اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

عمل نکردن به علم کفر و دوری از خدا را به همراه دارد


 Related image

 

«محمدبن یعقوب کلینی» درحدیثی قدسی نقل می‌‌کند که مردی آمد خدمت
 
امام زین‌العابدین (ع) و از آن حضرت مسائلی پرسید، و جواب گرفت، خواست
 
برود که دوباره برگشت و مجددا خواست از همان مسائل سوال کند که امام
 
سجاد (ع) فرمود:
 
در انجیل نوشته شده است که تا بدانچه دانسته‌اید عمل نکرده‌اید، از آنچه
 
نمی‌دانید نپرسید، همانا علمی که به آن عمل نشود، جز کفر و ناسپاسی
 
داننده و دوری از خدا چیزی نیفزاید. (1)

___________________

1- سخن خدا (کلیات احادیث قدسی)، شهید آیت‌الله سید حسن

شیرازی، ترجمه ذکرالله احمدی، ص 552

از من به یمن


Image result for ‫تصویر فصل بهار‬‎

 

تقدیم به مردم مظلوم و مقاوم یمن، که این روزها،  چهارمین سال نبرد نابرابر
 
با نامردمان روزگار را آغاز کرده‌اند:
 
 
از من به یمن، درود بسیار

من عاشقم و یمن مرا یار

آنجا که زجور ظالمی پست

روزش شده است به مثل شب تار

آنجا که دیار مومنان است

نازد به مهاجرین و انصار

آنجا که دگر بهار ندارد

از باد سموم به طرف گلزار

حاشا که یمن شکست پذیرد

از آل سعود و جمع اشرار
 
باشد که ز صبر مردمانش
 
نوبت به ظفر رسد دگر بار
 
از شام سیه، سپیده زاید

در سایه لطف حق به ابرار
 
بادا که یمن شود گلستان

از یمن دعا و جهد احرار.
 

علیرضا چخماقی

با خورشید انقلاب (خاطراتی از رهبر معظم انقلاب)


 
 
Image result for ‫تصویر فصل بهار‬‎
 
 
 
 
من در دفتر مشاورت حضرت امام (ره) بودم و آنجا کار می‌کردم. یک روز یکی از مسئولان با من تماس گرفت و گفت کار واجبی دارم. من دفتر او رفتم و گفت که می‌دانی  چه اتفاقی در حال وقوع است؟ گروهی تصمیم دارند که در اوج جنگ، از انگلیسی‌ها رادارهای «مارتلو» بخرند.
 
اولا انگلیس، پشت سر صدام است. بنابراین هر چه هم از آنها بخریم، تمام اطلاعات را به عراق می‌دهند.
 
ثانیا با پولی که به انگلیس می‌دهند، می‌توان روی تهران سقف زد! چنین مصیبتی دارد در مقابل رادارهای ای‌دی‌اس 4 ((ADS4 که نیروهای داخلی مشغول تعمیر و راه‌اندازی آنها بودند، اتفاق می‌افتاد.
 
با حمایت آیت‌الله خامنه‌ای در آن زمان نیروها داشتند رادارهای ADS4 را تعمیر می‌کردند. ایشان حتی در نماز جمعه فرمودند که رزمندگان ما دارند رادارهای ((ADS4 را راه می‌اندازند. آنها  برای اینکه این رادارها راه نیفتد، داشتند رادارهای «مارتلو» را می‌‌خریدند.
 
نیروهای  جهاد خودکفایی می‌گفتند که صبر کنید تا ما اینها را راه بیندازیم. آن مسئول وقتی خدمت آیت‌الله خامنه‌ای رسید و موضوع را برای ایشان بازگو کرد،‌ ایشان ضمن مخالفت شدید با این خرید،‌ دستور دادند تا تمام اعضای آن گروه بازنشسته شوند.
 
* سرهنگ بازنشسته مهدی نوروزی، همافر نیروی هوایی، به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی
 
دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای

سخنان قصار شهید آوینی

شهید آوینی سلامت دنیا بیماری است و بیماری اش شفا و سلامت، چراکه بنیان دنیا در عادات است و سلامت حقیقی، هرچه هست در ترک عادات و عتق از ملکات

شهید سید مرتضی آوینی
  • سلامت دنیا بیماری است و بیماری اش شفا و سلامت، چراکه بنیان دنیا در عادات است و سلامت حقیقی، هرچه هست در ترک عادات و عتق از ملکات

  • دنیای عادات وارونه حقیقی است و عارف سالک اگر قول و فعلش خلاف این عالم است ، نه از سر لودگی و مسخره گی است و نه با این نیست انگاری و نفی و انکار متجددین نسبتی دارد و نه قصد کرده است که عوام را در زحمت اندازد، بل او عالم عادات را خراب می کند تا حقیقت بنا شود

  • عشق عاشق را به بیماری می کشاند ، بیمار زرد روی است و خواب و خور ندارد و از درد می نالد  و می گرید

  • حال آن که اهل سلامت دنیا فربه اند و سرخ روی ، شب ها را در خواب غفلت اند و روزها نیز همتشان یک سره وقف تمتع است. (یأکلون کما تأکل انعام) سالک ناسک ، ترک رسوم و عبادت و قیوداحکام کثرات می گوید و این چنین کس را مردمان " بیمار " می خوانند و " مجنون"

  • فقیه حکم بر ظاهر می کند تا مردمان را در حیطه اسلام نگاه دارد، و عارف حجاب ظاهر را می درد تا مردمان را نسبت به باطن، که عالم حقیقت است متذکر سازد، رند خراباتی خرقه سالوس را که زهد ریایی است می درد تا مردمان بدانند که حتی عادات آوردن به ظاهر عبادت نیز باطن عبادت را که مغز آن است از درون می پوشاند تا آن جاکه از عبادت جز قالبی پوک چیزی بر جای نمی ماند و تا زهد رایایی است ایمان مومن از شائبه شرک رها نمی شود

  • قتل به شمشیر او تقدیر محتوم عاشق است اگر به عشق پای فشارد و از مشکلات طریق نهراسد، چراکه تنها آینه " ذبیح الله " می تواند مجلای اسم شهید باشد. اَنه علی کل شیُ شهید: ذبیح الله هم خود شاهد است و هم خود مشهود، هم قاتل است و هم مقتول

  • "سَر" آن است که در طریق وصال به باد رود و " جان" متاعی است که هم او بخشیده است تا به بهای آن لقایش را باز خریم، و سّر آن که خون مقتول عشق را ثارالله گفته اند نیز در همین جاست.

  • عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف  حسین (ع) است .

  • این جا کربلا، در سرچشمۀ جاذبه ایی که عالم را به محور عشق نظام داده است.

  • سدرة المنتهی مرز دار قلمرو فرشتگان عقل است ، عقل بی اختیار است. اما قلمرو و آل کسا، ساحت امانت داری و اختیار است و جبرائیل را آن جا باز نمی دهند که هیچ ، بال می سوزانند. آن جاست انی اعلم ما لا تعلمون است،آن جا ساخت علم لدُنّی است، راز داری  خزائن این غیبت آسمان ها و زمین ، آن جا سبحات فنای فی الله است بقای الله

  • عالم ما ، عالم نسبت ها و مقادیر است و بالطبع ، تصاویر اشیاء پیش از هر چیز بر " مناسبتی " دلالت می کنند که بین ما و آن اشیاء وجود دارد و این مناسبت هرچه باشد مارا از رسیدن به آن " مدلول حقیقی " باز می دارند.

  • هنرمند ، رازدار خزائن غیبه است و زبان او زبان تمثیل و تمتل است؛ پس باید رمز و راز ظهور حقایق متعالی و کیفیت حضور و ظهور امر قدسی را در جهان بشناسد او باید با بصیرت قلبی راز تمثیل حقایق ملکوتی را بیابد و این یافتن به معنی " علم پیدا کردن " نیست.

