اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

به مناسبت ماه محرم


 

نتیجه تصویری برای تصویر محرم

 


اسیر جاذبۀ حُسن یوسف یاسم




اگرچه مثل محّرم نمی‌شوم هرگز
جدا ز روضه و ماتم نمی‌شوم هرگز

مرا ببخش مرا، چون که خوب می‌دانم
که توبه کردم و آدم نمی‌شوم هرگز

اسیر جاذبۀ حُسن یوسف یاسم
که محو در گل مریم نمی‌شوم هرگز

گناه‌کارم و حتی بدون اذن شما
بدان نصیب جهنم نمی‌شوم هرگز

به‌جان عشق قسم غیر چهارده معصوم(ع)
به‌پای هیچ کسی خم نمی‌شوم هرگز

قسم به قلب سپیدت سیاهپوش کسی
بجز شهید محّرم نمی‌شوم هرگز

نَمی فُرات بیاور چرا که من قانع
به سلسبیل و به زمزم نمی‌شوم هرگز

در انتهای غزل من دوباره می‌خواهم
فقط برای تو باشم نمی‌شوم هرگز

 

سید حمید‌رضا برقعی 

یک شهید، یک خاطره


 

 

تصویر مرتبط

آرزو



یک روز مردی به خانه‌مان تلفن کرد و گفت: «به علی‌اکبر دهقان بگید اگه با بهشتی باشه کشته می‌شه.» مضطرب شدم، به برادرم هاشم گفتم که مردی تلفن کرد و این حرف را گفت و نگرانم، حالا باید چکار کرد؟ برادرم گفت: «حتماً شوخی داشته، نباید ناراحت بشی.»
- درهر صورت باید به داداش علی‌اکبر جریان رو بگم.
این را گفتم و همراه هاشم به مخابرات رفتیم تا با محل کار علی‌اکبر تماس بگیریم. جریان را برای علی‌اکبر هم تعریف کردم؛ با خونسردی گفت: «ناراحت نباش، مهم نیست. اصلاً چه‌بهتر که انسان با شهادت از دنیا برود. از خدا بخواه تا شهادت رو نصیبم کنه.»‌گریه‌ام گرفت، گفتم: «امید ما شما هستی چرا این حرف رو می‌زنی؟» باز هم حرفش را تکرار کرد: «دعا کن تا تنها آرزوم که شهادت هست تحقق پیدا کنه.» دو روز بعد از همان تلفن بود که با انفجار دفتر حزب جمهوری به آرزویش رسید.


خاطره‌ای از شهید علی اکبر دهقان از مجموعه کتاب‌های «ایثارنامه»


راوی: طاهره دهقان، خواهر شهید


مریم عرفانیان

عقوبت استدراج با سلب توفیق شکرگزاری


نتیجه تصویری برای تصویر امام حسین



قال‌ الامام‌الحسین(ع):

«الاستدراج من الله سبحانه لعبده ان یسبغ علیه النعم ویسلبه الشکر»


امام حسین(ع) فرمود:

(عقوبت) استدراج (و غافلگیری) خداوند سبحان نسبت به بنده خود این‌گونه است که نعمت‌های

سرشار خود را به او می‌بخشد و توفیق شکر و سپاسگزاری را از او سلب می‌کند. (1)


ـــــــــــــــــــــــــــــــ


1- بحارالانوار، ج75،‌ ص 117

در محضر امام خمینی(ره)


نتیجه تصویری برای تصویر زیارت عاشورا



  زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام 


 امام خیلی حسینی بودند، در ایام محرم که به کربلا مشرف می‌شدند، هر روز درحرم حضرت سیدالشهدا(ع) زیارت عاشورا را با صد سلام و صد لعن می‌خواندند؛ این‌کار گاهی یکساعت ونیم طول می‌کشید، ولی امام با آن سن زیادی که داشتند و در این اوقات هم حرم خیلی شلوغ بود (به‌خصوص بالای سر حضرت) میان مردمی‌که مرتب از روی شانه و اطرافشان رد می‌شدند می‌نشستند و اصلاً حاضر نبودند حتی ما به‌ اشاره به کسی بگوییم که مواظب ایشان باشند تا متوجه می‌شدند برمی‌گشتند و به من می‌گفتند تو نمی‌خواهی من زیارت کنم!

