانه آنها می روم. بچه ها برای من نان خانگی میآورند یا اگر چیزی احتیاج داشته باشم، برای من میآورند. موتوربازی میکنیم و در روستا گشت میزنیم. خلاصه با بچهها دوست هستیم. من در شهر هم در چند موسسه شاگرد خصوصی دارم.اما بچه های این روستا جور دیگری هستند. ذوق و شوق بچهها موقع شنیدن صدای موتور من باورکردنی نیست. همه علاقهمند هستند که به خانههایشان بروم. به نظرم این به دنیا میارزد که بچه ها به معلم خود عشق بورزند.»
خاطراتی که «سیل» برای ما میسازد
رودخانه و سیلهای گاه و بیگاهش خاطرات تلخ و شیرنی برای او ثبت کرده است.«ما از سیل هم خاطره زیاد داریم. معمولا برای عبور و مرور بچه ها از روی رودخانه پل موقتی با کمک اهالی می سازیم. اما با یک سیل دوباره خراب میشود. من هم معمولا با موتورسیکلت از رودخانه رد میشوم. برای همین بارها با موتورم در رودخانه گیر کردهام که بچه ها به کمکم آمدند و موتور را درآوردیم. بارها پاهایم در اثر خوردن به سنگ های رودخانه زخمی شدهاند. یکی از بچه ها دستمال آورده، یکی چسب و دیگری لباس آورده است. تعداد دفعاتی که این شکلی آسیب جسمی دیدهام، زیادند!»
در روز معلم، پیاز هدیه گرفتم!
روز معلم برای همه معلمها از خاطرهانگیزترین روزهای کاریشان است. روزهایی که هر یک دانشآموزان با کادوهای کوچک و بزرگ خود، سعی در غافلگیر کردن معلم خود دارند. آقای باقرزاده هم از یکی از دلچسبترین کادوهایی که در روز معلم نصیبش شده، میگوید: «اینجا وضعیت خانوادهها به گونهای نیست که بتوانند کادویی گرانقیمت تهیه کنند؛ برای همین تا به حال هرکسی در حد توانش هدیهای آورده است. یکی بیسکوییت میاورد، یکی شکلات. دیگری از سر راهش گلی میکند و میآورد. اما هدیه یکی از بچه ها خیلی به من چسبید. سه چهار سال پیش اتفاق جالبی افتاد. یکی از بچه ها نگاه کرد که بقیه با خودشان هدیهای آوردهاند و او چیزی نیاورده است. زنگ تفریح اجازه گرفت و رفت و بعد با یک نایلون برگشت. تقریبا دو کیلو پیاز جمع کرده بود به عنوان هدیه! من خیلی لذت بردم و واقعا این هدیه به من چسبید.»
وقتی «کیمیا» برای بچه های آیرقایه نامه نوشت
از ورود تلویزیون به روستای آیرقایه فقط حدود یک سال و چند ماهی میگذرد و از همان روزهای اول جعبه جادو شور و نشاط را از شهر به سوغات میآورد. «به نظر آمدن تلویزیون در روستایی که زبانشان زبان فارسی نیست، در آموختن زبان فارسی به اهالی کمک بزرگی میکند و واقعا در روان صحبت کردن فارسی تلویزیون خیلی موثر بود. بچه ها الان دیگر فارسی را به راحتی صحبت میکنند. روزهای اول، بچه ها ذوق زده بودند و در مدرسه همیشه حرف ها حول برنامه های تلویزیون بود.»
شبکه ها ی اجتماعی و علی الخصوص اینستاگرام چراغ جادوی آقای باقرزاده میشود برای برآورده کردن آرزوهای ریز و درشت بچهها. کل قضیه اینستاگرام و معروف شدن بچه ها هم از همین ورود تلویزیون به روستا و شروع سریال کیمیا شروع میشود. تلویزیون اندکی قبل از سریال کیمیا وارد روستا شد؛ اما با شروع پخش آن علاقه و توجه بچه ها به تلویزیون و نقش اول آن زیاد شد. «هر روز برای من از سریال تعریف میکردند و عکس و نامه به من میدادند که به خانم شریفینیا برسانم. من از همان زمان اینستاگرام دبستان معرفت را راه انداختم؛ البته از مدت ها قبل صفحه داشتم اما حدود یک سالی میشود که تمام عکسهای قبلی را پاک کردم و آن را به صفحه دبستان معرفت تبدیل کردم. بعد از آن بود که با کسانی مثل خانم لواسانی و بقیه بازیگران و چهرهها ارتباط گرفتم. با این وسیله من نامهها و عکسهای بچهها را برای خانم شریفی نیا فرستادم که در جواب برای بچهها نامه نوشتند. بعد از نامه خانم شریفینیا به بچههای روستا و واکنش بقیه بازیگرها کمکم مدرسه معرفت معروف شد.»
از تاببازی کردن تا دیدن «تهران»؛ آرزوی بچههای آیرقایه
سقف آرزوهای کودکان آیرقایه خیلی بلند نیست. «بچهها آرزوهای کوچک و بزرگی دارند. مثلا گاهی که به روستاهای اطراف که سر میزنند و وسایل بازی را میدیدند، دلشان وسایل بازی میخواهد. یکی میگوید برایم سرسره بیاور آن یکی تاب میخواهد؛ اما آرزوی بزرگ اکثر آنها این بوده که شهر و به ویژه تهران را از نزدیک ببینند و با تعدادی از بازیگرها هم از نزدیک دیدار داشته باشند.»