  • غزال غزل وحشی است و انیس مجنون بیابان نشین آن درد نیز که کار عشق شیدا را به تعزل و ترنم می کشاند ، جز در سینه مجنون وحشی بیابان نشین لانه نمی کند.

  • شهر دام عادت و تعلقات است و مردمان اهل عادتند. این مجنون مردم گریز است و آن غزال مردم نفور و اگر شاعر نباشد چه کسی مردمان را به " ترک عادت " بخواند؟

  • چه قلیل اند شاعرانی که آنان را در عشق بخشیده اند و شرف حضور

  • مردمان مسافر کاروان مرگند ، اما خود نمی دانند ، مرگ کاروان دار سفر زندگی است و کجاوه ثابت می نماید اما کاروان در سفر است.

  • عاشقان عاشق بلایند . در حیات در احتجاب صدف عشق است و آن را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت، در ژرفای اقیانوس بلا عاشقان غواصان این بحرند و اگر مجنون نباشد چگونه به دریا زنند؟

  • مگر عشق را جز در هجران و فرقت و غربت می توان آموخت؟ پس این درد فراق همه هستی آدمی است و مایۀ اصلی هنر نیز همین غربت است که با اوست از آغاز تا انجام.

  • زمین سراسر صحرای عرفات است و تو همان آدمی که با خطاب إهبطوا بر این سیاره رنج فرو افتاده ای عرفات مثالی از حقیقت زمین است که تمثیل یافته مشقت جوع و عریانی و تشنگی و سوز آفتاب و... آن خطاب را تو از یاد برده ای، اما آدم به یاد داشت که آن همه گریست تا بازش پذیرفتند.

  • مستی زوال عقل است و از این رو هم ره بی خودی است، ما خمار مستی فانی است و حتی شرب مدام نیز علاج درد نمی کند تا زنده ایم هوشیاریم و هوشیار اسر خود است ، مگر آن که شراب مرگ درکشیم که یک سره از عقل و از خود می رهاندمان، این سری است که در موتوقبل أن تموتوا فاش کرده اند.

  • " ترک هوش کن" که "هوشیار" در خودی خود اسیر است و تا خود باقی است یار از تو می رمد ، بیهوده نیست این همه که عاشقان از عقل می نالند ؛ عقل عقال است و جان را از پای بست خاک می کند و تا عقل باقی است ، خود از میانه بر نمی خیزد و مستان در جست و جوی بی خودی به مستی روی آورده اند ، که مستی و بی خودی باهم اند ؛ مستی زوال عقل است و از این روی هم ره بی خودی است

  • هنر زمزمه مستی است و خود آگاهان را حاجتی بدین زمزمه نیست. سوزآتش درون است که در سخن می ریزد، و آن را که این آتش ندارد گو بسوزد که شعر سوز جگر است و آه دل و اشک چشم ... و این همه را جز به غریبان و شیداییان عطاء نکرده اند.

  • بلبل شیدای گل است و این آواز و الحان که از او می جوشد ، ناله شیدایی است که از ملکوت نازل می شود. بلبل نیز مطرب ملکوت است ، حافظ نیز ، و هرآن کس که شعرش ناله شیدایی است و درد فراق دارد.

  • عاقل درد فراق ندارد و عقل در این وادی لایعقل است ؛ از عشق باز پرس که شرح این مشکل را جز او کس نمی داند

  • حقیقت وجود انسان روح الهی اوست که چون خورشیدی منیر در پس حجاب بدن حیوانی و تعلقات گران بار دنیایی اش پنهان مانده است. چگونه می توان بی واسطۀ حجب ، چشم در نور خورشید دوخت؟

  • راه " فطرت" راه " علم حصولی " و اکتسابی نیست، راهی وصول است. بندگی خدا میثاق ازلی است که در عمق فطرت خویش بدان شهادت می دهد و او فطرتأ به مبدأ عالم، علم و گرایش دارد و اگربه نفس خویش رجوع کند در باطن خویش خواهد یافت که خداوند فجور و تقوا را به نفس او الهام فرموده است و آسمان لایتناهی تمنای او را هیچ کرانه ای جز قدرت و اراده مطلق ، علم مطلق ، حسن مطلق و حیات محض محدود نمی کند

  • تقوا است که انسان را به اخلاص می رساند و با اخلاص درهای حکمت نیز بر قلب گشوده می شود

  • حافظ شیرازی تجلی حسنی حقیقت وجود را در پیاله احوالات و اوقات خویش دیده است و به مقامی رسیده که دیگر همواره در سبحات جلوه یار غوطه ور است و این مراد او از "شرب مدام" است.

  • جذبه " حضرت رحمان" و "سحر شیطان" آفاقی نزدیک به هم دارند ، اگر چه این هم سانی تنها در ظاهر است نه در باطن . شیدایی حق و مفتون شیطان هر دو ترک عقل و اختیار می کنند ، آن یکی فرزند عقلش را ه قربان گاه عشق عارفانه می برد و این یکی " کازانوا" یی است مسحور زینت شیطانی .

  • شیطان سوگند خورده است که لازیننّ لهم فی الارض و او آن چنان کثرات جمالیه حضرت حق در چشم انسان زینت می بخشد که او را سحر می کند و می فریبد. رنگ کثراتی هستند تجلی یافته از نور سفید ، اما اگر انسان اسیر " رنگ " شود از نور سفید باز می ماند

  • نیازهای حیوانی آدمی زاد لاجرم او را از وصول به غایات فطری خویش که تعالی روحانی است باز خواهد داشت. نیازهای حقیقی انسان فی الحقیقه نیازهای فطری اوست.

  • انسان امروز از غایات آفرینش خویش در غفلت است و در سایۀ این غفلت بهشت خویش را در زمین می جوید. أفمن یمشی مکبأ علی وجهه أهدی امّن یمشی سوتأ علی صراط مستقیم؟

  • حکیم عالم را سراسر رازی نامکشوف بیند و دریابد که حقیقت مقصود وصول است نه حصول. بال های اشتیاق وصل را باید گشود که با پای حصول نمی توان بر آسمان بر شد.

  • اهل نظر اگر عقل را در برابر عشق نهاده اند از آن است که عقل اهل اعتبار است و درک و وصف ، و محرم راز نیست. اگر منکر راز نشود، او را همین قدر می رسد که دریابد رازی هست، و دیگر هیچ. راز لایدرک و لایوصف است و بیرون از حدود اعتبارات عقل؛ چشمه ای مکنون در ظلمات وادی حیرت. اما عقل از حیرت می گریزد . عقل گرفتار عالم حدوث است و از تفکر در قدم می گریزد، چراکه آن راز به تفکر گشوده نمی شود. عقل در جست و جوی نور است و راز، پرده نشین سیاهی های نا کجا آباد غیب هویت.

  •  آن جا عقل جز عقالی بیش نیست چرا که اهل تفکر است و گفته اند تفکر فی آلاء الله و لا تفکر وا فی ذات الله : آلاء الله حجب ذات اند ومرزی فی مبالین عدم و وجود از آن حیث که یار را جلوه می دهند. چشم عقل در حجاب می نگرد و از آینه غافل است

  • می خواهم در رثای شما ای کبوتران خونین بال دل حرم أمن مرثیه ای بسرایم اما کلام زمین گیر است و کبوتر شکسته بال دل من نیز آسمان را تنها در خیال می پرورد. کلام اسیر قفس ماهیات است و عقل اسیر دام کلام و آن جا که شما بال کشیدید پر جبرائیل عقل می سوزد آن جا جزء نبی عشق را بار نمی دهند و جز او و اوصیائش یعنی آنان که ضمیر نسبیت را به آسمان اطلاق پیوند می دهند دیگر کیست که بتواند بر معراج انقطاع کامل پای نهد و چشم دلش به ضیاء نظر به غیبت الغیوب ذات نور یابد و این چنین از صدر المنتهی اسماء و صفات در گذرد و به معادن پنهان عظمت اتصال یابد و روحش به ذات عزیز قدوس تعلیق پیدا کند. نه تنها آن کس از رثای شما ای کبوتران خونین بال حرم امن بر می آید که بتواند کلام را بر بال عشق بنشاند و به معراج برد و اگر این چنین است بگذارآن یار غائب مرثیه خوان شما باشد که جز او هیچ تلاونده ایی راهای آسمان را نمی شناسد.