ایشان هیچوقت کنار دیوار نمی‌نشستند که مثل بعضی هم، از رفت وآمدها به‌دور باشند و هم به دلیل سن و خستگی یک ونیم ساعته بخواهند به دیوار تکیه کنند. گاهی می دیدم امام به سجده می‌رفتند و بعضی از این عرب‌ها که رد می‌شدند درست پایشان را روی دست ایشان می‌گذاشتند. من نگاه می‌کردم می‌دیدم قرمز شده است ولی امام هیچ چیز نمی‌گفتند، حتی‌ اشاره‌ای هم نمی‌کردند.


 * برداشت‌هایی از سیره امام خمینی-  ج2-  ص 133


امام هر هفته رأس ساعت هشت و نیم صبح روز جمعه حمام می‌رفتند، ساعت نه بیرون می‌آمدند و بلافاصله آماده قرائت زیارت عاشورا می‌شدند، اگر زمستان بود داخل اتاق و اگر بهار بود روی صندلی کنار ایوان می‌نشستند و زیارت عاشورا می‌خواندند. 


* همان، ج2، ص 157

معرفت توحیدی


نتیجه تصویری برای تصاویر حرم امام حسین



از امام‌حسین(ع) پرسیدند، چگونه صبح کردی؟ حضرت فرمود: صبح نمودم در حالی که پروردگار را بالای سر خود ناظر می‌بینم، و آتش دوزخ را در پیش روی خود دارم، و مرگ مرا می‌طلبد،

و حساب و کتاب الهی مرا احاطه کرده و فرا گرفته است، و من در گرو اعمال خود هستم، آنچه را دوست دارم نمی‌توانم به دست آورم، و آنچه را دوست ندارم نمی‌توانم از خود دور کنم،

زیرا زمام امور و کارها در دست دیگری است. اگر او بخواهد عذاب و عقابم می‌کند، و اگر نخواهد عفو می‌نماید و می‌بخشاید. 
بنابراین آیا فقیر و نیازمندی همچون من به خدای خویش نیازمند و محتاج نیست؟ (1)

__________________

1- بحارالانوار، ج 75، ص 113

میلاد رویا

 

تولدتت مبارک آبجی  زهرا -  نرجس

شعرانتظار ... 89


 

 

تصویر مرتبط

 

 

یک شب بیا ستاره بریزم به پای تو

ای آفتاب من همه چیزم فدای تو

 

یک شب بیا به ما برسد ای اذان صبح

از پشت بام مسجد کوفه صدای تو

 

ما مدتی است خانه تکانی نکرده ایم

شرمنده ایم در دل ما نیست جای تو

 

غیر از همین دو قطره اشکی که مانده بود

چیزی نداشتم که بیارم برای تو 

 

از روزهای هفته سه شنبه برای من

شبهای پنجشنبه و جمعه برای تو

 

روزی به خاطر سفر جمکران من

روزی به خاطر سفر کربلای تو

 

علی اکبر لطیفیان

شعرانتظار ... 88


 

 

نتیجه تصویری برای امام زمان

 

قلبها غصه دار می‌گردد

در تب انتظار می‌میرند

 

خسته از این خزان غمگین با

آرزوی بهار می‌میرند

 

گرچه آرام و سر به زیر و خموش

لیک با اقتدار می‌میرند

 

مثل آیینه‌ها که شفافند

زیر گرد و غبار می‌میرند

 

از همه عمرشان ز خوبی با

یک بغل یادگار می‌میرند 

 

آناهیتا آقا بیگی

مجالست با افراد پست و فاسق ممنوع


 

نتیجه تصویری برای تصاویر حرم امام حسین



قال‌الامام‌الحسین(ع):

«مجالسهًْ اهل الدناءهًْ شر، و مجالسهًْ اهل الفسق ریبهًْ» 


امام‌حسین(ع) فرمود:

مصاحبت و هم‌نشینی با فرومایگان و افراد پست، شرخیز و فتنه‌انگیز است و رفاقت و

هم‌نشینی با فاسقین و گناهکاران، تهمت‌زا و موجب بدبینی مردم و از دست دادن آبرو

و اعتبار است.(1)

___________________

1- بحارالانوار، ج 75، ص 122

بدترین انتخاب در تضاد عقل با هوای نفس


 