آموزگار برای برآوردن آرزوی بچه ها به هر ضرب و زوری که شده سه چهارتایی از بچهها را با خود به تهران میآورد و در میان اعجاب و بهت، آنها را در پایتخت میچرخاند. «من فقط توانستم آرزوی چهار نفر از این بچهها را برآورده کنم.» این جمله را با حسرت میگوید و ادامه میدهد: «فقط توانستم برای همین چهار نفر مجوز بگیرم؛ اما همین هم خاطره خوبی شد. مدام اشاره می کردند آموزگار این چیه آموزگار آن چیه؟ آنکه بالا بود چی بود اینکه الان رد شد چیه؟ آنچه که بیش از همه بچه ها را از شهر بیزار می کرد شلوغی و سر وصدا بود و میگفتند چرا آنقدر ماشین زیاد است؟ چرا ما نمیرسیم؟ یا میگفتند چرا خانمها اینجا این شکلی هستند؟ و از تمام شهر هم آسمانخراش ها نظرشان را جلب کرد. و می گفتند چقدر اینها بلند هستند یا چقدر بعضی پارک ها خوشگل هستند.» بچهها در شهر «کیمیا» را از نزدیک میبینند و به برج میلاد تا پارکهای مختلف سر میزنند و حتی قرار بوده در برنامه «دورهمی» مهران مدیری هم شرکت کنند که آقامعلم خود آن را کنسل میکند.
با تمام زیباییهای شهر، بچههای آیرقایه، روستای کوچک خود را با شلوغی و دود و دم شهر عوض نمیکنند. «بچهها بعد از دیدن تهران، باز دوست داشتند به روستای خود برگردند و همان جا بمانند.»
مردم برای بچهها هدیه میفرستند
از او میپرسم که چقدر از جیبش برای این بچه ها خرج کرده که بگوید: «درست نیست این را بگویم؛ اما تا پیش از اینستاگرام دار شدنم اغلب خودم برای بچه ها خرج می کردم اما الان هدیه های های زیادی از دور و نزدیک برای بچه ها می رسد.» رصد این هدیه ها کار سختی نیست. این را میتوان از لباس فوتبالی بچهها که «وحید طالبلو» دروازه بان استقلالیها بر تن بچه ها نشانده است، فهمید یا از رایانهای که یک متخصص مغز و اعصاب به دبستان معرفت هدیه داده است. کمکهای پولی و غیرپولی زیادی برای آقای باقرزاده ارسال میشود که عکس بیشتر آنها را میتوانیم در اینستاگرامش ببینیم.
آقا اجازه تو آدمی؟!
بچهها آنقدر معلم خود را دوست دارند که تصورات عجیب و غریب و ماورایی از او دارند. «یک خاطره جالب من از بچه ها به چند سال قبل برمیگردد. من صبح های شنبه معمولا خسته از راه می رسم. یک روز بچه ها به من گفتند: اجازه شما آدمی؟! گفتم یعنی چه؟ بچه ها گفتند: یعنی شما خسته میشوید؟ گرسنه میشوید؟ اصلا غذا میخورید؟ که من مجبور شدم برای بچه ها توضیح بدهم که بچه ها من هم مثل بقیه آدمها غذا میخورم من هم نهار می خورم. من هم خسته میشوم حتی! اوایل فکر میکردند من آدم فضایی هستم.»
معلم ما ختم روزگاره!
خاطرهای هم دارد از شوخی با شاگردانش که جدی گرفته میشود. «من گاهی وقت ها به بچهها مواقعی که مشقی فراموش می کنند بنویسند یا به نحوی اذیت میکنند، به شوخی می گویم: «آقاجان این کار را نکن. من خودم ختم روزگارم!» یک بار که از طرف اداره منابع طبیعی برای بازدید آمده بودند از بچه ها پرسیدند معلم شما کیه؟ بچه ها همه متفق القول گفتند: معلم ما ختم روزگاره!»
می پرسم شده از بچه ها عصبانی شود که می گوید زیاد تا بپرسم این عصبانیت به تنبیه کشیده شده یا نه که میگوید: «تنبیه بدنی که به هیچ عنوان اما داد کشیدهام! من معمولا بچه ها را با چیزهایی که دوست دارند تنبیه می کنم. مثلا دوست دارند با دوستان خود بازی کنند که اجازه ندادهام یا به آنها تمرین اضافی میدهم. تنبیه ما در همین حد است. اما در بیشتر مواقع با بچه ها دوست هستم.»
آیرقایه میمانم
آموزگار فداکار دبستان معرفت حدودا یک میلیون و ۴۰۰ هزارتومان حقوق میگیرد که تقریبا ۳۰۰ هزار تومان آن خرج رفتوآمد و اقامتش در روستا میشود؛ اما باز هم راضی است و هنوز هم دوست دارد در آیرقایه بماند. «خانواده دوست دارند من نزدیکتر بیایم؛ حداقل جایی باشم که موبایلم آنتن بدهد؛ اما خودم فعلا دوست دارم تا سه چهار سال بعد هم آیرقایه بمانم. اتفاقا وقتی امسال به اداره آموزش و پرورش گفتم سال بعد هم این روستا می مانم همه با خنده به من گفتند آنجا خالی است خیالت راحت باشد!»
" خبرگزاری مهر "
اکرم :
اکرم یعنی خداوند کریم است و بخشنده و بدون این که کسی از او سوال و
درخواستی کند اعطاء می کند .
خواص :
1- مداومت بر این اسم موجب برآمدن مقاصد دنیا و آخرت و حصول عزت و کرامت است .
2- این اسم مفتاح رزق و برکت است .
3- این اسم برای رفع پریشانی بسیار نافع است .
4- چون کسی بر این اسم مداومت نماید ، روزی او از جایی به وی برسد که گمان
نداشته باشد .
شنیدم که چون قوی زیبا
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش باز کن
که می خواهد این قوی، زیبا بمیرد
دکترحمیدی شیرازی
به گزارش جام جم آنلاین ،محمد علی جهان آرا، در سال ۱۳۳۳ در خانواده ضعیف ولی با ایمان قوی در خرمشهر دیده به جهان گشود.