  • آزادی انسان در آزادی از تعلقات انسانی است و آن آزادی که در غرب گویند ، قبول بندگی عادات و تعلقات است و عین اسارت و نه عجب که از خصوصیات اصلی دنیای امروز یکی هم این است که در الفاظ را " وارونه" به کار می برند؛ می گویند "آزادی " و مرادشان  " اسارت " است، می گویند " عقل " و مرادشان " وهم " است . می گویند " انسان" و مرادشان " حیوان " است و می گویند " تکامل " و مرادشان " هبوط" است و می گویند " علم " و مرادشان " جهل" است و ... قس عل هذا

  • تخیل بال پرواز است ، وحی و الهام هم می توانند رحمانی باشد و هم شیطانی ، خیال هم می تواند مثل کبوترهای سفید در آسمان آبی حریت پرواز کند و هم می تواند مثل خفاشی سیاه از سقف مغازه تاریک نفس اماره ف وارونه آویزان شود

  • خیال هم می تواند براق بلند پرواز معراج انسانی باشد و هم خرد جال مرکوب نفس اماره هرجا که خیال رفت؛ پسندیده نیست.

  • بعد از مرگ نیز انسان در عالم اعمال خویش زندگی می کند.

  • انسان در درون خودش زندانی است اما این زندان نفس را می توان آن همه وسعت بخشید که آسمان و زمین را در بر گیرد.

  • انسان اگر بتواند " خود" را در " خدا " فانی سازد نورالانوار طلعت شمس حق از او نیز متجلی خواهد شد و عزت و عظمتی خواهد یافت بی نهایت.

  • زندان تعلقات و عادات ، دنیایی تنگ تر و تاریک تر از گور است و " خیال " نیز بالتبع یا " براق بلند پرواز آسمان معراج" است ، یا " خفاش روز کور مغازه تنهایی

  • " توسن خیال " نه آنچنان است که " خیال پروری" را با خود به " معراج" برد فضای طیران و جولان خیال هرکس به وسعت روح اوست و شخص با بال های خیال که نمی تواند به ناکجا آبادی دنیای بیرون از دنیای معتقدات و عادات و تعلقات خویش پرواز کند. بنابراین ، هرچه بگوید و بنویسد و هر نقس که بپردازد خودش را بیان می دارد ، همان گونه که هست. فرد در درون خود و معتقدات و عادات و تعلقاتش زندانی است

  • هنرمند رویی به عالم غیب دارد و رویی به عالم شهادت. با آن روی خورشیدی منیر است و با این روی قمری مستنیر در شب ظلمانی کرۀ ارض ، اما کدام هنرمند؟ هل یستوی الأعمی و البصیر

  • هنرمند از آسمانیان می گیرد و بر زمینیان می بخشد. پس سینه اش باید قابلیت نزول ملائکه ای را داشته باشد که واسطۀ الهام هستند.سینه تنگ کور دلان کجا و آسمان بی کران کجا 

  •  آنچه هنرمند می پردازد نقشی است که از غیب در آینۀ جان او اشراق یافته است و اگر هنرمند از شواغل و تعلقات دنیایی إعراض نکند و اهل جذبه عشق نباشد آن جانب را نخواهد یافت.

  • هنرمند در میان سایر انسان ها همچون بلبل است و در میان پرندگان و وجه امتیاز او نیز در " شیدایی " است و بیان " خویش" مرادم از شیدایی ، شیدایی حق است ؛ اما همچنان که در نزد غالب انسان ها القائات نفس از دعوات شیطان تشخیص پذیر نیست، چه بسا که " شیفتگی شیطان " با شیدایی حق مشبه شود و غالبأ چنین است.

  • شیطان سوگند خورده است که لازیننّ لهم فی الارض و او آن چنان کثرات جمالیه حضرت حق در چشم انسان زینت می بخشد که او را سحر می کند و می فریبد. رنگ کثراتی هستند تجلی یافته از نور سفید ، اما اگر انسان اسیر " رنگ " شود از نور سفید باز می ماند.

  • نیازهای حیوانی آدمی زاد لاجرم او را از وصول به غایات فطری خویش که تعالی روحانی است باز خواهد داشت. نیازهای حقیقی انسان فی الحقیقه نیازهای فطری اوست.

  • انسان امروز از غایات آفرینش خویش در غفلت است و در سایۀ این غفلت بهشت خویش را در زمین می جوید. أفمن یمشی مکبأ علی وجهه أهدی امّن یمشی سوتأ علی صراط مستقیم؟

  • حیکم عالم را سراسر رازی نامکشوف بیند و دریابد که حقیقت مقصود وصول است نه حصول. بال های اشتیاق وصل را باید گشود که با پای حصول نمی توان بر آسمان بر شد.

  • اهل نظر اگر عقل را در برابر عشق نهاده اند از آن است که عقل اهل اعتبار است و درک و وصف ، و محرم راز نیست. اگر منکر راز نشود، او را همین قدر می رسد که دریابد رازی هست، و دیگر هیچ. راز لایدرک و لایوصف است و بیرون از حدود اعتبارات عقل؛ چشمه ای مکنون در ظلمات وادی حیرت. اما عقل از حیرت می گریزد . عقل گرفتار عالم حدوث است و از تفکر در قدم می گریزد، چراکه آن راز به تفکر گشوده نمی شود. عقل در جست و جوی نور است و راز، پرده نشین سیاهی های نا کجا آباد غیب هویت.

  •  آن جا عقل جز عقالی بیش نیست چرا که اهل تفکر است و گفته اند تفکر فی آلاء الله و لا تفکر وا فی ذات الله : آلاء الله حجب ذات اند ومرزی فی مبالین عدم و وجود از آن حیث که یار را جلوه می دهند. چشم عقل در حجاب می نگرد و از آینه غافل است

  • می خواهم در رثای شما ای کبوتران خونین بال دل حرم أمن مرثیه ای بسرایم اما کلام زمین گیر است و کبوتر شکسته بال من نیز آسمان را تنها در خیال می پرورد. کلام اسیر قفس ماهیات است و عقل اسیر دام کلام و آن جا که شما بال کشیدید پر جبرائیل عقل می سوزد آن جا جزء نبی عشق را بار نمی دهند و جز او و اوصیائش یعنی آنان که ضمیر نسبیت را به آسمان اطلاق پیوند می دهند دیگر کیست که بتواند بر معراج انقطاع کامل پای نهد و چشم دلش به ضیاء نظر به غیبت الغیوب ذات نور یابد و این چنین از صدر المنتهی اسماء و صفات در گذرد و به معادن پنهان عظمت اتصال یابد و روحش به ذات عزیز قدوس تعلیق پیدا کند. نه تنها آن کس از رثای شما ای کبوتران خونین بال حرم امن بر می آید که بتواند کلام را بر بال عشق بنشاند و به معراج برد و اگر این چنین است بگذارآن یار غائب مرثیه خوان شما باشد که جز او هیچ تلاونده ایی راهای آسمان را نمی شناسد.