مبارزه با هوای نفس



بعد از آنکه یزید به استاندار خویش عبیدالله بن زیاد دستور داد اگر حسین علیه‌السلام بیعت نکرد با او جنگ کن.
عمربن‌سعد قبل از واقعه کربلا از طرف عبیدالله مامور شد تا فرماندار ایالت ری شود. اما قبل از رفتن، عبیدالله نامه‌ای برای عمربن سعد نوشت که: امام‌حسین به عراق آمد باید به عراق بروی و با او بجنگی و او را از بین ببری، بعد به جانب ری سفر کن.
عمر بن سعد نزد عبیدالله آمد و گفت: ای امیر مرا از این کار عفو نما! عبیدالله گفت: ترا عفو می‌کنم ولی فرمانداری ملک ری را از تو می‌گیرم.
عمر بن سعد متردد شد، بین جنگ با امام علیه‌السلام و ملک عظیم ری و گفت: مرا یک شب مهلت بده تا فکری در این کار بکنم.
عبیدالله به او اجازه فکر کردن داد. آن شب را تا به صبح درباره جنگ یا فرمانداری ری اندیشه کرد.
عاقبت تصمیم گرفت ملک ری را که نقد بود اختیار کند، و بهشت و جهنم را که نسیه بود نپذیرد و با امام بجنگد.
صبح آن روز به نزد عبیدالله رفت و قتال با امام را به گردن گرفت و عبیدالله لشگری عظیم را به او داد تا برود در کربلا و با امام بجنگد. امام روز دوم محرم به کربلا آمدند و عمر بن سعد روز سوم محرم با چهار هزار سوار به کربلا آمد و فرماندهی کل قوای لشگر را به عهده گرفت و شمر را امیر لشگر کرد و روز دهم محرم برای گرفتن ملک ری، حاضر شد به دستورش امام‌حسین و 72 نفر از فرزندان و اصحابش را به قتل برساند.(1)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- منتهی الامال، ج 1، ص 333

آثار خصلت‌های زشت و زیبا


نتیجه تصویری برای تصویر کمک به نیازمندان



قال‌الامام‌الحسین(ع): «ان الحلم زینهًْ و الوفاء مروهًْ، و الصله نعمهًْ، و الاستکبار

صلف، و العجلهًْ سفه، و السفهًْ ضعف و الغلو و رطهًْ»


امام‌حسین(ع) فرمود: بردباری زینت انسان است، و وفای به عهد و پیمان مروت

و مردانگی است، و ارتباط و پیوند با دیگران نعمت است، و تکبر خودستایی و

خودخواهی است، و عجله و شتاب‌زدگی بی‌مورد، بی‌خردی و ابلهی است، و بی‌خردی

و ابلهی نشانه ضعف و ناتوانی و افراط و زیاده‌روی در هر چیز موجب هلاکت است. (1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- کشف الغمه، ج 2، ص 205

سقاخانه


 

عکس پروفایل شهادت حضرت عباس , عکس نوشته شهادت حضرت ابوالفضل پروفایل

 

داستانی از کرامات باب الحوائج 

 

کاسبی در بازار اصفهان مغازه ای داشت و کنارمغازه اش سقاخانه ای به نام

آقا ابا الفضل ( ع) بود.

او چون علاقه زیادی به حضرت عباس ( ع) داشت می گفت : آقاجان من به عشق شما

این سقاخانه را تمیز می کنم و از آن به خوبی نگهداری می کنم و آن را آب می کنم که

مردم جگر داغ شده ، از آن بیاشامند و به یاد لب تشنه برادرت حسین ( ع) و فداکری و

ایثار و وفای شما بیفتند ، و شما هم در عوض مغازه مرا نگهداری کن که یک وقت

سارق و دزد به آن نزند.

هر روز کارش این بود که سقاخانه حضرت ابا الفضل ( ع) را تمیز می کرد و آب درآن

می ریخت و یخ می گذاشت و مردم لب تشنه از آن می آشامیدند و می رفتند . 

یک روز صبح به مغازه آمد و مشاهده کرد که تمام لوازم های مغازه را دزدیده اند

خیلی ناراحت شد ، صدا زد : ( یا اباالفضل ) من سقاخانه ات را تمیز می کردم ، آب

می ریختم ، یخ می گذاشتم ، این قدربه شما علاقه داشتم و محبت می کردم و مردم را به

یاد شما و برادرت حسین ( ع) می انداختم حالا باید دزد مغازه مرا بزند ، اگر مال من

برنگردد ، دیگر نه من و نه تو .... 