او هم چون سایر اعضای خانواده خویش، عشق فراوانی به خاندان عصمت و طهارت داشت. جهان آرا از ۱۵ سالگی به صف مبارزه بر ضد طاغوت پیوست و در سال ۱۳۴۹، به عضویت گروه حزب الله خرمشهر درآمد و پابه پای افراد این گروه، تلاش وسیعی را در براندازی رژیم پهلوی آغاز کرد.
دوران جوانی شهید جهان آرا، هم زمان با حکومت پهلوی بود و با پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷، آرزوی دیرینه جهان آرا به تحقق پیوست و شادمان از پیروزی انقلاب اسلامی، کوشش بی وقفه ای را در راه حراست از دستاوردهای انقلاب آغاز کرد.
محمد جهان آرا از بزرگ مردانی بود که نقش بسیار مهمی در تشکیل سپاه پاسداران خرمشهر ایفا کرد. او پس از تشکیل سپاه خرمشهر، به مبارزه خویش با عوامل استکبار و منافقان سرعت بیشتری بخشید و با عوامل مزدوری که از خارج مرزها تحریک و تغذیه می شدند، مردانه جنگید.
جهان آرا با ابراز لیاقت خود در این راه، به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد و در این سمت، بسیاری از توطئه هایی را که بر ضد نظام اسلامی طراحی می شد، خنثی کرد. فداکاری و از جان گذشتگی این سردار شهید در جریان رزم خونین خرمشهر زبانزد همگان و نام او، تداعی کننده استقامت و پایداری در برابر تجاوز بعثیان بود.
وی در جبهههای نبرد به ویژه در سنگرهای گرم آبادان و خرمشهر، ضربههای کمرشکن بر متجاوزان بعثی وارد کرد. تلاش، مجاهدت، استقامت، صبر، پایداری و از همه مهم تر فرماندهی خردمندانه او، در پیروزی بر دشمن متجاوز نقش عمده ای داشت.
با شروع جنگ تحمیلی و تجاوز وحشیانه رژیم مزدور صدام بر ضد جمهوری اسلامی ایران، و حمله وحشیانه ارتش بعث به خرمشهر، سپاه پاسداران خرمشهر به فرماندهی شهید جهان آرا، استوار و جان بر کف در برابر دشمن مقاومت کرده، حماسهای ماندگار آفریدند.
یک سال حضور مداوم شهید جهان آرا در جبهه نبرد، از وی متفکری نظامی و برنامه ریز در میدان جهاد ساخته بود. از این رو، در اوایل سال ۱۳۶۰ با حفظ سمت فرماندهی سپاه خرمشهر، به سمت فرماندهی سپاه پاسداران اهواز و سرپرستی ستاد منطقه هشت سپاه منصوب گردید. بدین ترتیب، دور تازه ای از فعالیت های رزمیِ شهید جهان آرا آغاز شد و آن شهید عزیز، برای پاسداری از ارزش ها و دستاوردهای نظام و انقلاب، بیش از پیش همت گماشت.
نام «خونین شهر» برای همیشه در تاریخ پرافتخار این سرزمین با رشادتهای دلاورمردانی چون جهانآرا میدرخشد. خرمشهر مظهر مبارزه، فداکاری، ایثار و از خودگذشتگی جوانانی است که چون شمع سوختند تا ارزش های انقلاب زنده بماند.
شهید محمد جهان آرا، یکی از هزاران شهید گلگون کفن این انقلاب از خطه خونین شهر است که فرماندهی سپاه شهیدان این شهر را به عهده داشت.
اخلاص و ارادات شهید جهان آرا به امام خمینی رحمه الله زبانزد همگان بوده و او به خاطر همین عشق به اسلام و امام، خستگی نمیشناخت. جهان آرا در دوران سخت دفاع مقدس، در مسیر به بار نشستن خون شهیدان، آسایش و آرامش را بر خود حرام کرده، مردانه در مقابل متجاوزان بعثی ایستاد.
او از رادمردان خط مقدم مبارزه در شهرهای آبادان و خرمشهر بود. شهید جهان آرا هم چنین در هدایت حرکت های مردمی و بسیج نیروهای نظامی و سازماندهی آنان بر ضد نیروهای بعثی و منافقانْ نقش عمده ای به عهده داشت؛ زیرا از نظر وی، کسانی که در مقابل انقلاب و امام ایستاده بودند، قابل گذشت نبودند.
شهادت
هشتم مهرماه سال ۱۳۶۰ در حالی که سرداران و سربازان فاتح ارتش اسلام پس از رزمی بی امان با بعثیان متجاوز، با سرافرازی از جبهه نبرد حق علیه باطل بر می گشتند، هواپیمایی که این عزیزان را به تهران می آورد، درحوالی کهریزک دچار سانحه غم انگیزی گشته و سقوط کرد.
در این حادثه، علاوه بر شهید شدن تعدادی از رزمندگان اسلام، فرمانده سرافراز و نامور سپاه خرمشهر، محمد علی جهان آرا به همراه چهار سردار بزرگ اسلام سرلشگر فلاحی جانشین رئیس ستاد مشترک ارتش، سرتیپ نامجو وزیر دفاع، سرتیپ فکوری جانشین رئیس ستاد مشترک ارتش و شهید یوسف کلاهدوز قائم مقام فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به شهادت رسیدند. یاد همه شهدای انقلاب اسلامی گرامی و نامشان پررهرو باد.
پیام امام خمینی (ره) به مناسبت شهادت جهان آرا
شهید جهان آرا پس از عمری مبارزه، سرانجام در سانحه هوایی کهریزک جان به جان آفرین تسلیم کرد و شربت شهادت نوشید. حضرت امام خمینی رحمه الله به مناسبت وقوع سانحه هوایی و به شهادت رسیدن جهان آرا و یاران هم سنگرش، در پیامی چنین فرمودند:
«اینان، خدمت گزار رشید و متعهدی بودند که در انقلاب و پس از پیروزی انقلاب، با سرافرازی و شجاعتْ در راه هدف، و در حال خدمت به میهن اسلامی به جوار رحمت حق تعالی شتافتند. شک نیست که همه باید این راه را برویم و به سوی حق و سرنوشت خویش بشتابیم، پس چه سعادتی بالاتر از آن که در حال جهاد با دشمنان اسلام و خدمت به حق و خلق و مجاهدت در راه هدف و شرف این راه طی شود و چه سعادت مند بودند این شهیدان که دین خود را به اسلام و ملت شریف ایران ادا نموده و به جایگاه مجاهدین و شهدای اسلام شتافتند...»