  • آزادی انسان در آزادی از تعلقات انسانی است و آن آزادی که در غرب گویند ، قبول بندگی عادات و تعلقات است و عین اسارت و نه عجب که از خصوصیات اصلی دنیای امروز یکی هم این است که در الفاظ را " وارونه" به کار می برند؛ می گویند "آزادی " و مرادشان  " اسارت " است، می گویند " عقل " و مرادشان " وهم " است . می گویند " انسان" و مرادشان " حیوان " است و می گویند " تکامل " و مرادشان " هبوط" است و می گویند " علم " و مرادشان " جهل" است و ... قس عل هذا

  • تخیل بال پرواز است ، وحی و الهام هم می توانند رحمانی باشد و هم شیطانی ، خیال هم می تواند مثل کبوترهای سفید در آسمان آبی حریت پرواز کند و هم می تواند مثل خفاشی سیاه از سقف مغازه تاریک نفس اماره ف وارونه آویزان شود.

  • خیال هم می تواند براق بلند پرواز معراج انسانی باشد و هم خرد جال مرکوب نفس اماره هرجا که خیال رفت؛ پسندیده نیست.

  • بعد از مرگ نیز انسان در عالم اعمال خویش زندگی می کند.

  • انسان در درون خودش زندانی است اما این زندان نفس را می توان آن همه وسعت بخشید که آسمان و زمین را در بر گیرد.

  • انسان اگر بتواند " خود" را در " خدا " فانی سازد نورالانوار طلعت شمس حق از او نیز متجلی خواهد شد و عزت و عظمتی خواهد یافت بی نهایت.

  • زندان تعلقات و عادات ، دنیایی تنگ تر و تاریک تر از گور است و " خیال " نیز بالتبع یا " براق بلند پرواز آسمان معراج" است ، یا " خفاش روز کور مغازه تنهایی

  • " توسن خیال " نه آنچنان است که " خیال پروری" را با خود به " معراج" برد فضای طیران و جولان خیال هرکس به وسعت روح اوست و شخص با بال های خیال که نمی تواند به ناکجا آبادی دنیای بیرون از دنیای معتقدات و عادات و تعلقات خویش پرواز کند. بنابراین ، هرچه بگوید و بنویسد و هر نقس که بپردازد خودش را بیان می دارد ، همان گونه که هست. فرد در درون خود و معتقدات و عادات و تعلقاتش زندانی است

  • هنرمند رویی به عالم غیب دارد و رویی به عالم شهادت. با آن روی خورشیدی منیر است و با این روی قمری مستنیر در شب ظلمانی کرۀ ارض ، اما کدام هنرمند؟ هل یستوی الأعمی و البصیر

  • هنرمند از آسمانیان می گیرد و بر زمینیان می بخشد. پس سینه اش باید قابلیت نزول ملائکه ای را داشته باشد که واسطۀ الهام هستند.سینه تنگ کور دلان کجا و آسمان بی کران کجا

  •  آنچه هنرمند می پردازد نقشی است که از غیب در آینۀ جان او اشراق یافته است و اگر هنرمند از شواغل و تعلقات دنیایی إعراض نکند و اهل جذبه عشق نباشد آن جانب را نخواهد یافت.

  • هنرمند در میان سایر انسان ها همچون بلبل است و در میان پرندگان و وجه امتیاز او نیز در " شیدایی " است و بیان " خویش" مرادم از شیدایی ، شیدایی حق است ؛ اما همچنان که در نزد غالب انسان ها القائات نفس از دعوات شیطان تشخیص پذیر نیست، چه بسا که " شیفتگی شیطان " با شیدایی حق مشبه شود و غالبأ چنین است.

  • گمنامی برای شهوت پرست­ها دردآور است،اگرنه همه اجرها در گمنامی است؛تاآنجا که فرموده­اند:آنگونه در راه خدا انفاق کن که آن دست دیگرت هم با خبر نشود.

  • زمان بستر جاری عشق است تا انسانها را در خود به خدا برساند وتمامی آنچه در زمان حدوث می یابد باقی است.

  • یاران شتاب کنید...گویند قافله­ای در راه است که گنهکاران را در آن راهی نیست، آری گنهکاران را راهی نیست ،اما پشیمانان را می­پذیرند.

  • بسیجی عاشق کربلاست وکربلا را تومپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها،نه؛ کربلا حرم حق است وهیچ­ کس را جز یاران امام حسین علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر....

  • با بهاران روزی نو می­رسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو.اکنون که جهان وجهانیان مرده­اند،آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سررسد؟ ویحی الارض بعدموتها...

  • ... اما با این همه،غربت سیدالشهدا عجب جانسوز است!دیگر جایی برای این ای کاش­هاواگرها نیست... کاروان کربلا در راه است واگر تو را هوس کرببلاست ،بسم الله

  • جاذبه خاک به ماندن می­خواند وآن عهدباطنی به رفتن،عقل به ماندن می­خواند و عشق به رفتن...واین هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان در آوارگی وحیرت  میان عقل و عشق معنا شود.

  • هیچ شنیده ای که مرغی اسیر،قفس را هم بر دارد وباخود ببرد؟

  • هم الان اگر ملکوت­الموت سررسد وتو را به عالم باقی فراخواند،هرچند با شهادت،آماده­ای؟

  • یاران ؛پای در راه نهیم که این راه رفتنی است ونه گفتنی...

  • راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمره که می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ، اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد...

  • زندگی زیباست اما شهادت از آن زیبا تر است ، سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی میبیند که در  باغ نهاده باشند ...

  • بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا ؛ آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ، نه یک بار نه دو بار ... به تعداد شهدایمان

  • زندگی به خون وابسته است و  پیکر تاریخ  بی خون خدا مرده ای بیش نیست و سر مبارک امام شهید بر فراز نی رمزی است میان خدا و  عشاق ؛ یعنی که این است بهای دیدار

  • ای شقایق های آتش گرفته ، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود  دارد ،آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید ؟ 

گلی به نام دوست .....


  Related image

 

دلا چندی است صحرایی شدی تو


رفیق خوب تنهایی شدی تو



 

بگو آن دورها با کی نشستی


که مثل گل تماشایی شدی تو


 

" سلمان هراتی "

انسان بعد از مرگ کجا می رود؟ قسمت 1


 Related image

 

روح پس از آن که به وسیله فرشته مرگ قبض شد، در جهان دیگری به نام برزخ قرار می‌گیرد و ارتباط او با دنیا قطع می‌گردد؛ البته رابطه روح با افرادی که در دنیا هستند، امری محال و غیرممکن نیست‌، امّا چنین نیست که روح هر فردی بتواند با هر کسی که بخواهد رابطه برقرار کند، چنان که انسان‌های زنده هم نمی‌توانند با ارواح مردگان تماس بگیرند.


روایت مرگ انسان در لحظه مرگ ، زمانی که قلب از تپش باز می ایستد و مرگ فرا می رسد ، پس از خروج روح از جسم ، ابتدا به یک حالت آرامش و آسایش گسترده و عمیق می رسد…


کلیه ی دردها ورنج ها ، به یک باره ناپدید می شود و یک فروغ تابنده اطراف روح پدید می آید.روح ازجهان مادی پرازدغدغه ونگرانی وحرص ودل شوره وشکست های پی در پی مالی و روحی جداشده و درفضایی معلق ، آکنده از نور و روشنایی قرار می گیرد…روح تا مدت کوتاهی در کنارجسد خودباقی      می ماند .


دراولین لحظات مرگ از بالا یا کنار به جسم بی جان خود و کسانی که در کنار جسم بی روح او هستند می نگرد.این منظره برای روح بی ارزش است و حتی جسد روح نیز برایش بی تفاوت است.


زیرا پس از مرگ ، برای اغلب ارواح آنچه بر سر جسم شان می آید زیادمهم نیست. البته این بی توجهی به وضعیت شخصی آن ها و یا خویشاوندانی که در این دنیا باقی مانده اند نیست بلکه فقط احساسات دردنیای ارواح مشابه آن چه که دراین دنیاتجربه می کنیم نیست.


به همین دلیل حتی ارواح هیچ کنجکاوی برای دیدن چگونگی دفن جسم خود ندارند.اما با وجود این باز هم ارواحی هستند که از تماشای احترامی که پس از مرگ و در مراسم تدفین توسط دوستان و خویشاوندان به آن ها گذاشته می شود لذت می برند.