با عصبانیت به خانه برمی گردد ، روز بعد به مغازه می آید و مشاهده می کند تمام لوازم

مغازه اش سرجایش برگشته است  و دو نفر دم در مغازه اش ایستاده اند و رنگ

صورتشان زرد است و مضطرب هستند .تا چشم شان به صاحب مغازه می افتد به دست 

و پای اومی افتند و می گویند : ای آقا ما را ببخش چون آقا حضرت اب الفضل ( ع )

رضایت شما را خواسته است اگر راضی نشوید ما هلاک خواهیم شد ...

متن کامل شعر محتشم کاشانی در باره قیام کربلا

تصویر مرتبط

 

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

 

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

 

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله درهم است



 

تصویر مرتبط

 

گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامی ذرات عالم است

 

گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که نامش محرم است

 

در بارگاه قدس که جای ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

 

جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند

گویا عزای اشرف اولاد آدم است

 

خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین

پرورده ی کنار رسول خدا، حسین

 

کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا

در خاک و خون طپیده میدان کربلا

 

گر چشم روزگار به رو زار می گریست

خون می گذشت از سر ایوان کربلا

 

نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشک

زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

 

از آب هم مضایقه کردندکوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

 

بودند دیو و دد همه سیراب و می مکند

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

 

زان تشنگان هنوز به عیوق می­رسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا

 

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم

کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا

 

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد

کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد

 

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی

وین خرگه بلند ستون  بیستون شدی

 

کاش آن زمان در آمدی از کوه تا به کوه

سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی

 

کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت

یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی

 

کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان

سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی

 

کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک

جان جهانیان همه از تن برون شدی

 

کاش آن زمانکه کشتی آل نبی شکست

عالم تمام غرقه دریای خون شدی

 

آن انتقام گر نفتادی به روزحشر

با این عمل معامله ی دهر چون شدی

 

آل نبی چو دست تظلم  بر آورند

ارکان عرش را به تلاطم در آورند

 

بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند

اول صلا به سلسله ی انبیا زدند

 

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید

زان ضربتی که بر سر شیرخدا زدند

 

آن در که جبرئیل امین بود خادمش

اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

 

بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها

افروختند و در حسن مجتبی زدند

 

وآنگه سرادقی که ملک مجرمش نبود

کندند از مدینه و در کربلا زدند

 

وز تیشه ی ستیزه درآن دشت کوفیان

بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند

 

پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید

بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند

 

اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو

فریاد بر در ِ  حرم کبریا زدند

 

روح الامین نهاده به زانو سر حجاب

تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

 

چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید

جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید

 

نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب

از بس شکست ها که به ارکان دین رسید

 

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند

طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید

 

باد آن غبار چون به مزار نبی رساند

گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

 

یکباره جامه در خم گردون به نیل زد

چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

 

پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش

از انبیا به حضرت روح الامین رسید

 

کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار

تا دامن جلال جهان آفرین رسید

 

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال

او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال

 

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند

یک باره بر جریده ی رحمت قلم زنند

 

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر

دارند شرم  کز گنه خلق دم زنند

 

دست عتاب حق به در آید ز آستین

چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

 

آه از دمی که باکفن خون چکان ز خاک

آل علی چو شعله ی آتش علم زنند

 

فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت

گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند

 

جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا

در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند

 

از صاحب حرم چه توقع کنند باز

آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

 

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل

شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

 

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار

خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار

 

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه

ابری به بارش آمد وبگریست زار زار

 

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن

گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار

 

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر

افتاد در گمان که قیامت شدآشکار

 

آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

 

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل

گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار

 

با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی

روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار

 

وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد

نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

 

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

 

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند

هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد

 

هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید

هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

 

شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت

چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

 

هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد

بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد

 

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

 

بی اختیار نعره ی هذا حسین زود

سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد

 

پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول

رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول

 

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

 

این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

 

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

 

این غرقه محیط شهادت که روی دشت

از موج خون او شده گلگون حسین توست

 

این خشک لب فتاده دور از لب فرات

کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

 

این شاه کم سپاه که باخیل اشگ و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