تجلیل مقام معظم رهبری از شهید محمد جهان آرا
من مایلم اینجا یادی بکنم از محمد جهان آرا، شهید عزیز خرمشهر و شهدایی که در خرمشهر مظلوم آن طور مقاومت کردند. آن روزها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلح نداشت. نه که صد و بیست هزار (مانند بغداد) نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانک تعمیری از کار افتاده را مرحوم شهید اقارب پرست - که افسر ارتشی بسیار متعهدی بود - از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر کرد.
(البته این مال بعد است، در خود آن قسمت اصلی خرمشهر نیرویی نبود) محمد جهان آرا و دیگر جوانهای ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی - یک لشکر مجهز زرهی عراقی با یک تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روی خرمشهر می بارید - سی و پنج روز مقاومت کردند. همانطور که روی بغداد موشک می زدند، خمپاره ها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانه های مردم مرتب می بارید، اما جوانان ما سی و پنج روز مقاومت کردند. بغداد سه روزه تسلیم شد ملت ایران، به این جوانان و رزمندگانتان افتخار کنید. بعد هم که می خواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی به مراتب کمتر از نیروی عراقی رفتند خرمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسیر در یکی دو روز از عراقیها گرفتند.
جنگ تحمیلی هشت ساله ما، داستان عبرت آموز عجیبی است. من نمی دانم چرا بعضی ها در ارائه مسائل افتخار آمیز دوران جنگ تحمیلی کوتاهی می کنند. مقام معظم فرماندهی کل قوا 22/1/1382 نماز جمعه تهران گوشه ای از وصیتنامه انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک ابتلای الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان این ابتلا باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنهها با خلوص و شهامت بایستیم و از طولانی شدن این ابتلا و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید آلودگیهای شرکین و وابستگیها، پاک و خالص میکنیم، انقلابمان و حرکت امت شهیدپرور، عمیقتر و استوارتر میشود و از انحراف و شکست مصون میماند.
وصیت نامه شهید محمد جهان آرا
از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین».
بارپرودگارا، ای رب العالمین، ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلبو الصالحین. تو را شکر می گویم که شربت شهادت این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده ی فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی. من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه ی کاغذ می خواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند، فرو آورم. خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهد این آزادی را با گذراندن تمام وقت و هستی خویش ارج نهادم. با تمام دردها و رنج هایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم ولی این را می دانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکرده اند چون دربند نبوده اند یا در گوشه های تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بوده اند و یا در ...
و تو ای امامم! ای که به اندازه ی تمام قرنها سختی ها و رنج ها کشیدی از دست این نابخردان خرد همه چیزدان! لحظه لحظه ای این زندگی بر تو همچن نوح، موسی و عیسی و محمد (ص) گذشت. ولی تو ای امام و ای عصاره ی تاریخ بدان که با حرکتت، حرکت اسلام را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی. ولی ای امام کیست که این همه رنجها و دردهای تو را درک کند؟! کیست که دریابد لحظه ای کوتاهی از این حرکت به هر عنوان، خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیه انسان های حاضر و آینده تاریخ می باشد؟
ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم چه کسانی با جان می خرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند. بله ای امام! درد تو را جوانان درک می کنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند.
ای امام تا لحظه ای که خون در رگ های ما جوانان پاک اسلام وجود دارد لحظه ای نمی گذاریم که خط پیامبر گونه تو که به خط انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود. ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.
" جام جم "
**************************
خانمش بهش می گفت : بهتره تو مرخصی نیای !
وقتی جبهه می رفت جبهه خانواده رو به امام رضا ( ع) می سپرد ، اما وقتی برمی گشت
یا بچه زمین می خورد سرش می شکست یا مریض می شد یا یک بلای دیگه سرشون
می آمد!
" شادی دل همسران شهدا صلوات "
به گزارش جام جم آنلاین ، علی سالمی از رزمندگان خرمشهری دوران دفاع مقدس در نقل خاطره ای از آن ایام می گوید: روزی یک سواری تویوتای مسی رنگ مقابل مقر توقف کرد، دیدم محمد جهان آرا پشت فرمان است، وقتی از ماشین پیاده شد با من سلام علیک و روبوسی کرد.
جهان آرا بدون مقدمه گفت: فکر نمی کردم تا حالا در شهر مانده باشی، وقتی شنیدم هستی، گفتم، بیایم تو را ببینم.
نمی دانم چرا محمد فکر می کرد، من نمانده باشم، از دیدن او خیلی خوشحال شدم، با هم به سمت مقر حرکت کردیم، از او سوال کردم، به بچه ها بگویم شما کی هستید؟
گفت: نه.
از اوضاع و احوال سوال کرد و گفت: کم و کسری ندارید؟
گفتم: نه الحمدالله، همه چیز هست، نیرو هم زیاد داریم، تازه این همه نیرو هم اینجا لازم نیست، چون خطر زخمی و شهید شدن آنها را افزایش می دهد.
با محمد سمت سنگرها آمدیم، گفتم: می خواهم جایی را نشان شما دهم که بجز بچه های مقر،
از آنجا اطلاع ندارد.