این ارواح مایلند برای چند روز پس از مرگ جسم شان در محل باقی بمانند.(معمولا تا پایان مراسم کفن و دفن)البته گذشته زمان ، برای ارواح نظیر گذشت زمان زمینی نیست. چند روز زمینی ما ممکن است برای آن ها فقط چند دقیقه باشد.

 

دنیا آتشکده موقتی است

Image result for ‫تصویر فصل بهار‬‎

 


دنیا آتشکده موقتی است


تا من و تو

 

در آن بنشینیم
 

 نه عبوس


که چون ققنوس


دوباره شدن را

 

و به امید دیداری در ناکجا
 

 مرا این معنی


 با غروب مأنوس کرده است

 
 
" سلمان هراتی "

دعای بهاری


Image result for ‫تصویردرخت هلو‬‎
  
امام علی (ع) در دعای توصیف هوای بهاری می‌فرماید: خدایا! ما را با بارانی سیراب کن که زنده‌کننده، سیراب‌ سازنده، فراگیر و به همه جا رونده، پاکیزه و با برکت، گوارا و پرنعمت،‌ گیاه آن بسیار، شاخه‌های آن به بار نشسته و برگ‌هایش تازه و آبدار باشد، تا با چنان بارانی بنده ناتوان را توان بخشی، و شهرهای مرده‌ات را زنده سازی.

خدایا! بارانی ده که بسیار ببارد تا زمین‌های بلند ما پرگیاه شود، و در زمین‌های پست روان گردد. و نعمت‌های  فراوان در اطراف ما گسترش یابد، تا با آن میوه‌های ما بسیار گله‌های ما زنده و فراوان، و سرزمین‌های دورتر از ما نیز بهره‌مند گردند، و روستاهای ما از آن نیرومند شوند.... خدایا بارانی پرآب فرو فرست که قحطی‌زدگان به نعمت‌های فراوان رسند، و آثار خشکسالی از میان برود که همانا، تویی خداوندی که پس از ناامیدشدن مردم باران را فرو می‌فرستی و رحمت خود را همه جا گسترش می‌دهی و تویی سرپرست نظام آفرینش که به ستودن سزاواری.(1)

ـــــــــــــــــــــــــــ
 
1- نهج‌البلاغه- خطبه 116

طرز تهیه سوپ عدس


مواد لازم: 

عدس: یک و نیم لیوان،

 پیاز: یک عدد،

 سیب‌زمینی، هویج و کرفس پخته و نگینی خرد شده: از هر 

کدام یک لیوان،

 آرد برنج: 3 قاشق غذاخوری،

 زعفران آب کرده: 2 قاشق غذاخوری،

 جعفری خرد شده: 2 قاشق غذا خوری،

 آبلیمو: نصف فنجان، 

آب مرغ: 2 لیوان و نمک و فلفل: به میزان لازم

تصویر طرز تهیه سوپ عدس

طرز تهیه:


عدس را از قبل بشویید و آن را خیس کنید. پیاز را خرد و کمی تفت دهید. آرد برنج را به پیاز 

اضافه کنید و بعد عدس را صاف کرده و با پیاز و آرد برنج تفت دهید.

آب مرغ را به مواد اضافه و صبر کنید تا عدس پخته شود.

سیب زمینی و هویج و کرفس پخته شده و نمک و فلفل را به سوپ بیفزایید و بگذارید سوپ 

لعابدار و جاافتاده شود.

سوپ را در ظرف مناسب بریزید و با زعفران آبکرده و جعفری خرد شده آن را تزیین کنید.

بعد از این که سوپ خنک شد آبلیمو را به سوپ اضافه و میل کنید.

طرز تهیه کوفته عدس


مواد لازم: 


عدس: یک و نیم لیوان

، بلغور گندم آسیاب شده: یک لیوان،

 پیاز: یک عدد، 

رب گوجه‌فرنگی: 3 قاشق غذاخوری،

 روغن، نمک، فلفل: به میزان لازم،

 زعفران آب کرده: 2 قاشق غذا خوری

، تخم‌مرغ: یک عدد،

 آبلیمو: یک فنجان 

و جعفری ریز خرد شده: 3 قاشق غذا خوری

تصویر طرز تهیه کوفته عدس

طرز تهیه:


ابتدا عدس را پاک کرده و بشویید.

با یک لیوان آب و کمی نمک عدس را بپزید.

وقتی نیم پز شد، بلغور را به آن اضافه کنید و بگذارید آب آن کاملا تبخیر شده و عدس و

 بلغور پخته شوند.

بعد با روغن کمی آنها را تفت دهید.

پیاز را هم خرد کرده و آن را سرخ کنید رب را به پیاز افزوده و با بلغور و عدس مخلوط کنید.

مقداری آبلیمو و نمک و فلفل به مواد اضافه کنید و بگذارید سرد شوند.

جعفری خرد شده و تخم‌مرغ را در این مرحله اضافه کنید و ورز دهید تا مواد چسبندگی لازم 

را پیدا کنند.

روغن را در ظرف گودی بریزید و داغ کنید.

از مواد کوفته به اندازه یک گردوی بزرگ بردارید و در دست گلوله و در روغن داغ سرخ کنید.

کوفته‌ها را در ظرف مناسب گذاشته و اطراف آنها را با چند برش لیمو، گوجه‌فرنگی و زیتون

 تزئین کنید.

برای روی کوفته هم از سس کچاپ تند استفاده و میل کنید.

بیسکوئیت نارگیلی


زمان آماده سازی
40 دقیقه
حداکثر زمان پخت
15 دقیقه
200 گرم
آرد
100 گرم
پودر شکر
100 گرم
کره
1 عدد
تخم مرغ
5 قطره
اسانس وانیل
1/2 قاشق چای خوری
بکینگ پودر
50 گرم
پودر نارگیل
بیسکوئیت نارگیلی


برای تهیه بیسکوئیت نارگیلی ، ابتدا کره را که از قبل بیرون گذاشته ایم تا نرم و همدمای محیط شود را با پودر شکر ترکیب کرده و با همزن برقی آنقدر می زنیم تا کاملا یکدست شده و رنگ آن به سفیدی بزند . سپس تخم مرغ و اسانس وانیل را هم اضافه کرده و هم می زنیم تا تخم مرغ نیز با پودر شکر و کره کاملا ترکیب شود . حالا پودر نارگیل را هم اضافه کرده و با دیگر مواد مخلوط می کنیم .

در پایان ترکیب آرد و بکینگ پودر را هم کم کم و در چند مرحله اضافه کرده و هم می زنیم تا همگی مواد باهم ترکیب شوند و خمیر نرم و لطیف و یک دستی به دست آید . نیازی به ورز دادن نیست و با همان همزن و یا کاردک می توانید مواد را باهم ترکیب کنید .
خوبی این نوع خمیر آن است که نیازی به استراحت ندارد و می توانید سریعا آن را آماده و قالب بزنید .
فر را روشن می کنیم تا با دمای ۱۸۰ درجه سانتی گراد ( بستگی به فر و دمای آن دارد ) گرم شود .
سطح کار را کمی آرد پاشی کرده و خمیر را به قطر ۵ میلی متر باز می کنیم و با قالب مورد نظر قالب می زنیم . سپس بیسکوئیت نارگیلی را به آرامی روی سینی فر قرار می دهیم .
بعد از قالب زدن تمام بیسکوئیت ها ، سینی را در فر از قبل گرم شده به مدت ۱۵ دقیقه قرار می دهیم تا زیر بیسکوئیت ها کمی طلایی رنگ شود . در صورت تمایل می توانید گریل را هم روشن کنید تا روی بیسکوئیت ها نیز کمی طلایی رنگ شود .
بیسکوئیت نارگیلی را بعد از پخت از فر خارج کرده و بعد از خنک شدن در ظرف مورد نظر می چینیم .
در صورت متایل می توانید روبی بسیکوئیت ها را با شکلات و پودر پسته تزئین کنید .