 

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

 

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد

وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

 

کای مونس شکسته دلان حال ماببین

ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین

 

اولاد خویش را که شفیعان محشرند

در ورطه ی عقوبت اهل جفا ببین

 

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان

واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

 

نی ورا چو ابر خروشان به کربلا

طغیان سیل فتنه و موج بلاببین

 

تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر

سرهای سروران همه بر نیزه هاببین

 

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام

یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین

 

آن تن که بود پرورشش در کنار تو

غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین

 

یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد

کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

 

خاموش محتشم که دلسنگ آب شد

بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد

 

خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک

مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

 

خاموش محتشم که ازین شعر خون چکان

در دیده ی اشگ مستمعان خوناب شد

 

خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز

روی زمین به اشک جگرگون کباب شد

 

خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست

دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

 

خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب

از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

 

خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین

جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد

 

تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد

بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد

 

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای

وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای

 

بر طعنت این بس است که با عترت رسول

بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای

 

ای زاده زیاد نکرده است هیچگه

نمرود این عمل که تو شداد کرده ای

 

کام یزید داده ای از کشتن حسین

بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای

 

بهر خسی که بار درخت شقاوتست

درباغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای

 

با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو

با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای

 

حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن

آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای

 

ترسم تو را دمی که به محشر برآورند

از آتش تو دود به محشردرآورند

 

" محتشم کاشانی "

آمدم در قتلگه تا شاه را پیدا کنم

نتیجه تصویری برای تصویر واقعه کربلا

 

 آمدم در قتلگه تا شاه را پیدا کنم
ماه را شرمنده از آن خلقت زیبا کنم

گشته از باد خزان پرپر همه گل های من
جستجو در بین این گل ها گل زهرا کنم

دید تا عریان میان آفتابش گفت کاش
خصم بگذارد بمانم سایبان بر پا کنم

گر به خون، قانون آزادی نوشتی در جهان
من هم او را با اسیری رفتنم امضا کنم

تا شود ثابت که حق جاوید و باطل فانی است
زین زمین تا شام غم برنامه ها اجرا کنم

تا یزید دون نگوید فتح کردم زین عمل
می روم تا آن جنایت پیشه را رسوا کنم

می کنم با خاک یکسان کاخ استبداد کن
تا دهان خود برای خطبه خواندن وا کنم

تا کنی سیراب نخل دین، تو دادی تشنه جان
من هم از اشک بصر این دشت را دریا کنم

کاش بگذارند عدوان کای عزیز فاطمه
در کنار پیکر صد پاره ات مأوا کنم

بر تنت جان برادر نی سر و نی پیرهن
دادخواهی تو نزد ایزد یکتا کنم

گفت «انسانی» چو من نومید از هر در شوم
روی حاجت را به سوی زینب کبری کنم

(علی انسانی)

باور نمی کنم سر نیزه سرت بُود


تصویر مرتبط


باور نمی کنم سر نیزه سرت بُود

این تکه پاره ها به زمین پیکرت بُود

باید کفن به وسعت صحرا کنم تو را
هر جا نظاره میکنم بدن اطهرت بُود

باور نمی کنم که تو باشی برادرم
تنها میان دشمن دون خواهرت بُود

حالا که روی نیزه شدی پس نگاه کن
باران خنجر است که بر حنجرت بود

باور نمی کنم که به انگشت ساربان
ای جان من فدای تو انگشترت بُود

حتی ز خواهرت تو مکن این سوال را
پس خواهرم چه شد که چنین معجرت بُود

باور نمی کنم که دو دست کنار آب
دستان ساقی حرم لشگرت بُود

باور نمی کنم که به دستان خونی ات
شش ماهه ی بریده گلو اصغرت بُود

ای از قفا بریده سرت را عدوی تو
سمت کدام خیمه نگاه ترت بُود

باور نمی کنم که تو تسبیح وا شده
این پیکر تنیده به خون اکبرت بُود

قدری اذان بگو که نگویند خارجی است
زیرا کنار رأس تو پیغمبرت بُود

در این طرف نظاره مکن ای برادرم
آتش گرفته موی سر دخترت بُود

باور نمی کنم که به گودال قتلگاه
این خانم خمیده ترین مادرت بُود

(میلاد یعقوبی)