گفت: کجا؟
گفتم: همین ساختمان نیمه ساز رو به رو
گفت: آنجا چی است؟
گفتم: الان می بینید
رفتیم داخل ساختمان، چشم محمد به یک انبار مهمات خورد با تعجب پرسید: این همه مهمات اینجا چکار می کند؟
گفتم: از این ور و آن ور جمع کرده و برای روز مبادا نگه داشته ایم، اگر یک هفته دیگر هم مهمات به ما نرسانید، تامین هستیم.
گفت: این مکان برای شما خطر دارد، اگر خمپاره یا گلوله ای اصابت کند، همه به هوا می روید.
گفتم: نه دو تا سقف دارد و در بالای هر سقف، یک گونی خاک گذاشته ایم.
حدود نیم ساعت با هم بودیم، بعد گفت، باید برود، خداحافظی کرد و رفت.
وقتی محمد رفت، یکی از بچه های مقر گفت: امروز چند ساعت تلویزیون تماشا می کنیم. گفتم: با کدام برق؟
گفت: با موتور برق.
گفتم: با کدام بنزین؟
گفت: با بنزین ماشین دوست شما
با عصبانیت گفتم: ای وای، چکار کردید؟ می دانی او چه کسی بود؟ آبروی مرا بردید.
یکی از بچه ها گفت: مگه کی بود؟
گفتم: محمد جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر
بچه ها باور نمی کردند، جهان آرا به تنهایی نزد ما آمده باشد، در حالیکه اجازه معرفی خود را هم نداده بود.
گفتم: چقدر بنزین از ماشین محمد کشیدید؟
گفت: 20 لیتر
گفتم: بنده خدا، اگر در راه نماند، خوب است.
می توان از شخصیت مهربان، مدیریت و سیمای نورانی جهان آرا به اندازه یک کتاب نوشت.
باید یاران نزدیک محمد از روحیات و خصوصیات رفتاری این فرمانده محبوب بنویسند، من تنها چند جمله درباره جهان آرا می گویم.
محمد قبل از اینکه یک فرمانده نظامی باشد، فرمانده قلبها و همیشه در پی جلب و جذب دل افراد بود.
هرگز ندیدم کسی را از خودش ناراحت کرده باشد، بسیاری از بچه ها ابتدا جذب محمد و بعد جذب سپاه شدند.
محمد زمان انقلاب و پیش از جنگ هم سعی در جذب افرادی داشت که در خط انقلاب نبودند، جاذبه محمد جایی برای دافعه نمی گذاشت، حتی ندیدم در بین مخالفان، کسی محمد را دوست نداشته باشد، جهان آرا نزد هر فردی با هر فکر و اندیشه ای همیشه قابل احترام بود و هست.
شهید جهان آرا یکی از هزاران شهید گلگون کفن انقلاب از خطه خونین شهر است که فرماندهی سپاه شهیدان این شهر را به عهده داشت.
وی در دوران دشوار دفاع مقدس، در مسیر به بار نشستن خون شهدا، آسایش و آرامش را بر خود حرام کرد و مردانه در مقابل متجاوزان بعثی ایستاد.
جهان آرا و تعدادی از سرداران و سربازان فاتح ارتش اسلام هشتم مهرماه سال 1360 در حالی که پس از رزمی بی امان با بعثیان متجاوز، از جبهه نبرد حق علیه باطل باز می گشتند، بر اثر سانحه سقوط هواپیما در حوالی تهران به خیل شهدا پیوستند.
منبع: ایرنا
این شعرصرفاجهت مطالعه است *کپی برداری پیگیردقانونی دارد
***************************************
از سفر کردۀ ما باز برید باز خبر
باز بجویید که چه آمد بسرش باز خبر
آن سفر کرده که چشمها بدرقۀ
اوست ، باز برید باز خبر
همره کاروان زمان
مرا باز برید به بیشۀ نور
در فراسوی تنگ زمان
خبر از آتش و خون ، فریاد و عصیان بود
باد می ماند بر دروازۀ شهر نور
شهر من ، شهر نبود آتش بود
کوچه هایم دریا ، خانه هایم در مِه گم
باغها یم نیزار
با من آواز دهید
نخلها بی سر ، می مانند
کوهها بی یاور شَبگرد کوهساران می ماند
دیگر آوای صدایش را هر شب
دیگر از زمزمه های شبهایش
در نخلستانها ، کوهها ، دشتها
نمی آید باز
بامن از مرد بگو
که دیار خفتۀ من با آن بیگا ْنهِ ست
با من از یار سفر کرده باز بگو
با من از سجادۀ نور
با من از پاکی و صفا ، باز بگو
رفته رفته ، گل یخ می روید بر کوهسارها
رفته رفته ،گل نسیان می روید بَر دشتها
با من از مرد بگو
که به یک هَلْ منْ
از آسمان بی فروغ شهر
پَر کشید
همه جا کبر و غرور ، فریاد و عصیان است
پُر فروغ چشمهایش را
جامه های خاکیش را
از یاد رفته
همه را سودای زر اندوزی در سَر
به زبان ، خاکسار دشت شقایقهایند !
گل خورشید ، فقط در چشمهای تو جان می گیرد
گل امید ، فقط در راه تو پا می گیرد
آسمان دل من بارانی است
طوفانی باید
تا بَر سجادۀ نور
از شهری خاموش
به باغ شقایقها
پروازی دوباره باید کردد
-----------------------------------------------------------------------------
سرودۀ : رویا پوراحمد گربندی
« به مناسبت آزادی خرمشهر ، یاد یاران ؛ یادی از خونین شهر و شهدای آن»
باری :
این اسم شریف نیز یکی از اسمای الهی است . خداوند " باری ء " است یعنی هر مخلوقی را از عدم
به عرصه ی هستی می آورد .
خواص :
1- امام رضا ( ع ) می فرماید : هر کس در هر جمعه این اسم شریف را 100 بار بگوید خداوند
او را در قبر تنها نگذارد و مونسی برای او بفرستد .