کلوچه مغزدار خانگی


زمان آماده سازی
40 دقیقه
حداکثر زمان پخت
15 دقیقه
مناسب برای
6 نفر
2 1/2 پیمانه
آرد
1/2 پیمانه
پودر شکر
1 عدد
تخم مرغ
40 گرم
کره
2 قاشق غذا خوری
ماست
1/4 پیمانه
روغن مایع
1 قاشق چای خوری
بکینگ پودر
1/4 قاشق چای خوری
وانیل
3 قطره
اسانس هل
3 قاشق غذا خوری
گردو خرد شده
2 قاشق غذا خوری
کره آب شده
1 قاشق غذا خوری
خامه صبحانه
1 عدد
کلوچه بیات
1 قاشق چای خوری
رنده جوز هندی
1/2 قاشق چای خوری
پودر دارچین
1 عدد
زرده تخم مرغ
کلوچه مغزدار خانگی



برای تهیه کلوچه مغزدار خانگی ، ابتدا خمیر آن را تهیه می کنیم . ابتدا آرد را دوبار الک کرده و کنار می گذاریم .
در یک کاسه بزرگ تخم مرغ ، پودر شکر ، وانیل و اسانس هل را با همزن برقی هم می زنیم تا کاملا باهم ترکیب شده و رنگ آن کرم رنگ شود . سپس کره که به دمای محیط رسیده و روغن مایع را نیز اضافه کرده و هم می زنیم تا کره نیز کاملا با پودر شکر و تخم مرغ ترکیب شود . ماست و بکینگ پودر را باهم ترکیب کرده و بعد از اینکه ماست پف کرد ، به دیگر مواد اضافه کرده و هم می زنیم .

در پایان آرد را کم کم به مواد اضافه کرده و با دور کند همزن هم می زنیم و یا اینکه از نوک انگشتان برای ورز دادن خمیر استفاده می کنیم . آرد را یک باره اضافه نکنید بلکه آرام آرام اضافه کنید تا زمانی که خمیر نرم و لیفی به دست آید . برای من ۵/۲ پیمانه آرد کافی شد . بعد از اینکه خمیر آماده شد ، روی آن را پوشانده و به مدت ۱ ساعت در دمای آشپزخانه قرار می دهیم .
تا آن زمان مواد میانی کلوچه مغزدار خانگی را تهیه می کنیم . برای این کار کره آب شده ، خامه ، گردو خرد شده ، رنده جوز هندی ، دارچین و یک عدد کلوچه بیات پودر شده را باهم ترکیب می کنیم تا حالت خمیری پیدا کند .

فر را با دمای ۱۸۰ درجه سانتی گراد روشن می کنیم تا گرم شود .
حالا از خمیر به اندازه یک نارنگی برداشته و کف دست باز می کنیم . مقداری از مواد میانی را وسط خمیر گذاشته و خمیر را از کناره ها جمع کرده و آن را به صورت دایره در آورده و در سینی فر قرار می دهیم . تمامی خمیرها را به همین روش آماده کرده و در صورت تمایل یک عدد زرده تخم مرغ را هم زده و برای رومال استفاده می کنیم . روی کلوچه ها کمی خرفه و یا کنجد پاشیده و کلوچه ها را به مدت ۱۵ دقیقه در فر از قبل گرم شده قرار می دهیم تا زیر کلوچه ها طلایی رنگ شود و بعد گریل را روشن می کنیم تا روی کلوچه ها نیز طلایی رنگ شده و بعد از فر خارج می کنیم .
روی کلوچه مغزدار خانگی را با پارچه تمیزی می پوشانیم تا خشک نشود . سپس در ظرف در دار نگهداری می کنیم .

شهادت امام موسی کاظم ( ع) را تسلیت عرض می کنیم


  Image result for ‫شهادت امام موسی کاظم‬‎


بیست و پنجم رجب سالروز شهادت امام موسی کاظم(ع )، امام هفتم شیعیان جهان در سال 183 هجری است.

 درباره حبس امام موسی (ع) به دست هارون الرشید شیخ مفید در ارشاد روایت می کند که علت گرفتاری و زندانی شدن امام، یحیی بن خالد بن بر مک بوده است زیرا هارون فرزند خود امین را به یکی از مقربان خود به امام جعفربن محمد ابن اشعث که مدتی هم والی خراسان بوده است سپرده بود و یحیی بن خالد بیم آن را داشت که اگر خلافت به امین برسد جعفربن محمد را همه کاره دستگاه خلافت سازد و یحیی و بر مکیان از مقام خود بیفتند.

 

جعفر بن محمد بن اشعث شیعه بود و قایل به امامت موسی (ع) و یحیی این معنی را به هارون اعلام می داشت. سرانجام یحیی پسر برادر امام را به نام علی بن اسماعیل بن جعفر از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویی کند. گویند امام هنگام حرکت علی بن اسماعیل از مدینه او را احضار کرد و از او خواست که از این سفر منصرف شود. و اگر ناچار می خواهد برود از او سعایت نکند. علی قبول نکرد و نزد یحیی رفت و بوسیله او پیش هارون بار یافت و گفت از شرق و غرب ممالک اسلامی مال به او می دهند تا آنجا که ملکی را توانست به هزار دینار بخرد. هارون در آن سال به حج رفت و در مدینه امام و جمعی از اشراف به استقبال او رفتند. اما هارون در قبر حضرت رسول (ص) گفت یا رسول الله از تو پوزش می خواهم که می خواهم موسی بن جعفر را به زندان افکنم زیرا او می خواهد امت ترا برهم زند و خونشان بریزد. آنگاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون بردند و او را پوشیده به بصره نزدوالی آن عیسی بن جعفربن منصور بردند.

 

عیسی پس از مدتی نامه ای به هارون نوشت وگفت که موسی بن جعفر در زندان جز عبادت ونماز کاری ندارد یا کسی بفرست که او را تحویل بگیرد یا من او را آزاد خواهم کرد. هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربیع سپرد و پس از مدتی از او خواست که امام را آزاری برساند اما فضل نپذیرفت و هارون او را به فضل بن یحیی بن خالد برمکی سپرد. چون امام در خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخر الامر یحیی امام را به سندی بن شاهک سپرد و سندی آن حضرت را در زندان مسموم کرد و چون آن حضرت از سم وفات یافت سندی جسد آن حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد که ببیند در بدن او اثر زخم یا خفگی نیست. بعد او را در باب التبن در موضعی به نام مقابر قریش دفن کردند. تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال 183 ق در 55 سالگی گفته اند.

 

 نجمه همسر امام:


نجمه، مادر بزرگوار امام رضا (ع) و از زنان مومنه، پارسا، نجیب و پاکیزه بود. حمیده، همسر امام صادق (ع)، او را که کنیزى از اهالى مغرب بود، خرید و به منزل برد.

 

نجمه در خانه امام صادق (ع)، حمیده خاتون را بسیار احترام مى کرد و به خاطر جلال و عظمت او، هیچ گاه نزدش نمى نشست! روزى حمیده در عالم رویا، رسول گرامى اسلام (ص) را دید که به او فرمودند: «اى حمیده! نـجـمـه را به ازدواج فرزند خود موسى درآور زیرا از او فرزندى به دنیا خواهد آمد که بهترین فرد روى زمین باشد».

 

پس از این پیام، حمیده به فرزندش امام کاظم (ع) فرمود: «پسرم! نـجـمـه بانویى است که من هرگز بهتر از او را ندیده ام، زیرا در زیرکى و محاسن اخلاق، مانندى ندارد.من او را به تو مى بخشم، تو نیز در حق او نیکى کن».

 

ثـمـره ازدواج امـام مـوسـى بـن جعفر (ع) و نجمه، نورى شد که در شکم مادر به تسبیح و تهلیل مـشـغـول بـود و مـادر از آن، احـسـاس سنگینى نمى کرد و چون به دنیا آمد، دست ها را بر زمین گذاشت، سر را به سوى آسمان بلند کرد و لب هاى مبارکش را به حرکت درآورد: گویا با خدایش رازو نیازمى کرد. پس از تولد امام هشتم (ع)، این بانوى مکرمه با تربیت گوهرى تابناک، ارزشى فراتر یافت.

 

فرزندان امام:


بنا به گفته شیخ مفید در ارشاد امام موسی کاظم (ع) سی و هفت فرزند پسر و دختر داشت که هیجده تن از آنها پسر بودند و علی بن موسی الرضا (ع) امام هشتم افضل ایشان بود از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسی و محمد بن موسی و ابراهیم بن موسی بودند. یکی از دختران آن حضرت فاطمه معروف معصومه سلام الله علیها است که قبرش در قم مزار شیعیان جهان است. عدد اولاد آن حضرت را کمتر و بیشتر نیز گفته اند.


تأثیر علمی آن بزرگوار:


امام هفتم (ع) با جمع روایات و احادیث و احکام و احیای سنن پدر گرامی و تعلیم و ارشاد شیعیان، اسلام راستین را که با تعالیم و مجاهدات پدرش جعفر بن محمد (ع) نظم و استحکام یافته بود حفظ و تقویت کرد و علی رغم موانع بسیار در راه انجام وظایف الهی تا آنجا پایداری کرد که جان خود را فدا ساخت.

سخنان برگزیده امام موسی کاظم ( ع )


 Image result for ‫تصویر شهادت امام موسی کاظم‬‎


سخنان برگزیده


* امام رضا(ع) : زیارَةُ قَبرِ أبی مِثلُ زِیارَةِ قَبِر الحُسَینِ؛


زیارت قبر پدرم، موسى بن جعفر( ع) ، مانند زیارت قبر حسین ‏( ع)  است.


 

* روایت شده است: أنّهُ (الکاظِم َ‏ع ) کانَ یَبِکی مِن خَشیَةِ اللَّهِ حَتّى‏ تَخضَلَّ لِحیَتُهُ بِالدُّمُوعِ؛


امام کاظم همواره از بیم خدا می گریست، چندان که محاسنش از اشک تر می ‏شد.


 

* امام کاظم ( ع) : ثَلاثٌ مُوبِقاتٌ: نَکثُ الصَّفَقَةِ و تَرکُ السُّنَّةِ و فِراقُ الجَماعَةِ؛


سه چیز تباهى می ‏آورد: پیمان شکنى، رها کردن سنّت و جدا شدن از جماعت.


 

* امام کاظم ( ع) : عَونُکَ لِلضَّعیفِ أفضَلُ الصَّدَقَةِ؛


کمک کردن تو به ناتوان، بهترین صدقه است.


 

* امام کاظم‏ ( ع ) : لَو کانَ فِیکُم عِدَّةُ أهلِ بَدرٍ لَقامَ قائمُنا؛


اگر به تعداد اهل بدر (مؤمن کامل) در میان شما بود، قائم ما قیام مى‏ کرد.


 

* امام کاظم‏ ( ع ) : لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِب نَفسَهُ فی کُلِّ یَومٍ؛


کسى که هر روز خود را ارزیابى نکند، از ما نیست.


 

* امام کاظم ‏( ع ) : ما مِن شَى‏ءٍ تَراهُ عَیناکَ إلّا و فیهِ مَوعِظَةٌ؛


در هر چیزى که چشمانت می بیند، موعظه ه‏اى است.


 

* امام کاظم( ع ) : مَن کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ کَف َّ اللَّهُ عَنهُ عَذابَ یَومِ القِیامَة؛


هر کس خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند عذاب خود را در روز قیامت از اوباز می دارد.


 

* امام کاظم ( ع ): إذا کانَ ثَلاثَةٌ فی بَیتٍ فَلا یَتَناجى‏ إثنانِ دونَ صاحِبِهِما فَإنَّ لِکَ مِمّایَغُمُّهُ؛


هر گاه سه نفر در خانه ‏اى بودند، دو نفرشان با هم نجوا نکنند؛ زیرا نجوا کردن، نفرسوم


 را ناراحت مى‏ کند.


 

* امام کاظم‏ ( ع ) : إیّاکَ أن تَمنَعَ فی طاعَةِ اللَّهِ فَتُنفِقُ مِثلَیهِ فی مَعصِیَةِ اللَّهِ؛


مبادا از خرج کردن در راه طاعت خدا خوددارى کنى، و آن‏گاه دو برابرش را در معصیت خدا 


خرج کنى.


 

* امام کاظم ‏(ع ) : لاتُذهِبِ الحِشمَةَ بَینَکَ و بَینَ أخیکَ وَأبْقِ مِنها فَإنَّ ذَهابَها ذَهابُ الحَیاءِ؛


مبادا حریم میان خود و برادرت را (یک سره) از میان ببرى؛ چیزى از آن باقى بگذار؛ زیرا از


 میان رفتن آن، از میان رفتن شرم و حیا است.


 

* امام کاظم ( ع ) : أبلِغ خَیراً و قُل خَیراً ولا تَکُن أمُّعَةً؛


خیر برسان و سخن نیک بگو و سست رأى و فرمان‏برِ هر کس مباش.


 

* امام کاظم( ع ) : المُصیبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ و لِلجازِعِ اثنَتانِ؛


مصیبت براى شکیبا یکى است و براى ناشکیبا دوتا.


 

* امام کاظم‏ ( ع ) : الصَّبرُ عَلَى العافِیَةِ أعظَمُ مِنَ الصَّبرِ عَلَى البَلاءِ؛


شکیبایى در عافیت بزرگ‏تر است از شکیبایى در بلا.

روایت شهادت شهید صیاد شیرازی؛ دل مادر از چیزی خبر داشت؟ + تصاویر


   
سرویس تاریخ «فردا»: ده‌سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی زمانی که ستوان علی صیاد شیرازی افسر گمنامی در لشکر تبریز بود، تیمسار یوسفی فرمانده لشکر در میان جمعی از نظامیان گفته بود: «نام این جوان را به خاطر بسپارید. من در ناصیه او آن‌قدر لیاقت می‌بینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسدان در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران شود!» ... پیش‌بینی سرلشکر پیر سیزده سال بعد هنگامی تحقق یافت که ایران یکی از حساس‌ترین لحظات تاریخی خود را می‌گذراند ... 
در تاریخ 21 فروردین ماه 1378 صیاد شیرازی، صیاد دل‌ها شد و از شهادت روزی اش شد. این شهادت به تعبیر رهبر انقلاب مرگ تاجرانه است و معیاری است برای نمایش کوردلی بیش از پیش منافقان. متن زیر شرح ماوقعی است از شهادت صیاد شیرازی که به نقل از کتاب «در کمین گل سرخ» در ادامه می‌آید: 

روز هیجده فروردین، مادر از حج برگشت، در فرودگاه مشهد وقتی او علی را در میان فرزندان و استقبال کنندگانش ندید ، دلش به تلاطم افتاد و به جای همه ی  پاسخ ‌ها تنها پرسید : پس علی کجاست ؟ علی ؟

با قسم به هر چه که پیش او عزیز بود ، فهماندند که علی صحیح و سالم است اگر که الان در آن ‌جا نیست فقط به خاطر جلسه‌ای است که در تهران با فرماندهان عملیات ثامن‌الائمه دارد . اما دل مادر آرام و قرار نداشت . نگران علی بود . آیا دل مادر از چیزی خبر داشت ؟

ساعتی بعد کار مادر به بیمارستان کشید. اطرافیان این را به حساب ضعف جسمانی‌ او گذاشتند. مسبوق به سابقه بود . به همین خاطر اگر اصرار علی نبود حتی به حج هم نمی‌ توانست برود .