2- جهت خلاصی از تنهایی و پیدا شدن فرزند و نتاج حیوانات مداومت بر این اسم فایده عظیم دارد .
3- هر کس این اسم را بسیار بگوید ، جسدش در قبر تازه می ماند .
4- کسی که تنها زندگی می کند و از این بابت در رنج است برای نجات از این تنهایی در هر شبانه
روز " 28 " بار ذکر " یا باری " را بگوید .
در حالی که قوای عراق در منطقه عمومی خرمشهر تقویت می شد، عملیات بیت المقدس
با قرائت رمز مبارک یا علی ابن ابیطالب(ع) برای آزادسازی خرمشهر آغاز شد.
نیروهای رزمنده که از ساعت ها قبل در انتظار فرمان حمله بودند در تمام محورهای عملیات
به دشمن حمله ور شدند.
مدتی پس از اشغال خرمشهر، رکود محسوسی بر جبهه ها حاکم گردید. تا اینکه در تاریخ 1359/10/15 اولین عملیات با نام «نصر» برای آزادسازی این شهر انجام شد که مرحله اول آن موفقیت های بسیاری داشت، لیکن چون برای حفظ دست آوردها و ادامه عملیات تدابیر سنجیده ای منظور نشده بود، مراحل بعدی آن اجرا نشد و نیروهای عمل کننده به مواضع قبلی خود بازگشتند.
در تاریخ 1359/10/20 نیز عملیات دیگری با نام «توکل» در شمال آبادان انجام شد تا با عقب راندن نیروهای دشمن از شرق کارون و تعقیب آنها در غرب این رودخانه تا نوار مرزی، هم آبادان از حصر درآید، هم خرمشهر آزاد شود. در این عملیات نیز اگر چه نیروهای خودی در یکی از محورها موفق شدند، اما الحاق نشدن یگان ها با یکدیگر و نیز پیش بینی نکردن تدابیر پدافندی، سبب عقب نشینی نیروها گردید. سرانجام پس از تغییر و تحول در فرماندهی کل قوای مسلح - که موجب تحول در مدیریت جنگ شد - سلسله طرح هایی برای آزادسازی مناطق اشغالی در دستور کار فرماندهان نظامی قرار گرفت که 3 طرح آن برای شکست حصرآبادان، آزادسازی بستان، آزادسازی منطقه غرب شوش و دزفول در قالب 3 عملیات ثامن الائمه (ع)، طریق القدس و فتح المبین با موفقیت اجرا شد.
منطقه عمومی غرب کارون - از جمله خرمشهر - آخرین منطقه مهمی بود که همچنان در اشغال عراق بود. بنابراین، از یک سو فرماندهان نظامی ایران برای اجرای عملیات در این منطقه اشتراک نظر داشتند، از سوی دیگر عراق نیز که طراحی عملیات برای آزادسازی خرمشهر را پس از عملیات فتح المبین حتمی می دانست، با در نظر گرفتن اهمیت این شهر و تاثیر آن در روحیه ارتش خود و خلل ناپذیر نشان دادن اراده فرماندهی نظامی و نیز جایگاه آن در دفاع از بصره، به ضرورت حفظ این منطقه معتقد بود.
آغاز عملیات بیت المقدس
در حالی که قوای عراق در منطقه عمومی خرمشهر تقویت می شد، عملیات بیت المقدس در ساعت 00:55 بامداد 1361/2/10 با قرائت رمز مبارک یا علی ابن ابیطالب (ع) برای آزادسازی خرمشهر آغاز شد. نیروهای رزمنده - که از ساعت ها قبل در انتظار فرمان حمله بودند - در تمام محورهای عملیات به دشمن حمله ور شدند. در محور قرارگاه قدس، هوشیاری دشمن و وجود استحکامات متعدد، موجب شد نیروها تنها قسمتی از منطقه جنوب رودخانه کرخه کور را به عنوان سرپل تصرف کنند. در محور قرارگاه فتح، یگان ها پس از عبور از کارون خود را به جاده اهواز - خرمشهر رساندند و به ایجاد استحکامات و جلوگیری از نقل و انتقال و تحرک دشمن در این جاده پرداختند. نیروهای قرارگاه نصر نیز اگر چه پیشروی کردند، اما نتوانستند با نیروهای قرارگاه فتح الحاق کنند. دشمن با درک محورهای عملیات قوای ایران و اهداف آنان، پس از سازمان دهی نیروهایش، پاتک کرد. اولین پاتک سنگین دشمن در محور قرارگاه قدس و از جنوب رودخانه کرخه کور شروع شد که پس از ساعت ها درگیری، این پاتک خنثی گردید. در محور قرارگاه فتح نیز در حالی که نیروها در حاشیه جاده مستقر بودند، دشمن از عدم الحاق بین دو قرارگاه فتح و نصر استفاده کرد و با رخنه در شکاف میان قرارگاه ها، فشار شدیدی بر نیروهای ایران وارد آورد.
دشمن نیروهایش را در غرب جاده اهواز - خرمشهر و در نزدیکی مرز و حوالی شلمچه سازمان داده و می کوشید نیروهای ایران را از پشت جاده عقب براند. این جاده تنها موضعی بود که رزمندگان می توانستند با استقرار در پشت آن، با پاتک های دشمن مقابله کنند.
پاتک دشمن برای تصرف جاده شروع شد؛ نبردی سخت درگرفت. رزمندگان اسلام به نبرد با تانک ها پرداختند. در این درگیری اگر چه تانک های عراقی توانستند قسمتی از جاده را تصرف کنند و روی آن مستقر شوند، لیکن با مقاومت رزمندگان این استقرار دوام نیاورد و دشمن با شکست این پاتک ناچار به عقب گریخت.
در پایان روز اول، وضعیت کلی عملیات به این ترتیب بود که قرارگاههای نصر و فتح، سرپلی به مساحت 800 کیلومتر مربع را تصرف کرده بودند. قرارگاه قدس نیز به غیر از دو محور، در بقیه محورها نتوانسته بود از رودخانه کرخه کور عبور کند.