نیمه‌ های شب بود که چشم‌ های مادر باز شد. علی بالای سرش بود. فقط شنید : «عزیز جان!» باز از هوش رفت . اما صبح که به هوش آمد ، کسی متوجه ‌اش نشد. احساس کرد حالش بهتر شده است. علی کمی آن طرف‌ تر با دکتر ها دور میز نشسته بودند و صبحانه می ‌خوردند. دلش می ‌خواست لحظاتی سیر پسرش را نگاه کند...

آن روز حال مادر خوب شد. آن قدر خوب که تا شب به خانه برگشت. آن شب علی پیراهن عربی ‌ای را که مادر از مکه برایش آورده بود ، تن کرد و نمازش را با همان خواند . مادر وقتی او را در جامه ی سپید دید ، لحظه ‌ای خیال کرد او در زمین نیست. او را در صف سپید پوشانی دید که لبیک گویان به آسمان می‌ رفتند . قلبش ریخت . به خودش دلداری داد و فکر کرد از تأثیرات مراسم حج است. با این حال نتوانست تاب آورد و گفت: « علی جان ، لباست را عوض کن سرما می ‌خوری . »

تا پاسی از شب، رفت و آمد بستگان طول کشید. حدود دوازده شب به مادر گفت : «عزیز ، می ‌خواهم استراحت کنم. یک ساعت دیگر بیدارم کن تا بروم حرم.»

این عادت همیشگی ‌اش بود. مشهد که می ‌آمد ، بیش ‌تر شب ‌ها را تا صبح در حرم می ‌گذراند. دست ‌های مادر هنوز در دستش بود که در کنار بستر او خوابش برد . صدای نفس ‌های آرامش که بلند شد ، باز دلشوره به جان مادر افتاد . در دلش توفانی بود . از بستر بلند شد و بالای سر پسرش نشست . کودکی اش را به یاد می ‌آورد که شب ‌ها از گریه خواب نداشت . در روز عاشورا نفسش بند آمده بوده و مادر چیزی رو به گنبد طلایی گفته بود... به سر و صورت پسر نگاه ‌کرد و آرام اشک ‌ریخت . وقتی به خود آمد که دو ساعت گذشته بود. نمی ‌توانست از پسرش دل بکند . او به دل خودش ایمان داشت . همیشه حوادث را قبل از اتفاق احساس می‌ کرد . هر بار که علی در جبهه زخمی شده بود ، او از قبل فهمیده بود .

به هر زحمتی بود از فرزندش دل کند و  به آرامی او را از خواب بیدار کرد . علی وقتی به ساعتش نگاه کرد ، گفت : « عزیز چرا دیر بیدارم کردی ؟ »

عزیز چه می‌ توانست بگوید؟ تنها گفت: «خیلی خسته ‌ای. دلم نیامد.»

علی آن شب همراه خواهر بزرگش که از دره ‌گز آمده بود ، به حرم رفت. این‌ که در آن شب در آن‌ جا چه گذشت و علی چه گفت و چه شنید، تنها خدا می‌ داند و بس . اما همان شب در تهران ، خیابان دیباجی ، همسایگان او ، چند مورد رفت و‌ آمد مشکوک دیده بودند . پیکانی در آن نیمه شب چند بار طول خیابان را پیموده بود . رفتگر شهرداری را دیده بودند که ناشیانه خیابان را جارو می‌ کرده و حرکات و نگاه ‌هایش غیر عادی بوده و...

اما در مشهد ، علی هنگامی از حرم برگشت که آفتاب صبح جمعه تابیده بود . او سر راهش نان سنگک و پنیر و خامه‌ گرفته بود. مانند همیشه خود بساط صبحانه را پهن کرده و بعد پدر و مادرش را دعوت به صبحانه کرده بود. بعد گویی که عجله داشته باشد ، به سراغ بستگانش رفته بود و تا ظهر به خانه ی اغلب آن‌ ها سرکشیده بود . حتی آن ‌ها می ‌گویند انگار از سرنوشت خود خبر داشته که آن‌ ها را نسبت به انجام فرایض دینی و وظایف فردی و اجتماعیشان سفارش می ‌کرده است.

سرانجام حدود ظهر به سوی تهران پرواز کرد .

صبح شنبه21 فروردین، وقتی که او فرازهای آخر دعای عهد را زمزمه می‌ کرد ، مقابل خانه ‌اش منافقی در لباس خدمتگزار در کمین او نشسته بود. در سازمان آن ‌ها سرلشگر علی صیاد ‌شیرازی لابد به خاطر جانبازی ‌هایش در راه دفاع از استقلال ایران به اعدام محکوم شده بود!

اکنون رهبران سازمان مُصر بودند مأموریت نا تمام فروردین 61 را تمام کنند.

سرانجام لحظه ی موعود فرا رسید. ساعت 6:45 در باز شد و ماشین تیمسار بیرون آمد. او منتظر ماند تا فرزندش مهدی در پارکینگ را ببندد و به او برسد . معمولاً سر راهش او را هم به مدرسه می‌ رساند ...

ادامه ی ماجرا را پلیس چنین گزارش داد:

«... مهاجم ناشناس در پوشش کارگر رفتگر به محض خروج امیر صیاد ‌شیرازی از منزل و در حال سوار شدن به اتومبیل خود ، به وی نزدیک شد. تیمسار شیرازی وقتی متوجه آن مرد رفتگرنما شد ، منتظر ماند تا او خواسته ‌اش را بیان کند.

مرد مهاجم پاکت نامه‌ ای را به دست تیمسار صیاد ‌شیرازی داد تا آن را بخواند. تیمسار در حال بازکردن پاکت بود که ناگهان مرد ناشناس با سلاح خودکاری که پنهان کرده بود وی را هدف چند گلوله از ناحیه ی سر ، سینه و شکم قرار داد و از محل حادثه گریخت . براساس اظهارات شاهدان ، مهاجم فراری پس از تیراندازی به طرف خودروی پیکان که در فاصله ی چند متری منزل تیمسار صیاد‌ شیرازی توقف کرده بود ، دوید و به کمک همدست خود از محل گریخت...

پیکر غرق به خون تیمسار صیاد ‌شیرازی ابتدا به بیمارستان فرهنگیان و سپس به بیمارستان 505 ارتش منتقل شد اما سر انجام براثر شدت جراحت به شهادت رسید... »

و اما خبر شهادت سرلشگر علی صیاد ‌شیرازی همه ی ایران را تکان داد. ملت ، به سوگ نشست . پرچم ‌های سیاه بر سر در مساجد آویخته شد. در همه ی شهر ها و روستا ها به نام شهید علی‌ صیاد ‌شیرازی مراسم برپا شد.

صبح روز 22 فروردین ، مردم تهران به نمایندگی از همه ی ایران ، سیاه‌ پوش و مغموم به خیابان ریختند تا قهرمان سال ‌های نبرد را تشییع کنند. ابتدا رهبر انقلاب در ستاد کل نیروهای مسلح بر تابوت فاتحه خواند ، سپس بر سر جنازه یار دیرین خود نشست و بوسه بر تابوت او نهاد...

آن‌گاه ، نم باران بود. توفان بود و سیل خلایق. در آن دریای مواج انسان‌ های متلاطم تنها عکس او بود که هم‌ چنان آرام بود. گویی به ملت می ‌گفت: من باز خواهم گشت ، باز خواهم گشت سرافراز ، دریغ برای چه ؟ من باز خواهم گشت هم‌ چنان در لباس سربازی ، هنوز کار من تمام نشده است !

...فأخرجنی من قبری مؤتزراً کفنی ، شاهراً سیفی ، مجرداً قناتی ، ملبیاً دعوة الداعی

آن گلی که در کمین خصم افتاد ، آخرین سرخ ‌گل خون ‌آلود نبود!






 

" نشریه فردا "