ترمیم رخنه ای که به طول 10 کیلومتر روی جاده اهواز - خرمشهر وجود داشت و می توانست به الحاق کامل قرارگاه نصر با قرارگاه فتح بینجامد و همچنین تصرف اهداف مرحله اول قرارگاه قدس در دستور کار شب دوم عملیات قرار گرفت که با انحام آن، در برخی محورها رخنه های موجود ترمیم شد، لیکن تا 48 ساعت بعد همچنان برخی از رخنه ها باقی بود تا اینکه سرانجام پس از 5 روز، خط سرپل از کیلومتر 68 تا کیلومتر 103 تثبیت و کلیه رخنه ها ترمیم شد.
مرحله دوم عملیات: استقرار در شمال خرمشهر
در این مرحله از عملیات مقرر گردید که قرارگاه های فتح و نصر از جاده اهواز - خرمشهر به سمت نوار مرزی پیشروی کنند و قرارگاه قدس نیز به صورت محدود برای تصرف نقطه ای به عنوان سرپل در جنوب رودخانه کرخه کور و درگیر کردن لشکرهای 5 و 6 عراق در آن منطقه اقدام کند، سپس آن نقطه را گسترش دهد. عملیات در ساعت 22:30 روز 1361/2/16 آغاز شد.
نیروهای قرارگاه فتح، در همان ساعات اولیه به جاده مرزی رسیدند. یگان های قرارگاه نصر نیز با اندکی تاخیر و تحمل فشارهای شدید دشمن، به مرز رسیدند و با قرارگاه فتح الحاق کردند.
اگر چه دشمن با اجرای پاتکی شدید و سنگین توانست 6 کیلومتر از مواضع از دست داده را باز پس گیرد، لیکن با مشاهده مسیر پیشروی نیروهای ایران به طرف مرز، لشکرهای 5 و 6 را به عقب کشاند تا ضمن جلوگیری از محاصره و انهدام آنها، خطوط پدافندی بصره و خرمشهر را هر چه بیش تر تقویت کند. در پی این عقب نشینی - که از ساعات اولیه روز 1361/2/18 آغاز شد - نیروهای قرارگاه قدس ضمن تعقیب نیروهای دشمن، تعدادی از آنها را که از قافله عقب مانده بودند، به اسارت خود درآورند و در نتیجه، جاده اهواز - خرمشهر (تا انتهای جنوب منطقه ای که قرارگاه نصر به عنوان سرپل تصرف کرده بود) و نیز مناطقی همچون جفیر، پادگان حمید و هویزه آزاد شدند.
مرحله سوم عملیات: در آستانه ورود به خرمشهر
با پیدایش اوضاع جدید و آگاهی از آشفتگی دشمن، تصمیم گرفته شد با وجود خستگی مفرط رزمندگان - که بر اثر چند مرحله پیشروی توام با نبردهای شدید شبانه روزی با دشمن ایجاد شده بود - در اجرای مرحله سوم عملیات تعجیل شود. در این مرحله از عملیات مقرر شد قرارگاه فتح در عمق 6 کیلومتری نوار مرزی نیروهای دشمن را منهدم کند؛ قرارگاه نصر نیز ضمن پاک سازی منطقه حد فاصل جاده خرمشهر - اهواز تا نهر عرایض از وجود دشمن، در منطقه شلمچه پیشروی کند؛ قرارگاه قدس هم ماموریت یافت در منطقه کوشک، طلاییه، دشمن را تا پشت مرز عقب براند. عملیات در ساعت 22 روز 1361/2/19 آغاز شد و هر چند تلفات و خسارات سنگین بر دشمن وارد آمد، لیکن هوشیاری و تمرکز نیروهای عراقی در خطوط پدافندی موجب شد رزمندگان اسلام نتوانند به اهداف تعیین شده در این مرحله از عملیات دست یابند.
مرحله چهارم عملیات: آزادسازی خرمشهر
پس از مرحله سوم عملیات بی درنگ فرصت لازم در اختیار یگان ها قرار گرفت تا به بازسازی و تجدید سازمان نیروهای خود بپردازد. در این میان قرارگاه فجر نیز با سه تیپ پیاده وارد منطقه شد. سپس در جلسات متعددی عملیات مرحله چهارم به این شکل طراحی شد که قرارگاه نصر با حرکت در امتداد مرز به سمت جنوب، ضمن بستن جاده شلمچه، خود را در محور نهر خین به اروند رود برساند؛ قرارگاه فجر در جناح میانی و در امتداد نهر عرایض به سمت اروند رود پیشروی کند؛ قرارگاه فتح نیز در امتداد جاده اهواز - خرمشهر و برای آزادسازی خرمشهر وارد عمل شود.
عملیات در این مرحله از ساعت 22:30 روز 1361/3/1 آغاز شد. قرارگاه نصر در امتداد مرز پیشروی کرد و موفق شد جاده شلمچه را مسدود کند. قرارگاه فجر نیز توانست ضمن تامین پل نو، نیروهایش را به اروند رود برساند. اما قرارگاه فتح به دلیل حساسیت و هوشیاری دشمن نتوانست به اهداف مورد نظر دست یابد و با روشن شدن آسمان، در منطقه پلیس راه جاده خرمشهر - اهواز متوقف شد. به این ترتیب، محاصره خرمشهر کامل شد، اما نیروهای دشمن همچنان در داخل شهر مقاومت می کردند. دشمن برای خارج کردن نیروهایش از محاصره در محدوده پل نو و نهر عرایض از سمت غرب (شلمچه) و شرق (خرمشهر) چندین بار پاتک کرد؛ لیکن با مقاومت یگان های ایرانی مستقر در منطقه مزبور، این پاتک ها به شکست انجامید. سپس دشمن نیروهای خود را از شمال شرقی خرمشهر به درون شهر آورد تا توان خود را برای حفظ اشغال خرمشهر تقویت کند.
صبح روز 1361/3/3 حلقه محاصره خرمشهر تنگ تر شد و انبوه نیروهای دشمن که 2 روز محاصره در هوایی گرم طاقت شان را به سر آورده بود. مقاومت را بی تاثیر دانستند و با خروج از مواضع خود در تمام شهر، در چند ستون طولانی و کنار هم به سوی پلیس راه آمدند و در حالی که تکبیر می گفتند و شعار الموت لصدام و دخیل الخمینی سر می دادند، خود را تسلیم کردند.
به این ترتیب، خرمشهر که پس از 34 روز مقاومت در برابر دشمن در تاریخ 1359/8/4 اشغال شده بود. بعد از 575 روز و طی 25 روز عملیات در ساعت 11 صبح روز 1361/3/3 آزاد شد. همچنین، در این عملیات - که به آزادسازی 5038 کیلومتر مربع از اراضی اشغال شده انجامید - هویزه، پادگان حمید و جاده اهواز - خرمشهر نیز آزاد شد و در اختیار رزمندگان جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت.
منبع: نوید شاهد (پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت)
بوی نرگس ، بوی عطر خالص یاد حضور 1
یاد دور و یاد نور
یاد عطر کوچه باغ های بقیع
از کنار منبرت ، با ستونهای سپید
هر روز به عرض سلام
به دیداررسول(ص)ودُخت نبی(س) می آیی
بوی نرگس ، تازه تر از همیشه
می آید
با لباسی سپید در میان رهگذران مدینه النبی می گذری
هنگام صلات ظهر
به کعبه می آیی
پیش نمازی و جلوترنمازعشقÅ عاشقان می خوانی
بوی یاس بهاری با خود می آری
آسمان کعبه هرصبحگاه
می گرید وعاشقان بر گردش لبیک گو
ملائکه باز می ایستند و عاشقان را می نگرند
می آیی و چون باد می گذری
یارای رسیدن نیست
هرازگاه آسمان مکه می گرید 2
ابرهای تیره وتار
قطرات باران درشت
سیل آسا فرود می آید
زائران لبیک گو برکعبه می گردند 3
گویی جز معبود نمی بینند
فرشتگان سر به سوی آسمان
آمین گوی زائرانند
تونیز همره زائران می چرخی و می چرخی 4
من مبهوت فرود آمدن عشق ازلی
گاهی در واپسین عصرگاهی
سوار بر باد پایی 5
با شمشیر ذوالفقار از نور
در آسمان شهرم می گذری
و تنها من و مادر
حیران و سرگشته
حضورت و عبورت
را می نگریم
و شاید آن روز
در لباسی سبز 6
به دنبال کار آدمیان بودی
و نگاهت دیر آشنا کودکی هایم تا حال
تو بودی و هستی و خواهی بود
اگر چه من نباشم
و شاید روزی
از لحد برخیزم 7
با جامه ایی سپید و گیسوانی خاک آلود
در روزی که آسمان ، ابرهای تیره
خورشید پنهان است و می آید
یاران چندی، بیرون از اهل قبور 8
در انتظار آمدنم هستند
دلتنگم که تنهایم
خویشان درگذشتند
در آدینه ای دورم
امّا یاران در انتظارند
باید رفت
باید رسالت به انجام رسد
**************
سرودۀ :رویاپوراحمدگربندی
(( به مناسبت تولد امام زمان مهدی موعود (عج) ))
1-یاران اما زمان ( عج )
2- امام زملان ( عج )
3-بارندگی در مکه
4- طواف کنندگان دور خانه خدا
5 - امام زمان ( عج )
6-امام زمان ( عج )
7- امام زمان ( عج )
8- کشف وشهود در بیداری
بدیع :
این نیز یکی دیگر از اسماءالحسنی خداوند است و دوباردر قرآن کریم آمده است .
خداوند بدیع است یعنی بدون آن که صورت سابقه ای داشته باشد موجودات را پدید می آورد .
همه موجودات را او پدید آورده است و موجودی یافت نمی شود که بگوید مرا غیر از خداوند
ایجاد کرده است .
خواص :
1- امام رضا ( ع ) می فرمایند : هر کس در وقت دعا " 70 " بار بگوید دعایش مستجاب
می گردد .
2- این اسم شریف جهت درست آمدن کارها و اکثرامور ، خواندنش نافع است .
3- بزرگی فرموده هرکس به اندوهی یا غمی مبتلا شود و در آن مظطرب گردد و نجات آن را
نداند و گره ی کار او بسته باشد و بخواهد که به آن امر اقدام نماید ، غسل کند و دو رکعت
نماز بخواند و به جهت امور کلی " 7000 " با بگوید " یا بدیع السّموات و الارض " وآن چه
می تواند از وجه حلال صدقه بدهد .
چون بعد از ختم صدقه را داد بار دیگر" 1000" بار بگوید تا کار وی بزودی انجام شود .
مجرب است .
4- شیخ برسی گوید : هر کس این اسم شریف را بسیار بگوید ، خداوند معرفت را روزی او
بفرماید .
5- هر کس " 1000 " بار آن را بگوید حاجتش برآورده شود .
6- به جهت بازآمدن برسرعمل و تقرب نزد بزرگان و هر مقصود کلی ، شب جمعه پیش از
صبح غسل کند و سجده ی شکر به جا بیاورد و قدری شیرینی در پیش سجّاده بگذارد و نیت
روزه بکند و " 7000 " بار " یا بدیع العجائب " بگوید ، بعد از به جا آوردن نماز جمعه یا بعد
از نماز خفتن را تمام کند و شیرینی را صدقه دهد و حاجات خود را طلب نماید که در آن هفته
آن چه مقصود او است حاصل گردد که خود در آن حیران بماند .